به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، انتشارات مرز و بوم در صفحه اینستاگرامی خود روایتی را از عبدالرضا آلبوغبیش در کتاب «جای امن گلولهها» منتشر کرده است که از شهادت شیخ شریف قنوتی در خرمشهر سخن گفته.
در این متن آمده است:
«اول خیال کردیم آن سربازها ایرانی هستند، اما بلافاصله به ما ایست دادند. به شریف قنوتی گفتم: «اینها عراقی هستند.» سرعتم را به ۹۰ رساندم. آنها ما را به رگبار بستند و گلولهای به شیخ و گلولهای به زانوی من زدند. در همین لحظات یک گلوله آر. پی. جی به چرخ عقب ماشین اصابت کرد و ماشین واژگون شد و پس از دوبار غلتیدن به حالت اول بازگشت.
میخواستیم خودمان را بیرون بکشیم که چند نفر عراقی به سراغ من و چند نفر به سراغ شیخ آمدند. با خودم گفتم من لباس شخصی دارم و عراقیها کاری با من نخواهند داشت. در همین فکر بودم که به طرف شیخ تیراندازی کردند. یک تیر به پاشنهاش زدند. بعد به دست و رانهایش چند تیر زدند، ولی از شیخ فقط صدای «الله اکبر» شنیده میشد. عراقیها خیلی خوشحال بودند. فریاد میزدند: اسرنا الخمینی یعنی ما یک خمینی را اسیر کردیم.
چند عراقی مرا به باد کتک گرفتند اما من حواسم به شیخ بود. استقامت و مردانگی او در آن لحظه جرأت وصفناپذیری در من ایجاد کرد. با آنکه بینی و کتفم شکسته شد، اما اطلاعاتی به آنها ندادم، اصلا حرف نزدم. حدود ۱۰ نفر شیخ را میزدند و میرقصیدند. یکی از عراقیها با سرنیزه عمامه شیخ را به زمین انداخت. شیخ به زبان عربی به آنها میگفت خمینی حسین زمان است و صدام هم یزید زمان. از زیر پرچم یزید بیرون آیید و زیر پرچم حسین قرار گیرید. در این لحظه فرمانده آنان با سرنیزه کلاشینکف به شیخ حملهور شد و سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و آن را چرخاند. از شیخ فقط «انا لله و انا الیه راجعون» و «الله اکبر» شنیده میشد.
آن سفاک با همان سرنیزه کاسه سر شیخ را درآورد و مغز سر شیخ نمایان شد و روی آسفالت خیابان ۴۰ متری افتاد و متلاشی شد. عراقیها با دیدن این صحنه به رقص و پایکوبی پرداختند و گفتند قتلنا الخمینی یعنی ما یک خمینی را کشتیم. آنها با سرنیزه عمامه ایشان را در هوا چرخاندند. به ایشان لگد میزدند. با اینکه کتف مرا شکسته بودند، اما لگدهایی که به شیخ میزدند برایم دردناکتر بود. بدن شیخ را مثله کرده و روی زمین میکشیدند. بعد عمامهاش را به گردنش بستند و او را از ساختمان دوطبقهای که در همین خیابان بود آویزان کردند.»
انتهای پیام/ 141