شرح حادثه انفجار دفتر نخست‌وزیری از زبان شهید «وحید دستجردی»

شهید سرهنگ وحید دستجردی از جمله شهدای حادثه دفتر نخست‌وزیری روز هشتم شهریور ۱۳۶۰ است که در آن حادثه به شدت زخمی شد و پس از مدت کوتاهی به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۷۵۷۵۱
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۲:۵۵ - 06September 2021

ژاندارمی که به همراه شهید باهنر به شهادت رسیدبه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید هوشنگ وحید دستجردی که سال ۱۳۰۴ در اصفهان متولد شد از آن دست نمونه‌ها و الگو‌هایی است که در غرقاب ظلم و فساد رژیم شاهنشاهی، خود را پاک نگاه داشت و به اصلاح جامعه نیز پرداخت.

او پس از گذراندن دروس ابتدایی و متوسطه در سال ۱۳۲۸ وارد آموزشگاه شهربانی شد و پس از گذراندن دوره‌های مختلف، موفق به طی کردن دوره‌های عالی نیز شد.

شهید وحید دستجردی پس از تحصیل مسئولیت‌های مختلف در رده‌های گوناگون شهربانی را بر عهده داشت. او در عین حال مقلد امام خمینی (ره) بود و بار‌ها پایبندی خویش به وظایف دینی را به نمایش گذاشته بود. شهید وحید دستجردی از هواداران نهضت ملی شدن صنعت نفت بود و در راه کوتاه کردن دست استکباری انگلیس از منافع ایران تلاش می‌کرد.

با شدت یافتن سرعت پیروزی انقلاب اسلامی از آنجا که رژیم منحوس پهلوی از طرف استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و صهیونیسم بین‌الملل بر آن بود که با کشتار مردم در شهر‌های گوناگون ایران از پیشروی انقلاب بکاهد و این نوع برخورد‌ها و خونریزی‌ها هیچ‌گاه مورد پسند اشخاص دینمداری چون شهید دستجردی نبود، در سال ۱۳۵۷ از مسئولیت خویش استعفا داد و دستگاه ظالم را رها کرد تا شراکتی هر چند کوچک در این رفتار‌ها نداشته باشد.

این شهید بزرگوار پس از استعفا نیز به فعالیت‌های انقلابی خویش ادامه داد و بار‌ها در راهپیمایی‌های پرشور و انقلابی شرکت کرده بود. رویکرد انقلابی شهید وحید دستجردی موجب شد با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ۱۳۵۷ و به دلیل سابقه درخشان انقلابی‌اش به خدمت فراخوانده شود و چندین مسئولیت را بر عهده گیرد تا آنکه در اسفند ۱۳۵۹ به سمت ریاست شهربانی کل کشور رسید.

مؤلف کتاب «پیشتازان شهادت در انقلاب سوم» در این باره می‌نویسد: «سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نظام دو هزار و ۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران سرنگون شد و ۵۰ هزار مستشار نظامی آمریکا یی که بر تار و پود کشور چنگ انداخته بودند، اخراج شدند. نظامی که مهم‌ترین شعارش رد هر گونه استعمار و بیگانه‌دوستی و اجرای سیاست نه شرقی و نه غربی بود، طبعاً می‌بایست بر عناصر خدوم داخلی تکیه می‌کرد و هم از این رو شهید وحید دستجردی که بازنشسته بود، بار دیگر به خدمت فراخوانده شد و مسئولیت‌های چندی چون رئیس شهربانی اصفهان سرپرست اداره بازرسی و معاون انتظامی را برعهده گرفت. شهید دستجردی در ۲۴ اسفند ۱۳۵۹ به سمت ریاست شهربانی کل کشور رسید.»

آخرین برنامه کاری این شهید بزرگوار، شرکت در جلسه هشتم شهریور دفتر نخست‌ وزیری بود که در جمع شهیدان رجایی و باهنر قرار می‌گیرد. سازمان مجاهدین از آنجا که قصد ساقط کردن جمهوری اسلامی را داشت، از ابزار حذف نیرو‌های کارآمد استفاده می‌کرد. در این مسیر و در ادامه جنایات قبلی، ترور دیگری را برنامه‌ریزی و اجرا کرده و دفتر نخست‌ وزیری را منفجر می‌کند. بر اثر این انفجار شهید هوشنگ وحید دستجردی دچار سوختگی شدید می‌شود و پس از چند روز در ۱۴ شهریور به علت شدت جراحات و سوختگی‌ها، جام شهادت را عاشقانه می‌نوشد و به دیدار معبود می‌شتابد.

محمدمهدی کتیبه که شاهد عینی ماجرا بوده، با اشاره به روز حادثه اظهار داشت: تیمسار وحید دستجردی در این حادثه کنار دست آقای باهنر نشسته بود... آقای دستجردی در این حادثه سوختگی زیادی داشت به روی بالکن رفته و از آنجا بی‌اختیار خودش را به پایین می‌اندازد... در همان روز شهادت دستجردی، منافقین با انفجار دیگری نیز آیت‌الله شیخ علی قدوسی دادستان کل انقلاب را شهید می‌کنند.

عامل انفجار مهیب و خونین نخست‌ وزیری فردی به نام «مسعود کشمیری» معرفی شده است. عضوی از گروهک مجاهدین خلق که توانسته بود با رفتار‌های منافقانه خود و با کمک افرادی چون «محسن سازگارا» منصب دبیری شورای امنیت را به‌ دست آورد، به‌ وسیله یک کیف دستی بمب را نزدیک شهیدان رجایی و باهنر قرار می‌دهد و چنین حادثه‌ای را رقم می‌زند.

حضرت امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت شهید دستجردی و شهید آیت‌الله شیخ علی قدوسی، پیامی فرستادند که بخش‌هایی از آن بدین شرح است: «اینجانب، شهادت دادستان کل انقلاب (شهید قدوسی) و سرهنگ وحید دستجردی که در رأس شهربانی و قوای انتظامی در حال انجام وظیفه بودند و به این تحفه الهی نائل شدند را به ملت ایران، به حوزه علمیه قم و قوای مسلح تبریک و تسلیت عرض می‌کنم و از خدای متعال رحمت برای آنان و صبر و شکیبایی برای خانواده محترمشان خواستارم.»

شهادت سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی نیز داستانی شنیدنی دارد. او تا واپسین لحظات جلسه هشتم شهریور ۶۰ شهیدان رجایی و باهنر را همراهی کرد و چند روز بعد نیز به آنان پیوست. همسر شهید که در جریان این جزئیات این رویداد بوده است، ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: «در آن زمان ایشان رئیس شهربانی کل کشور بود. روز‌های یکشنبه هر هفته در ساعت دو و نیم بعد از ظهر در ساختمان نخست‌ وزیری جلسه‌ای به نام تأمین برگزار می‌شد.

تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیت‌های خود را به اطلاع ریاست جمهوری و نخست‌ وزیری می‌رساندند. صبح روز یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۶۰ شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل اینکه ما در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل بیاید، حدود ساعت دو بعد از ظهر با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد.

من پاسخ دادم کار تمام شده و قرار است مهندس بعد از ظهر نزد ایشان برود. در ادامه صحبت با شهید به ایشان گفتم پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمده‌اند و در منزل برادرم هستند. من هم می‌خواهم به آن‌جا بروم. ایشان گفت برایتان ماشین می‌فرستم. آماده رفتن شدم. راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم. تقریباً ساعت حدود دو و نیم بعد از ظهر بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخست‌ وزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی ساختمان نخست‌وزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل می‌کند. از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پله‌ها بودم که برادرم گفت صدای مهیبی از ساختمان نخست‌ وزیری شنیده!

هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بی‌حال شدم. با هر زحمتی بود، خودم را جمع‌ و‌ جور کردم و بلافاصله با منزل تماس گرفتم اما خبری نبود. با محل کار شهید هم تماس گرفتم گفتند که چیز مهمی نیست به شما اطلاع می‌دهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید. با این صحبت من متوجه وخامت حال ایشان شدم. در تمام طول خیابان گریه‌کنان می‌دویدم تا خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید، مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند.

وقتی رسیدم، دیدم که شهید را کاملاً باندپیچی کرده‌اند! ایشان ۴۶ درصد سوختگی داشت! بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود، از پنج ناحیه هم شکستگی داشت. آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد، فریاد‌های مهیبی می‌زد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم. هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد اما مشخص بود هنوز کامل هوشیار نیست. از من پرسید شما کی به بیمارستان آمدید؟ گفتم همان موقع که شما را به این‌جا منتقل کردند، بعد از ظهر روز انفجار.

کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید، تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد، بسیار به‌ هم ریخت و تا چند ساعت با هیچ کس صحبت نکرد. بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد، به شرح وقوع انفجار پرداخت.

شهید اینگونه واقعه را بازگو کرد: «من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشم‌هایم را باز کردم، در حالیکه چشم‌هایم را کاملاً خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شده‌ام و پلاستیک‌های سقف در حالی که آتش گرفته بودند، از سقف پایین می‌ریخت. خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند، با دیدنم خوشحال شدند و گفتند بپرید پایین، ما شما را می‌گیریم. در حالیکه آماده پریدن می‌شدم، یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم.

هراسان به سمت اتاق برگشتم تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم چرا که هر دو بزرگوار مظلوم بودند اما هر قدر گشتم اثری از هیچ‌یک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راه‌پله افتادم...»

در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دنده‌های ایشان شکسته بود. شهید چهار روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنج‌شنبه بعد از ظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاش‌های تیم پزشکی، ساعت چهار صبح روز ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سن ۵۴ سالگی به شهادت رسید.»

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار