"صفرعلی براتلو" در گفت‌و‌گو با دفاع پرس مطرح کرد

مادری که با وجود شهادت سه فرزندش همچنان برای دشمن رجز می‌خواند/ ماجرای اولین کاروان‌های راهیان نور در دوران جنگ

"چند وقت گذشت، فرزند دومش نیز شهید شد. همه آمدند که ببینند این مادر چه کار می‌کنند، دیدیم همان صحبت‌ها با همان صلابت گذشته ادامه دارد. باز چند مدت بعد فرزند سومش شهید شد، این بار گفتیم این مادر کمرش شکست اما..."
کد خبر: ۴۷۹۶۳
تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۱:۰۱ - 09June 2015

مادری که با وجود شهادت سه فرزندش همچنان برای دشمن رجز می‌خواند/ ماجرای اولین کاروان‌های راهیان نور در دوران جنگ

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، مادر درب خانه را باز میکند. قرآن را بالا میگیرد تا فرزندش از زیر آن عبور کند. بار دیگر قد و بالای پسرش را برانداز میکند و به چهرهاش خیره میشود. شاید این بار آخرین دیدارشان باشد. هربار وسوسه میشود که مانع رفتن فرزندش شود اما یاد غربتهای امام غریبش در صحرای کربلا میافتد و میگوید همهی فرزندانم فدای علی اکبر حسین(ع).

مادر، همسر، نامزد و خواهر رزمندهها با هزاران دلهره، شبها را به صبح میرساندند. هر لحظه منتظر خبری از عزیزشان بودند. شاید خبر از شهادت، اسارت یا جانبازی باشد اما وقتی خبر میآوردند که او برگشته است، سراسیمه و پا به برهنه و با چشمان گریان به در منزل میآمدند. او را میبوییدند و در آغوش میکشیدند.

این تنها گوشهای از سختیها زنان در دفاع مقدس بوده است. زنانی که با وجود تحمل همهی مشقتهای زندگی، در امر پشیبانی از جبهههای جنگ نیز حضوری فعال داشتند.

اما این بار خواستیم از نگاه یک رزمنده که چشمهای بسیاری او را بدرقه کردند، به این موضوع بپردازیم، لذا با "صفرعلی براتلو" از فرماندهان لشکر 6 ویژه پاسداران که علاوه بر حضور در جبهههای نبرد، مسئولیت پشتیبانی در پشت جبهه را نیز بر عهده داشته است، به گفتوگو نشستیم.

دفاع پرس: آقای براتلو، فضای جامعه در پشتیبانی از رزمندگان در دوران دفاع مقدس به چه گونه بوده است؟

براتلو: مردم در پشتیبانی از جنگ نقش خیلی مهمی داشتند. من به واسطهی مسئولیتی که در آن زمان در بسیج داشتم، از نزدیک در جریان این پشتیبانیها بودم. آن وقت بسیج سه ماموریت داشت، نخست اعزام رزمندگان به جبهه، دوم انجام امور امنیتی و حفاظتی شهرها و سوم پشتیبانی از جنگ بود.

اگرچه همهی مردم وارد میدان مستقیم نبرد با دشمن نشدند اما اکثریت قاطع مردم در پشتیبانی از جنگ همراهی کردند. وقتی رزمندهها به جبههها اعزام میشدند، خانوادههایشان تنها میماندند و این سختی را تحمل میکردند اما یک مورد نداریم که به خانوادههای رزمندگان در آن زمان توهین شده باشد و همواره تکریم میشدند چون فضای جامعه یک فضای عطرآگین از فرهنگ ایثار و شهادت بود و وحدت، انسجام و یکپارچگی بین مردم وجود داشت.

در رابطه نقش خانمها نیز باید گفت، اینها نقش بی بدیلی در دفاع مقدس داشتند. در همین غرب تهران، خواهران بسیجی یعنی مادرها، همسران و خواهران رزمندهها علاوه بر اداره زندگی روزمرهشان و سختی دوری فرزند، همسر و برادرشان، در پشیبانی از جنگ که شامل بستهبندی اقلام و موارد مختلف میشد، فعالیت داشتند.

یکی از کارهای خواهران، ضدعفونی کردن لباسهای شیمیایی بود که خیلی از خانمها به واسطه این کار بعدها دچار بیماری شدند. برای این کار چسبی را به بادگیرها میمالیدند.

دفاع پرس: تفاوت وضعیت شما رزمندگان با خواهرانی که نقش پشتیبانی داشتند، چه بود؟

براتلو: ما رزمندگان سه ماه به جبهه میرفتیم، عملیات انجام میدادیم و با همدیگر میگفتیم و میخندیدیم. صحنههای شوخی جبهه بسیار زیبایی بود. صفایی که آن دوران داشت قابل بیان نیست. اما در این سو، همسران ما که در سنین جوانی بودند با یکی دو فرزند کوچک علاوه بر اداره زندگی، این کارها را نیز انجام میدادند. این زنان سختیهای بسیاری را متحمل شدند، اما خم به ابرو نیاوردند. دوری از شوهر برای یک خانم جوان با دو فرزند واقعا سخت است و اینکه هر لحظه نیز منتظر باشی که خبر مجروحیت، اسارت یا شهادتش را برایت بیاورند.

متاسفانه اینها کم بیان شده است. در همین خیابان نبرد تهران ما همسایهای داشتیم به نام آقاجانلو. فرزند اول این خانواده که شهید شد، مادر این شهید خیلی آرام و متین در مراسم تشییع فرزندش شرکت کرد و در پایان مراسم سخنرانی کرد و برای دشمنان رجز خواند. ما گفتیم این مادر چند فرزند دارد، لذا زیاد سختش نیست. چند وقت گذشت، فرزند دومش نیز شهید شد. همه آمدند که ببینند این مادر چه کار میکنند، دیدیم همان صحبتها با همان صلابت گذشته ادامه دارد. باز چند مدت بعد فرزند سومش شهید شد، این بار گفتیم این مادر کمرش شکست. من در جلسهای بودم به زور خودم را به مراسم تشییع رساندم، این مادر، این شیرزن دوباره آمد و رجز خواند. وقتی خبر شهادتش فرزندش را به او میدادند انگار که خبر دادمادیش را دادهاند.

خبر شهادت برادر

فضای جامعه، آن وقت این گونه بود. برادرم شهید شده بود، خبر نداشتم. آمدم سر کوچه خودمان چند نفر از دوستان ایستاده بودند، گپ میزدند و میخندیدند. من را که دیدند با خنده گفتند: "صفرعلی خبر داری؟" گفتم: "چه شده؟" گفتند: "برادرت شهید شده است." به همین راحتی.

دفاع پرس: برادرتان کجا شهید شد؟

براتلو: برادر من در بوکان کردستان در درگیری با کومله به شهادت رسید. در محاصره گیر میکنند. دواطلب میشود که آرپیجی بزند تا محاصره شکسته شود. گرچه موفق میشود محاصره را بشکنند اما کمکش تیر میخورد، وقتی میرود که به او برسد، او را هم میزنند و در آنجا شهید میشود.

دفاع پرس: برخی مطرح میکنند که رزمندگان دلبستگی به خانواده نداشتند.

براتلو: مادران و همسران شهدا در پشت جبههها هر لحظه دلهره داشتند. برخی از این رزمندهها با مادرهایشان رابطه بسیار صمیمی داشتند و به قول ما مادری بودند و جدا شدن از مادر برایشان سخت بود اما مادر و فرزند از هم دل کندند و در راه خدا جهاد کردند. برخی از این مادرها، پسرشان تک فرزند بود که جگرگوشهشان را راهی جبهه کردند.

خیلی از رزمندهها، نامزد داشتند. اما در بهترین دوران زندگیشان که اوج عشق، علاقه، عاطفه و مهربانی بود و گرچه جداشدن از همدیگر خیلی برایشان سخت بود، به خاطر حفظ اسلام به جبهه رفتند. رزمندهها و به خصوص مادران و همسرانشان سختیهای بسیاری کشیدند.

آن زمان نیز مانند اکنون وسایل ارتباطی وجود نداشت. ما در کل فامیلمان تنها یک تلفن داشتیم که آن هم خطی بود. من وقتی به آبادان رفتم، تا سه ماه خانواده از من خبری نداشتند، چون ارتباطاتی نداشتیم.

چند وقت پیش خانم شهید عبدالرضا امینی و فرزندش را دیدم. پسرش دانشجوی کارشناسی ارشد بود و نامزد کرده بود. جوان رعنا و باصفایی بود و چهرهی بسیار نورانی داشت. من به مادر ایشان احسنت گفتم که به تنهایی این فرزند عزیز را تربیت کرده است. اینکه امام فرمودند کار خانمها انسان سازی است، نمونهاش این است.

اولین کاروانهای راهیان نور در دوران جنگ

دفاع پرس: شما چه اقداماتی برای درک بهتر خواهران از فعالیتهای رزمندگان انجام دادید؟

براتلو: گاهی وقتها خواهران را برای بازدید به مناطق جنگی میبردیم. راهیان نوری که امروز به عنوان یک حرکت عظیم فرهنگی رواج یافته است، از دوران دفاع مقدس شکل گرفت.

من حداقل 15 کاروان به منطقه بردم. یکبار حدود 300 خانم به منطقه بردیم. عراقیها اتوبوس را دیدند و فکر کردند نیروهای تازه به منطقه آمدهاند و شروع کردن به خمپاره زدن. یکبار نیز مدیران کارخانجات را بردیم که خمپاره زدند و یکی دو نفر نیز مجروح شدند.

پس از عملیات موفقیت آمیز والفجر8، حدود 8 اتوبوس به منطقه فاو بردیم. ما از هفت ایست بازرسی و دژبانی عبور کردیم تا به منطقه فاو که ورود ممنوع بود، رسیدیم، اما با این وجود متوجه نشدند که در این اتوبوسها خانم است چون اتوبوسها را گلمالی کرده بودیم و جلو اتوبوس نیز آقایان نشسته بودند.

از آخرین ایست و بازرسی که عبور کردیم، یکی از خانمها پرده کنار دستش را کشید. دژبان دید و داد زد. ما رانندهها را توجیه کرده بودیم که اگر تیراندازی هم کردند، شما نایستید. ما با سرعت رفتیم تا اینکه به مسجد فاو رسیدیم.

آن وقت فاو شهردار داشت. رفتم پیش شهردار و او را بردم در مسجد تا برای خواهران صحبت کند. شهردار که به پشت تریبون رفت، دژبانها رسیدند. به دژبانها گفتم اینها مهمانان ویژه آقای شهردار هستند و آنها هم رفتند.

بازدیدکنندگان را به خط پدافندی بردیم. من از قبل با پدافند هماهنگ کرده بودم که وقتی ما به خط رفتیم شما به صورت نمایشی چند تیر شلیک کنید تا فضا را درک کنند. اینها شروع کردن به زدن اما دیدیم تمامی ندارد. به یکباره دیدم چند هواپیمای عراقی شیرجه زدند و آمدند بالای سر ما. صحنه جدی شده بود اما خوشبختانه کسی آنجا مجروح نشد.

در پایان این بازدیدها دیگر هیچ خانمی طلا در دست نداشت و گوشوارهای بر گوش نداشت. هرچه داشتند برای کمک به جبهه دادند. از آن سو تشییع جنازههای شهدا در شهرها نیز توسط خانمها مدیریت میشد. نُقل میپاشیدند و هلهله میکردند چون عزیزشان به حجله دامادی میرفت.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار