حاشیه نگاری خبرنگار دفاع‌پرس از قزوین‌گردی در سیزدهمین جشنواره شعر و داستان سوره

از قهرمانان شاهنامه جنگ تا نذرهای صلوات مادری، برای شهید بابایی

من بعد از صحبت های او به احترام می اندیشم، به عزت شهدا، به بلند مرتبگی آنها و زیر لب زمزمه می کنم، بسم الله الرحمن الرحیم. احمد الله الرب العالمین... .
کد خبر: ۴۶۸۰۴
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۹ - 20May 2015

از قهرمانان شاهنامه جنگ تا نذرهای صلوات مادری، برای شهید بابایی

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، در حاشیه سیزدهمین جشنواره شعر و داستان سوره، شاعران و داستان نویسان جوان به قزوین گردی ، این شهر شهید پرور پرداختند.

پرده اول:

یکی از بناهای تاریخی این شهر کاروان سرای سعدالسلطنه بود. این روزها در موزه دائمی در سرای سلطنه نگار جنوبی نمایشگاهی از آثار رضا محمدی مجسمه ساز برپاست. وی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که با زبان هنر از وطن و سرزمین خود دفاع می کند. در میان آثار وی مجسمه هایی از رشادت های رزمندگان دفاع مقدس و مجسمه هایی از شهدا به چشم می خورد.

از راهنمای موزه سراغ صاحب خوش ذوق مجسمهها را می گیرم که همزمان مجسمه ساز با دستان گلی به ما نزدیک می شود و بعد از سلام و احوالپرسی خودش را معرفی می کند. رضا محمدی و صحبت هایش را شروع می کند و به معرفی آثارش می پردازد.

می گوید: بخشی از کارهام را به دلیل اعتقاداتی که داشتم به دفاع مقدس و رشادت های رفیقانم از ان دورا اختصاص داده ام.

می گویم پس شما هم در جبهه بوده اید که جواب می دهد: بله. من هم در جبهه بودم و در شرهانی مجروح شده ام.

از چرایی کارهای مربوط به دفاع مقدسش که می پرسم به مجسمه شهید حسن پور اشاره می کند. می گوید این شهید از هم استانی های من بود که ساخت مجسمه ان در واقع ادای دینی است. من با خاطراتی که از ان دوران دارم خاک ها را فرم می دهم و این خاک نرم ناگزیر اطاعت محض می کند.

ادامه می دهد که اینان قهرمانان شاهنامه جنگ هستند. باید با زبان هنر آنها را به دنیا معرفی کنیم. همان کاری که دیگر کشورها انجام داده و هنر را در خدمت معرفی حماسه هایشا به کار گرفته اند. این کار هر چند کوچک در راستای دفاع از حریم میهن انجام گرفته است.

مصاحبه ام تمام می شود. وقت رفتنم رسیده است، با عجله تعدادی عکس ثبت می کنم. سوار اتوبوس می شویم و من مدام با خودم تکرار می کنم که قلم و هنر را باید در خدمت ثبت حماسه های میهن بکار بگیریم و چه هنری والاتر و بالاتر از این.

پرده دوم:

اتوبوس روبروی امامزاده حسین می ایستد. پیاده می شویم. قدم به حیاط امامزاده ای می گذارم که متصل به گلزار شهدای قزوین است. به روی خودم نمی اورم که باد همزمان با ورود ما پرچم های سرخ و سفید میهنم را در آسمان می رقصاند. وسط هفته است و گلزار شهدا خلوت. گلزار بهشتیان سکوت کرده است. در ابتدای رورودی گلزار تصاویری از وداع رزمندگان با خانواده و تصویری از جانبازان جنگ تحمیلی به چشم می خورد. به دهه شصت و جنگی پرتاب می شوم که نه ان را دیده و نه درک کرده ام، فقط شنیدهام، همین.

به سمت مزار شهید سرلشکر بابایی میروم مردی از تبار قزوین که تا همیشه نامش بر بلندای تاریخ خواهد درخشید. نزدیک که می شوم خانمی را می بینم که بر سر مزار فاتحه ای می خواند و چیزی را زمزمه می کند. کنارش می نشینم  و سر صحبت را باز می کنم.

می گوید از اهالی قزوین است که گلزار شهدا درمان دردهای زندگی اش است و ادامه می دهد: هر وقت زا دنیا د خسته می شوم، دلگیر می شوم به گلزاتر آمده و یک راست بر سر مزار شهید بابایی می ایستم. اشک می ریزم و تمام ناگفته هایی را که بر زبان نمی آورم، اینجا به او می گویم. می گوید بارها برای شهید نذر صلوات گرفته است و مشکلات حل نشدنی زندگی ام به راحتی حل شده است.

از خجالت زدگیاش در مقابل پدر و مادر شهدا سخن می گوید و گریه امانش را می برد. مدام اشک می ریزد و من نیز در پی اشک های او اشک می ریزم. کمی که آرام می شود و در ادامه با دیدن چند جوان آن دورتر، به جوانها توصیه می کند که احترام شهدا را در هر حالتی حفظ کنند.

من بعد از صحبت های او به احترام می اندیشم، به عزت شهدا، به بلند مرتبگی آنها و زیر لب زمزمه می کنم، بسم الله الرحمن الرحیم. احمد الله الرب العالمین... .

فاتحه می خوانم و به روح پر فتوح امام امت و فرزندان روح الله تقدیم می کنم.

صدای اذان از بلندگو پخش می شود، به سمت حسینیه می روم ونماز جماعت ظهر را می خوانیم. اما من هنوز به حرفهای ان زن جوان فکر می کنم که .... .

پرده سوم:

سفر به پایان رسیده است اما هنوز راه ادامه دارد .... .

انتهای پیام/م.م
 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار