به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرم آباد، کتاب «بلدچی» بزرگترین مجموعه روایتگری دوران هشت ساله دفاع مقدس در استان لرستان و یکی از بزرگترین خاطره نگاریهای کشور است که به قلم «اسماعیل سپهوند» نویسنده لرستانی به نگارش در آمده است. جلد اول این کتاب روایتگر خاطرات نویسنده از دوران کودکی تا سال ۱۳۶۴ است و جلد دوم کتاب به خاطرات وقایع سال ۱۳۶۵ و نقش رزمندگان لرستانی در عملیاتهای «حاج عمران»، «کربلای چهار» و «کربلای پنج» پرداخته است.
جلد اول این کتاب در سال ۱۳۹۵ در ۶۸۴ صفحه با حمایت حوزه هنری لرستان توسط انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شد.
برشی از متن کتاب:
عبور از میدان مین/ شروع عملیات
«رنجبر توی دو سه جلسه بچهها را توجیه کرد. هر کس وظیفه خودش را میدانست. شش عدد مین تی ام هفتاد و هفت آوردند. به من قدرت نظری و چراغی هر کدام دو عدد مین دادند که وزنشان حدود بیست کیلو میشد. بیل و کلنگی هم برای حسین آوردند.
بچههای اطلاعات میگفتند: جاده اش شنی است و کندنش سخت است. باید با کلنگ کنده شود.
چند بار حسین برای خودمان چهار نفر جلسه گذاشت و وظیفه و نوع چیدمان و کارهایی را که باید انجام میدادیم برایمان برشمرد.
قرار براین بود، شش عدد مین را توی دو ردیف و به صورت زیگزاگی بکاریم. طوریکه ماشینهای دشمن صددرصد با آنها
برخورد کنند. یک بار برای امتحان رفتیم توی محور. حسین بیل و کلنگ را گذاشته بود روی کولش. این قدر بهش خندیدیم که بعد از کلی جرو بحث گفت: بیل را نمیآورم.
کلنگ را برای امتحان روی دوشش گذاشته بودیم و توی محور گشتی زدیم. باز بچهها آن قدر به حسین خندیدند که میگفت: کلنگ را هم نمیآورم. باید با سر نیزه جای مینها را بکنید.
هر کاری کردیم حریفش نشدیم. برنامه این بود که ما برویم و پشت، هدفهایی را که قرار بود بگیریم، مین گذاری کنیم. به هر کدام از ما هم سه، چهار عدد چاشنی دادند.
چاشنیها را داخل دو لایه پارچه گذاشتم. بعد هم داخل دو، سه لایه پلاستیک و گذاشتمشان توی جیب روی سینه ام.
بچهها گفتند: اگر منفجر شوند همین چاشنیها سینه ات را تکه پاره میکنند.
گفتم هر طور شده باید حفظ شان کنم.
جایی برای نگهداریشان نداشتم. مینها را به زور توی کوله پشتیها جا دادیم. دستههای کولهها را نخ محکم دوختیم که نکند وسط راه پاره شوند.
یک روز قبل از عملیات نیروهای زیادی آمده بودند توی محور همان روز پوتینهایم. زده را تک اسلامی زده بودند. هر کاری کردم یک جفت پوتین کنم نشد که نشد کتانی هم با خودم نیاورده بودم.»
انتهای پیام/