روایتی داستانی از حوادث عاشورا منتشر شد

کتاب «سلیمان کربلا» روایت داستانی از حوادث عاشورا به قلم «رسول حسنی ولاشجردی» منتشر و روانه بازار نشر شد.
کد خبر: ۴۷۲۳۴۱
تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۳ - 18August 2021

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، کتاب «سلیمان کربلا» نوشته رسول حسنی ولاشجردی توسط نشر «آفرینندگان» منتشر شد.

این کتاب دربرگیرنده مقتل حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است که براساس اسناد و منابع موثق و معتبر در 116 صفحه به نگارش درآمده است. مجموعه «سوگنامه» در سه جلد با محوریت حوادث قبل از عاشورا (مهمان‌کشی) که محرم سال گذشته منتشر شده بود، حوادث عاشورا (سلیمان کربلا) و وقایع بعد از عاشورا (قافله سالار) تنظیم شده است که هم اکنون جلد دوم آن منتشر شده است.

سلیمان کربلا منتشر شد/ روایت داستانی حوادث عاشورا

در بخشی از کتاب «سلیمان کربلا»:

جناب عباس (ع) به خدمت حسین (ع) آمد و عرض کرد: «اى برادر آیا رخصت مى‌فرمایی که جان خود را فداى تو گردانم؟»
حضرت از شنیدن این سخن جان‌سوز برادر گریه سختى کرد، پس فرمود: «اى برادر تو صاحب لواى منى، چون تو نمانى کسی با من نماند.»

عباس (ع) عرض کرد: «سینه‌ام تنگ شده و از زندگانى دنیا سیر شده‌ام، اراده کرده‌‎ام که از این جماعت خون‌خواهی برادران خویش کنم.»
حسین (ع) فرمود: «الحال که عزم میدان کرده‌ای براى اهل حرم آب طلب کن.»

پس عباس (ع) حرکت فرمود و در برابر صفوف لشکر ایستاد و لواى نصیحت افراشت و هر چه توانست پند و نصیحت کرد و کلمات آن بزرگوار در قلب آن سنگ‌دلان اثر نکرد. لاجرم عباس (ع) به خدمت برادر شتافت و آن‌چه از لشکر دید به عرض برادر رسانید. کودکان، چون صدای عموی خود را شنیدند نداى العطش‌العطش سردادند، عباس (ع) بى‌تابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشکى برداشت و آهنگ فرات کرد تا شاید آبى به‌دست آورد.

چهار هزار تن که موکل بر شریعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه کردند و تیر‌ها به چله کمان نهاده و به‌جانب عباس (ع) انداختند. آن جناب، چون شیر شمیده بر ایشان حمله کرد و رجز خواند و گفت: «از مرگ نمی‌ترسم آنگاه‌که بر من بانگ زند و تا هنگامی‌که میان مردان جنگی نیافتاده باشم جان من سپر جان پاک مصطفی (ص) خواهد بود. من هستم عباس که به طلب آب آمده ام و از هیچ شری نمی‌ترسم.»

از هر طرف که حمله مى‌کرد لشکر را می‌شکافت تا آن‌که وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید، چون از زحمت گیرودار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبى به لب خشک تشنه خود رساند. دست فرا برد و کفى از آب برداشت آن‌گاه تشنگى برادر و اهل حرم به خاطرش آمد، پس آب از کف بریخت و مشک را پر آب کرد و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون آمد و به سوی خیام حسین (ع) شتافت تا مگر خویش را به تشنگان حرم برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگى برهاند.

لشکریان که چنین دیدند راه بر او گرفتند و از هر سوی احاطه‌اش کردند. آن حضرت، چون شیر غضبان بر آن منافقان حمله مى‌کرد و راه مى‌پیمود. ناگاه نوفل الازرق و زید بن ورقأ که در پشت نخلی در مسیر آن جناب کمین کرده بودند بیرون آمدند. حکیم بن طفیل نیز آن‌ها را یاری کرد پس تیغى به بازوی عباس (ع) زد که از ضربت آن دست راست ایشان از تن جدا شد، پس عباس (ع) به شتاب مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به‌دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد و این رجز خواند:

«واللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُ یَمینى
اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دینى
وعَنْ اِمامٍ صادِقِ الیَقین
نَجْلِ النَّبِىّ الطّاهِرِ الاَمینِ»

عباس (ع) به هر زحمت که بود راه می‌پیمود که ضعف بر او غالب شد دیگر باره نوفل بن ارزق و حکیم بن طفیل تاختند و دست چپ عباس (ع) را از بند جدا کرند. جناب عباس (ع) رجزی دیگر خواند و گفت: «ای نفس از کفار نترس، مژده باد تو را به رحمت و بهشت خداوند جبار، همراه با رسول خدا (ص) آن سید برگزیده، همانا این قوم از روی ستم دست چپ مرا جدا کردند،‌ای پروردگار آنان را به‌سختی در آتش بسوزان.»

پس مشک را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به لب‌تشنگان برساند که ناگاه تیرى بر مشک آمد و آن‌را درید و آبی که در آن بود بریخت. پس تیر دیگر بر سینه‌اش رسید و از اسب درافتاد. پس فریاد برداشت: «اى برادر، مرا دریاب.».
چون حسین (ع) صداى برادر شنید، به‌سوی برادر شتافت. پس عباس (ع) همچنان به سوی خیمه راه می‌پیمود که مردی از لشکر عمر بن سعد عمودى از آهن بر فرق عباس (ع) زد که در دم روح از تن مبارکش پرواز کرد.

چون حسین (ع) کنار عباس (ع) رسید وی را کنار فرات با تن پاره‌پاره و مجروح با دست‌هاى بریده و سینه شکافته و فرق شکسته دید پس فرمود: «اَلانَ اِنْکَسَرَ ظَهْرى وقَلَّتْ حیلَتى. اکنون پشت من شکست و تدبیر و چاره من گسست.»

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها