به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شاید گاهی برای شما هم پیش آمده باشد که دوست داشتید یک ماشین زمان در اختیارتان بود که سوار بر آن به دل تاریخ سفر کرده و بسیاری از وقایع را از نزدیک مشاهده و لمس میکردید.
وقتی به گذشته پر فراز و نشیب این مرز و بوم نگاه میکنیم در تمامی دورههای تاریخی و در دل بسیاری از جنگ و نزاع های مختلف چیزی جز ایستادگی،مقاومت و ظلم ستیزی ملتی غیور نمی بینیم واز همان ابتدا تا امروز تنها شهامت وصف نشدنی مردمانی را نظاره می کنیم که با مشتی گره کرده در برابرجریان ظلم ایستاده و حق طلبی کرده اند.
یکی از برگهای زرین در کتاب تاریخ کشور مربوط به فصل دفاع مقدس و هشت سال جنگ تحمیلی است که لحظه به لحظه آن سراسر داستان ایثار و ازخودگذشتگی است.
داستان زنان و مردان پیر و جوانی است که آرمانی جز قطع کردن دست متجاوز به حریم خاکشان را نداشته و برای همین هدف نیز چه بسیار خونها که نریختند.
هر کدام از شخصیتهایی که در دوران دفاع مقدس و در سالهای مقاومت پیروزمندانه و حماسه افرینانه حضور داشتند و امروز ما لقب شهید به آنها نسبت میدهیم خودشان به تنهایی تاریخ ساز بودند، چرا که با ویژگیهای شخصیتی و ابعاد زندگیشان توانستند امروز پس از سالها از رفتنشان راهگشا بوده و مسیری تازه برای جویندگان راه حقیقت و درستی بگشایند.
در واقع دفاع مقدس و هشت سال جنگ تحمیلی متشکل از شخصیتهای برجستهای است که هر کدامشان با حماسههایی که آفریدند در نهایت توانستند هشت سال مقاومت و ایثار و ایستادگی را دردل تاریخ این مرزو بوم برای همیشه ثبت و ماندگار کنند.
استان مرکزی نیز همانند دیگر استانهای کشور در طول هشت سال جنگ تحمیلی توانست حضوری پررنگ در این عرصه از خود نشان داده و در این مسیر نیز بیش از 6 هزار شهید را تقدیم کشور کند و امروز سرگذشت هر کدامشان به تنهایی آنقدر شیرین و لذت بخش است که می تواند الگویی ماندگار برای نسلهای امروز و همینطور آیندگان باشد.
زنان الگوی ایثار و مجاهدت
در کنار حضور مردان نباید از نقش موثر زنان و مادران و همسران وفادار شهدا غافل شد چرا که آنان با تکیه بر عفت فاطمی خود همچون مردانه شان غیرتمندانه در این میادین حضور یافته و همسو با تقش مادری و همسری به عنوان زنی ایثارگر در طول هشت سال جنگ تحمیلی افتخار آفرینی کردند و در غالب فعالیت های مختلفی ائم از کمکهای پشت جبهه، پرستاری،خیاطی و موارد این چنینی نقش ماندگاری را ایفا کنند.
یکی از همین مادران نام آور و فعال عرصه دفاع مقدس شهیده «فاطمه» یا همان «کبری غیاث آبادی» است.
فاطمه یکی از 100 شهیده زن استان مرکزی است که همانند دیگر زنان شهیده این استان، شهادت همچون نگینی بر انگشتری حیات وی می درخشد.
شهیدی که در مسیرهای پر پیچ و خم زندگی خاکریزهای قبل از انقلاب را تجربه کرد و مبارزه با نظام ستم شاهی را با جان و دل فهمید و با شروع جنگ تحمیلی به همراه خانواده اش آمادهی رزم شد و در صحنه های دفاع، تنها پسر و نوه دختری و پسران خواهرش را راهی جبهه کرد.
خودش به عنوان پشتیبان همراه مردان خود، کمر همت بر میبندد و با شهامت دوران دفاع را می گذراند و برای دیگران راه می گشاید و به مانند مادران شهدا، جانبازان، مسئولیت پرستاری و کمک در پشت جبهه را عهدهدار میگردد.
به همراه فرزندانش راهی جبههها شده و بعد از جنگ نیز، سختی انتظار شهدای مفقود خویش را پذیرا میشود، صبوری پیشه کرده و در عشق و دلدادگی زینبوار رفتار میکند.
همانطور که پیش از این هم گفته شد هر کدام از شخصیت های دفاع مقدس با ویژگی های بارزی که داشتند می توانند سوژه ای ناب و تکرار نشدنی برای کتاب های جذاب و خواندنی باشند.
تاکنون قصه های مختلفی در غالب کتاب به بیان زندگی هر کدام از این انسان های وارسته به قلم نگارش درآمده است که می تواند همچون ماشین زمان ما را سوار بر خود کرده و به دل تاریخ و وقایع آن سالها ببرد.
کتاب «مهر عروج» به نویسندگی «مهری رکاب طلایی» و «مریم طالبی» در قالب 127 صفحه روایتگر ایستادگی و رشادتهای شهید فاطمه غیاث آبادی شده و خواننده را با قلمی شیوا همراه خود می کند و به ابعاد شخصیتی و زندگیانی این بانوی بزرگوار می پردازد.
این کتاب در قالب چهار فصل در تیر سال 94 به همت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان مرکزی در قالب دو هزار نسخه به صورت فارسی و انگلیسی چاپ و منتشر شده و در فصل پایانی آن نیز تصاویری از این بانوی شهید به صورت پیوست قرار دارد.
در ادامه قسمتی از این کتاب را با هم می خوانیم:
پیشانی بلند
«بی بی جان استکان چای نیم خورده رو گذاشت توی سینی و گفت: ماشاءالله فاطمه دیگه بزرگ شده دست و پنجه دار شده، کربلایی صغری، وقتشه که شوهرش بدی.
کربلایی صغری همونطور که پیالهی کوچیک نقل رو جلوی بی بی میگذاشت جواب داد: راستش رو بخوای فاطمه رو که می بینم یاد جوونی خودم میفتم مثل خودم تند و تیزه خدا بیامرزه پدرم رو. ده ساله بودم که گفت پیاده میریم کربلا. اشک شوق تو چشام حلقه زد. چه صفایی داشت بی بی جان، هیچکس باور نمیکرد یه دختر به اون کوچیکی طاقت اون راه رو داشته باشه، بعضی وقتها فکر میکنم یه خواب شیرین بوده. هنوزم وقتی یاد ضریحش میافتم دلم پر میکشه برای حرمش.
- قربون اشکهات برم کربلایی، خوشا به سعادتت. همون وقت ها هم که تو ده پیچید مشرف میشید زیارت، همهی روستا پر از شوق شده بود .به خدا که لیاقتش رو داشتی بری. هرچی باشه، خون کربلایی کاظم تو رگهاته خواهر، حلال و حرومت درسته. شیر مادرت حلال. اما نگفتی که فاطمه رو شوهر میدی یا نه ؟
کربلایی صغری نفس عمیقی کشید و گفت: حالا کی هست ؟ اسم و رسمش چیه؟ باید برادراش نظر بدن، خودت که میدونی، سواد دارن.
خوب و بد رو تشخیص میدن. هر چی بگن. جعفر قلی و فاطمه نه نمیگن.
- اسمش علی اکبره. پسر خانم جان. جوان زحمت کشیه. جفت خوبی میشن. کربلایی راستش منو واسطه کردن منم فکر کردم ثواب داره. فکرهاتون رو بکنین و جواب بدین.
- تاخدا چی بخواد بیبی...»
گزارش از مهری کارخانه
انتهای پیام/