آیتالله خمینی رهبر ایران درگذشت
امامی آزاده جنگ تحمیلی میگوید: این اولین باری بود که نام حضرت امام با احترام در اردوگاه عراق اعلام میشد: آیتالله خمینی رهبر ایران درگذشت.
به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از سمنان، دوران پر رمز و راز دفاع مقدس هر روزش برگی از دفتر هزار برگ خاطرات رزمندگان است خاطراتی که حتی تصور برخی از آنها حیرت انگیز است و این گزارش بخشی از خاطرات رحلت امام خمینی (ره) از زبان آزاده دفاع مقدس «مصطفی امامی» در اردوگاه عراق است که در ادامه میخوانید:
عشق به امام ما را سر پا نگه میداشت
صبح روز چهارده خرداد، سال شصت و هشت از خواب بلند شدیم. آزاد باش دادند. یکی در حیاط قدم میزد. یکی نرمش میکرد. یکی میدوید. یکی سمت حمام میرفت، یکی سمت سرویس بهداشتی. قبل از ساعت هشت بلندگوها روشن شد. پیامی به زبان عربی پخش شد. شاید بار اول چند نفر بیشتر متوجه این پیام نشدند. بچهها مشغول کارهای فردی بودند. تعجب کردم؛ ولی باورم نشد. به آسایشگاه رفتم و موضوع را به نورالدین نعمتی مسئول آسایشگاه گفتم. نورالدین هم باور نمیکرد. دو سه بار پیام اعلام شد. این اولین باری بود که نام حضرت امام با احترام آن جا اعلام میشد: «آیت الله خمینی رهبر ایران درگذشت.»
کم کم بچهها متوجه شدند. ولولهای در اردوگاه راه افتاد. ساعت هشت منتظر شدیم که رادیو از بلندگوها خبر را اعلام کند. هر کس کاری داشت کارش را رها کرد به حیاط آمد. خبر رحلت امام از رادیو اعلام شد. باز فکر کردیم شاید این هم یک کار تبلیغاتی باشد! شاید میخواهند روحیه ما را خراب کنند! یکی از آرزوهای اسرا این بود که برگردند و روی امام را ببینند. عشق امام ما را سر پا نگاه میداشت. به مرور که سربازها خبر را تأیید کردند ما هم پذیرفتیم.
زمزمهها شروع شد. ما به اتاق رفتیم. بعضیها گریه میکردند، بعضیها خودشان را میزدند. یکی از بچهها از شدت غم سرش را به دیوار زد. از وسط سر تا پیشانیش شکاف برداشت. یکی از اسرا هم از شدت بی اختیاری در محوطه از سیم خاردار بالا رفت.
اسرا از ترس اینکه با تیربار او را بزنند او را پایین آوردند. این صحنهها را حتی موقع رسیدن خبر مرگ پدر و مادر یا افراد نزدیک هم ندیده بودیم. عزاداریها از ظهر شروع شد. بچهها سینه میزدند از این اتاق به آن اتاق. عراقیها کاری به ما نداشتند. میترسیدند وارد اردوگاه شوند. دورادور نظاره میکردند.
بیرون سیم خاردارها به تعداد نگهبانها اضافه شد. تانکهای نفر بر شروع کردند به چرخیدن. روی هر نفر بری مسلسلی سوار بود. به نگهبانهای سایتها اضافه شد. آنها وارد محدوده اسرا نمیشدند. دست خالی یا با باتوم ایستاده بودند. به آنها توصیه شده بود که کاری به ما نداشته باشند، فقط مواظب باشند که شورش نکنیم. عزاداریها یک هفته طول کشید.
انتهای پیام/