به مناسبت 26 خرداد؛

حاج عبدالله والی 'منتظر واقعی' بود/ دنبال یاور برای آقا میگردم

وقتی از او پرسیده بودند: تو چه میکنی اینجا؟ گفته بود: "دنبال یاور برای آقا میگردم..." که به حق خودش یاور راستین حضرت بود، که الحق و الانصاف رفت و بی توقع، انتظار را برای ما بیست و سه سال هجی کرد شاید یادش بگیریم.... به خصوص مایی که داعیه جهاد داریم.
کد خبر: ۴۸۶
تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۲ - 15June 2013

حاج عبدالله والی 'منتظر واقعی' بود/ دنبال یاور برای آقا میگردم

خبرگزاری دفاع مقدس: آغاز هجرت بیست و سه ساله والی به بشاگرد، اسفند 1361 بود، که به همراه تیمی برای بررسی این منطقه به استان هرمزگان رفت. جالب اینجاست که در این سفر، سی نفر به سمت بشاگرد حرکت کردند، اما در همان اوایل راه، با دیدن سختیها و خطرات منطقه، بیشتر آنها سفر را نیمهکاره رها کردند و بازگشتند و تنها حاج عبدالله و دو نفر دیگر به بشاگرد رسیدند.
 

چهره حاج عبدالله والی که بی هیچ توضیحی یادگار آفتاب سوزان تابستان هرمزگان را بر چهره دارد. بیست و سه سال زیر آن آفتاب ماندن و عشق ورزیدن، بیست و سه سال ماندن و عبادت کردن میان کپرها و نوازش حرم سوزاننده محرومیت های هرمزگان، بیست و سه سال خون دل خوردن و تلخی چشیدن، بیست و سه سال ساختن و ساختن و ساختن خشت روی خشت گذاشتن ...

حاج عبدالله والی را می توان یکی از اسوههای برتر زندگی جهادی دانست. او در لبیک گوئی به اشاره حضرت امام(ره) که فرموده بودند: "به داد بشاگرد برسید!" جبهه هائی که با آن انس گرفته بود را در سال ۶۱ رها کرد و به منطقه دورافتاده و محروم بشاگرد هجرت می کند.
 
حاجی والی بشاگردی ها موهایش را در بشاگرد سفید کرد، قد کشیدن کودکان بشاگرد را بیشتر حس کرد تا فرزندان خودش را و با بشاگردیها پیر شد، با بشاگردیها نفس کشید، نشست، برخاست، خورد، خوابید، و لبّ کلام «حاجی والی» با بشاگردیها زندگی کرد. این چنین او در بیست و سه سال خدمت و تلاش در سمت مسئول کمیته امداد حضرت امام (ره)، با کمک خیرین، بسیار فراتر از مسئولیتهای سازمانی، این دیار محروم را به آبادانی نسبی رساند و حال می توان او را پدر اردو های جهادی با سبک امروزی دانست.
 
26 خرداد سال 91 بود. تقدیر مقام معظم رهبری از خانواده حاج عبدالله والی نشان داد جهاد فقط در جبهه ها نبوده و علاوه بر بزرگانی مانند همت ها و باکری ها و خرازی ها می توان مردان بزرگ دیگری مانند حاج عبدالله والی را یافت که زندگی خود را وقف انقلاب و رفع محرومیت ها کرده اند.
 
سه تا سد، هزار و صد کیلومتر راه
وقتی از او پرسیده بودند: تو چه میکنی اینجا؟ گفته بود: "دنبال یاور برای آقا میگردم..." که به حق خودش یاور راستین حضرت بود، که الحق و الانصاف رفت و بی توقع، انتظار را برای ما بیست و سه سال هجی کرد شاید یادش بگیریم.... به خصوص مایی که داعیه جهاد داریم.
 
راه، بیست دبستان و 4 مجتمع دبیرستان و راهنمایی و حوزه علمیه  و درمانگاه و بیست و سه تا مسجد و سر و سامان دادن پانزده هزار نفر و خدمت و خدمت  و جهاد و.... والی دلها بود حاج عبدالله.  خالصانه خدمت میکرد و گاهی ناسزا هم میشنید؛ بی ریا عرق می ریخت و توطئه هم می دید؛ پرونده هم برایش درست کرده بودند! که شاید اگر تفقد امام نبود این روحیه را نمی داشت که این طور پیامبر گونه بایستد و دم برنیاورد.
 
 
حاج عبدالله خواست نشانمان بدهد که جهاد و انتظار دو واژه ی مترادف اند. پیوسته اند هم خانواده اند. هم جهادی بود هم ولایی. هم "شنوا" بود و هم "عامل" که اگر هرکدام از این دو فضیله را کم داشت والی نمی شد؛ جهادی نمی شد؛ ناجی نمی شد؛ اگر شنوای فرمان ولی نبود والی نبود و به بیراهه می رفت  اگر "عامل " نبود جز تسبیح گرداندن کار دیگر نمی کرد و حالا شاید اصلا بشاگردی نبود.
 
گزارشی از زندگی پیامبر بشاگرد
 
هشت اسفند 1327 مداح معروف محله دولاب تهران، «مرشد نصراله»، صاحب نخستین فرزند خود شد؛ «عبدالله». عبدالله با نان روضه اباعبدالله بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای اسلامی گذراند. در دوران تحصیل، اهلِ درس بود و در کنار درس، اهل مسجد و قرآن و دعا ... نوجوانی پرتلاش، که با راهاندازی «هیأت جوانان حسینی» راهنما و هادیِ بچههای محل شده بود؛ جوانی که به توصیه پدر، همیشه با وضو بود و اهل خواندن قرآن. چنان وارسته و خودساخته بود که اهل محل او را امین میدانستند.
 
مردی که در دوران ستمشاهی به فقر مردم اطراف تهران میاندیشید و نیمههای شب، به کمک آنان میشتافت. در این دوران، یکی از فعّالیتهای اصلیش، رسیدگی به خانوادههای ایتام و نیازمند و کمکرسانی و پخش ارزاق بین آنها شده بود و در این زمینه، با بسیاری از خیّرین و مؤسسات خیریه ارتباط پیدا کرده بود.
 
کمکم با نزدیک شدن روزهای انقلاب، همزمان با اشتغال در یکی از شعب بانک صادرات، مبارزه سیاسی و انقلابی حاجعبدالله در جریانات انقلاب به صورت جدّی آغاز شد. در یاری مقتدای خود، امام خمینی، به جمع مبارزان علیه رژیم طاغوت پیوست و در بهمن سال 1357 در کمیته استقبال از حضرت امام قرار گرفت. هنوز چندی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که حاج عبدالله آن گاه که دید کردستان به امثال او نیازمند است، راهی کردستان شد و با یاری برادران خود، در بحبوحه غایله کردستان، در دفتر عمران حضرت امام به خدمت حاجی در حین دفاع پرداخت.
 
سال 1361، نقطه عطف زندگی حاج عبدالله به شمار می رود. در یکی از شبهای جبهه، دست تقدیر او را با نام «بشاگرد» و محرومیت های شدید این منطقه آشنا ساخت؛ آشنایی جالبی که داستانش شنیدنی است.
 
با سماجتهای آقای ملکشاهی، معاونت امور استان های هلال احمر، حاج عبدالاه راضی شده بود فقط برای پانزده روز، جبهه جنگ را رها کند و به بشاگرد برود؛ اما... میدانی که لاجرم راه کمال انسان از میدان جهاد میگذرد و خواست خدا بر آن بود تا راه کمال عبدالله والی، از راه پر پیچ و خم، سخت، و دشوار «بشاگرد» بگذرد. حاج عبدالله، خود را وقف جبهههای غریب کرد. بیست وسه سال، «بشاگرد» را مأمن گمنامی خود کرد و بدون هیچ چشمداشتی بیست وسه سال، نَفَسهای خود را یکایک، قربانی راه حق کرد؛ راهی که سختی اش میارزید به شیرینی لبخندِ کودکِ یتیم و گرسنه «جوتی» پوش بشاگردی!
 
آغاز هجرت بیست وسه ساله والی به بشاگرد، اسفند 1361 بود، که به همراه تیمی برای بررسی این منطقه به استان هرمزگان رفت. جالب اینجاست که در این سفر، سی نفر به سمت بشاگرد حرکت کردند، ولی در همان اوایل راه با دیدن سختیها و خطرات منطقه، بیشتر آنها سفر را نیمهکاره رها کردند و بازگشتند و تنها حاج عبدالله و دو نفر دیگر به بشاگرد رسیدند.
 
حاج عبدالله در سخنان و رفت و آمدهایی، به امر حضرت امام خمینی ـ  که فرمودند: به داد بشاگرد برسید!ـ  مسئولیت کمیته امداد امام خمینی بشاگرد و نجات مردم آن منطقه را پذیرفت. نسیم عشق به امام، دل دریایی عبدالله را به تلاطم کشاند و عشق به امام، سرِّ پذیرش این مسئولیت سخت و سنگین بود. حاجی عاشق و مرید امام بود، حال که معشوق خواسته بود که به داد بشاگرد برسد، بشاگرد معرکه عشق بازی او شده بود تا به امید لبخند رضایت امام، خود را به آب و آتش بزند.
 
این هجرت و جهاد عظیم، سال 1361 آغاز و در هشت اردیبهشت 1384 با ارتحال او و آرمیدن در بهشت زهرا ـ سلام الله علیها ـ پایان گرفت.
 
حاج عبدالله والی نمرده ست. مادامی که جهاد زنده است، والی هم هست. تا وقتی میان خانه های -حالا نو نوار و آجرنما شده- بشاگرد چراغی روشن است و مادامی که در آن حوالی زندگی جریان دارد والی هم هست. نام حاج عبدالله حالا سال هاست که با نام بشاگرد گره خورده. او میان تک تک نخل ها و خانه ها ومدرسه ها و جویبارهای بشاگرد جریان دارد.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار