به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، هر جنگی که تمام میشود، میتوان از زوایای مختلفی به آن نگریست و از آن گفت؛ میتوان از زبان سربازی گفت که روزهایی از عمرش را در خطوط مقدم گذرانده، پشت به آرزوهایش کرده و چشم در چشم دشمن ایستاده، میتوان جنگ را از زبان فرماندهای شنید که شاهد پیروزیها و شکستها و خمیه آتش بر سر سربازانش بوده؛ میتوان از زبان یک زن شنید که شهر و خانهاش را بهآتش بستند و ناگاه زندگیاش تغییر کرد، میتوان .... دفاع مقدس نیز با همه تلخیها و شیرینیهایش حرفهای ناگفته بسیاری دارد. در این مدت خاطرات متعددی از زبان افراد مختلفی که در بخشهای مختلف حضور داشتند و سهمی در دفاع از کشور ایفا کردند، منتشر شده است.
اما خاطرات جنگ روی دیگری نیز دارد؛ خاطرات سربازانی که در جبهه مقابل ایستاده بودند؛ خاطراتی که نیمه دیگر جنگ را بازگو میکند. یکی از جالب و خواندنیترین روایتهایی که طی این سالها از جنگ تحمیلی در ایران منتشر شده، معطوف به این بخش از روایت جنگ است. این تعداد از منابع به بازگویی خاطرات اسرای عراقی اختصاص دارد که سالها در ایران حضور داشتند. این آثار که عمدتاً بهکوشش مرتضی سرهنگی جمعآوری شده و به چاپ رسیدهاند، زاویه دیگری از جنگ را روایت میکنند، مجموعهای که میتوان آن را غنایم فرهنگی جنگ تحمیلی دانست.
گفته میشود ایران در طول جنگ تحمیلی و مدتی بعد از آن، از ۱۸ ملّیت اسیرداری کرده است. حاصل این سالها، بیش از ۱۳۶۵ عنوان کتاب خاطرات فرماندهان و حاضران در جنگ است. در این میان بسیاری از افراد رژیم بعث عراق خاطراتشان را با ترس و دلهره نوشتهاند؛ ترسی که بر کتاب هم سایه میاندازد و خواننده را در فضایی پر از رعب و وحشت پیش میبرد. بخشهایی از روایت این سربازان و فرماندهان به بهانه سالروز آزادسازی خرمشهر منتشر میشود.
چرا خرمشهر؟
بخش قابل توجهی از خاطرات اسرای عراقی به حمله به ایران و اشغال خرمشهر و پس از آن، آزادسازی این شهر توسط نیروهای ایرانی اختصاص دارد. در میان این خاطرات، نکات قابل توجه و مهمی از انگیزه و چرایی اشغال خرمشهر روایت میشود. نیروهای بعث تلاش دارند با ایجاد اختلافات قومی میان مردم خوزستان، زمینه ورود خود را مهیا کنند. در خاطرات سرهنگ دوم ستاد، ثامر احمد الفلوجی، به جلسهای در این خصوص اشاره میشود. او میگوید:
تاریکی وحشتناک، تصمیمات خطرناک و آیندهای نامعلوم!
موضوعات مهمی در اندیشه افسرانی که، چون ملخهای گرسنه به سوی اتاق جنگ در قرارگاه سپاه سوم هجوم آورده بودند، خطور میکرد. در آن شب سرلشکر ستاد اسماعیل تایه النعیمی (ابوشهید) درباره آینده و آنچه در دل رهبری میگذشت، سخن میگفت. او چنین آغاز کرد:
برادران عزیز! امروز در ایران انقلاب واقع شده است. این انقلاب به کشور ما هم سرایت کرده، شما میدانید که ۷۰ درصد از جمعیت عراق را شیعیان تشکیل میدهند و آنها بدون شک و به شکل واقعی به این انقلاب علاقهمند هستند. براساس اطلاعاتی که سازمانهای اطلاعاتی ما به دست آوردهاند، شیعیان به طور محرمانه به رادیوهای ایران گوش فرا میدهند و آنها میخواهند نظام حکومتی ما را سرنگون کنند. برادران! ما دارای ارتش بزرگی هستیم، با زرادخانهای عظیم.
ما نظر مساعد غرب به ویژه آمریکا را درباره ضرورت اقدام و سرنگون کردن نظام جدید (امام) خمینی جلب کردهایم. اگر دست روی دست بگذاریم، حکومت ما باید همیشه در حالت انتظار و احتضار به سر برد. چه بسا در کشور ما انقلاب خمینی جدیدی رخ دهد که او را به عنوان رهبر خود انتخاب کند.
وزیر دفاع به سخنان خود ادامه میداد و همه به دقت گوش فرا داده بودند. هیچ سخن یا نظر مخالفی با دیدگاههای او وجود نداشت. بعضیها شدیداً تحت تأثیر سخنان وزیر دفاع قرار گرفته بودند حتی یکی از آنها آنچنان مات و مبهوت به وزیر دفاع خیره شده بود که باعث شک و تردید وی شد و پرسید: آیا چیز خاصی است عمیر صلاح؟
نامبرده در جواب گفت: خیر سرورم. مسئلهای وجود ندارد. ما دشمنان را زیر پا لگدمال خواهیم کرد تا پند و عبرتی جاودان برای نسلهای آینده باشد. وزیر دفاع اضافه کرد: بله، درس و عبرتی جاودان برای نسلهای آینده باشد و آن را به خاطر بسپارند....
دریایی از خون در خرمشهر بهروایتسرهنگ عراقی
ثامر احمد الفلوجی در کتابی با عنوان «خرمشهر، دریایی از خون»، به بیان خاطرات خود از حضور در خرمشهر میپردازد. او در بخشی از این خاطرات، روایتهای تکاندهندهای دارد از نحوه ورود نیروهای بعثی به خاک ایران و تلاش آنها برای کشتن و غارت مردم بیدفاع:
من فرمانده گروهان سوم تانک لشکر سوم بودم، در واقع لشکر سوم یکی از لشکرهای طلایی ارتش عراق بهحساب میآمد. من از فرمانده لشکر سؤال کردم: آیا عملیات آغاز شده است؟
گفت: بله؛ رهبری خواستار بازپسگیری همه سرزمینهای غصبشده است.
پرسیدم: آیا اهداف دیگری هم وجود دارد؟ گفت: بله؛ ارتش ما مأموریت آزادسازی دارد و برای ایجاد یک کودتای نظامی در تهران تلاش میکند. حداقل ما تلاش میکنیم تا ایران را به چندین دولت کوچک در جنوب، شمال و مرکز تقسیم کنیم و نسبت به جدا شدن منطقه خوزستان بیشتر علاقهمند هستیم.
تانکهای ما اول صبح بهحرکت درآمدند. سربازان نسبت به آنچه در اطرافشان میگذشت مات و مبهوت بودند. آنها این حوادث و عکسالعملها را قبول نداشتند. اما واقعیت این است که سربازان ما مهرههای شطرنجی هستند که سرانگشتان افسران آنها را بهحرکت درمیآورد و برای آنها فقط شکم و شهوت مطرح است.
تانکهای ما کمکم از مرزهای بینالمللی گذشتند. روستاهای بیپناه اهداف استراتژیکی تانکها و توپخانههای ما شده بود. همه مردم در حالی که ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا گرفته بود، فرار میکردند و فریاد میزدند؛ عراقیها... عراقیها....
فرمانده لشکر دستور داد افراد غیرنظامی را با تانک هدف قرار دهند. ما ادعای بندگی و عبودیت میکنیم، اما در پشتسر خود شمشیرهای زهرآلودی برای ضربه زدن به مردم بیگناه مخفی کردهایم.
به راننده گفتم: همینجا توقف کن، تیراندازی نکن.
پس از لحظهای بیسیمچی آمد و گفتم "جناب سرهنگ، جناب فرمانده لشکر میگویند «چرا دستور توقف دادید؟»، دچار وحشت شدم جوابی نداشتم که بگویم و فقط گفتم: "مجدداً تیراندازی را آغاز میکنیم".
روستا به دیار اشباح تبدیل شد. ستونهایی از دود به هوا بلند شده بود، صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود، جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود، در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: "ای ستمگران،ای بزدلان! چه میخواهید؟ ".
بهخاطر دارم که سرگرد اسماعیل مخلص الدلیمی فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیداً تحت تأثیر ارزشهای حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن بهحساب میآمد. نامبرده با تانک بهسوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هرچه تمام شروع به دویدن کرد، اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلولهها را میشکافت، در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد.
مردم بصره از خریدن لوازم مردم خرمشهراکراه داشتند
در بخشهایی از کتاب «اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی»، به قلم مرتضی سرهنگی، به غارت نیروهای بعثی از خانهها و مغازههای اهالی خرمشهر اشاره شده است:
تا چند ماه بعد از اشغال خرمشهر تقریباً روزانه چند نفر اسیر را که بیشتر از اهالی خرمشهر بودند به مقر میآورند و بعد از ۲۴ ساعت توقف آنها را به بصره میبردند. در این فاصله بدترین توهینها و شکنجهها را این مردم مسلمان و مظلوم متحمل میشدند و دم بر نمیآوردند.
اموال این مردم مسلمان ستمدیده نیز به طور وحشیانهای به غارت میرفت. درباره این موضوع برای شما توضیح کافی بدهم، حتی نمیتوانم یک هزارم آنچه غارت شده است، توصیف کنم. این برای فرماندهان هم مشکلی بود، زیرا به هیچ وجه قادر نبودند غارت غنایم و اموال مردم خرمشهر را مهار کنند. عده زیادی از نظامیان از راه غارت این اموال مکنتی به هم زده بودند و دیگر مایل نبودند در ارتش خدمت کنند و هر روز عدهای از این دزدان از ارتش استعفا میدادند تا بروند و با آن پولها زندگی راحتی داشته باشند.
یک مورد از این غارتگریها را برای شما تعریف میکنم. سرباز وظیفهای بود به نام علی الاحمر که یک کامیون در تحویل او بود و روزانه چندینبار بین بصره و خرمشهر رفت و آمد میکرد و هر بار مقدار زیادی اثاثیه با خودش میبرد و میفروخت. او به این وسیله پول زیادی جمع کرده بود. بار آخر که او را دیدم یک گاو و یک موتورسیکلت را میبرد.
شبی که نیروهای بعثی در بندر خرمشهر مچاله شدند
البته ستادی به نام ستاد غنایم خرمشهر به فرماندهی سرتیپ ایاد شعبان تشکیل شده بود، ولی این ستاد هم قادر نبود از پراکندگی و خروج غنایم خرمشهر جلوگیری کند. افراد این ستاد با همکاری شهرداری بصره توانستند در مدت سه ماه تمام مغازههای خرمشهر را تخلیه کنند. بعد لوازم گرانقیمت خانههای خرمشهر را به غارت بردند بیشتر این غنایم در اختیار دولت صدام حسین کافر قرار گرفت.....
اما یکی از بخشهای خواندنی خاطرات اسرای عراقی در این کتاب، به ایمان و استقامت نیروهای ایرانی در آزادسازی خرمشهر اختصاص دارد. ایمانی که هراس را در دل نیروهای بعثی دوچندان کرده بود: من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیروهای ما با وحشت و اضطراب در بندر این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدن نیروهای شما بودند. حدود دو شبانه روز هیچ غذا و جیرهای نداشتیم. نیروهای شما که آمدند دستهدسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرتآور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شدهی خرمشهر خداحافظی کردم.
منبع: تسنیم
انتهای پیام/ ۹۱۱