به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، هنگامیکه جنگ ایران و عراق مورخ ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ با تجاوز نیروهای عراقی به قلمرو و سرزمین جمهوری اسلامی آغاز شد، صدام حسین آن را در راستای تداوم منازعه تاریخی اعراب و ایرانیان ارزیابی کرد و مدعی شد که کشورش بار سنگین پاسداری از حیثیت، امنیت و بهطورکلی، منافع امت عرب! را بر عهده دارد و در این راستا، حاضر شده است تا با درگیر شدن در جنگ، برای همیشه برادران عربش را از سلطهجویی این دشمن خطرناک و منفور! یعنی ایران برهاند.
بر همین اساس، وی این جنگ را «قادسیه» دیگری نامید که یکبار دیگر، غرور و افتخار را برای اعراب به ارمغان خواهد آورد. تلاشهای صدام برای تحریک احساسات ناسیونالیستی اعراب در جنگ با ایران از یکسو و پشتیبانی بیشتر کشورهای عربی از عراق از سوی دیگر، این پرسش را مطرح میکند که ناسیونالیسم عربی تا چه حدی بر جنگ ایران و صدام تأثیر داشته است؟
در این نوشتار، نگارنده با در نظر گرفتن تمامی موارد یادشده در پی آزمون فرضیه زیر است:
ناسیونالیسم عربی در جنگ ایران و صدام، نیروی مؤثری برای غلبه عراق بر ایران نبود، بلکه بیشتر بهعنوان نیرویی ممانعت کننده از پیروزی ایران بر آنها بهمنزله کشوری متشکل از اکثریت قومی عرب عمل کرد و نقش آن به دلایل زیر فراتر ازآنچه گفته شد، نمیرود:
*تقدم اولویتهای مربوط به منافع ملی بر منافع امت عرب در نزد سران کشورهای عربی
*وجود رقابت میان عراق، سوریه، مصر و عربستان برای کسب موقعیت برتر در جهان عرب
*عدم اعتماد کشورهای عربی به اینکه صدام در نبرد با ایران به دنبال تحقق آرمانها و ایده آلهای اعراب است
*مسلمان بودن دو طرف متخاصم که استفاده از عنصر ناسیونالیسم عربی را محدود میکرد
*و تجربیات فراموش نشده اعراب از پانعربیسم در دوران جمال عبدالناصر که صدمات زیادی را به منافع اعراب وارد کرده بود
این نوشتار در راستای آزمون فرضیه مزبور به بررسی مباحث زیر میپردازد:
الف) انگیزههای صدام از توسل به ناسیونالیسم عربی در جنگ با ایران
ب) نوع نگاه کشورهای عرب نسبت به جنگ ایران و عراق
ج) عوامل مؤثر بر ظرفیت اثرگذاری ناسیونالیسم عربی
د) انگیزههای صدام از توسل به ناسیونالیسم عربی
بسیاری از سران سیاسی - اعم از دیکتاتور و دموکرات - هنگامیکه میخواهند منافعشان را از راه زور تأمین کنند، میکوشند تا آن را در هالهای از انسانیت، قداست و اخلاق قرار دهند. هرچه این هاله متراکمتر و ضخیمتر باشد، قابلیت توجیهی و اقناعی بیشتری برای کاربرد زور دارد. این خطمشی سران سیاسی را میتوان پنهانسازی چهره کریه جنگ در پشت الفاظ قابلاحترامی مانند آزادی، صلح و عدالت دانست.
صدام نیز هنگامیکه به دلیل اختلافات مرزی عراق با ایران (مسئله اروند) به این کشور حمله کرد، کوشید تا اقدام نامشروع خود را در پوشش منطقی و مقبولی، دستکم برای افکار عمومی جهان توجیه کند. بر همین اساس، هنگامیکه دستور حمله به ایران را صادر کرد، مدعی شد که سلطهجویی ایران، بهویژه ستمکاریهای این کشور نسبت به اعراب، وی را به انجام این اقدام (تجاوز به خاک ایران) مجبور کرده است.
در واقع، منظور وی از سلطهجویی ایران، مسئله صدور انقلاب و اثرات انقلاب اسلامی بر مردم عراق و منظور از ستمکاریهای ایرانیان نسبت به اعراب نیز، تصرف جزایر سهگانه تنب بزرگ و کوچک و بوموسی از سوی نیروهای ایرانی در سال ۱۹۷۱ با ادعای پایمال شدن حقوق اقلیت عرب ساکن در ایران بود.
با چنین ادعاهایی، طبیعی بود که صدام حمله به ایران را اقدام ایثارگرانه و شجاعانهای برای دفاع از حیثیت و حقوق ازدسترفته اعراب بداند. اگر صدام موفق میشد تا در جنگ با ایران، اجماع نظر کشورهای عرب را به نفع خود کسب کند، میتوانست با پیروزی بر این کشور قدرتمند و سرشار از منابع معدنی و غیر معدنی، به جایگاه ممتازی در جهان عرب دست پیدا کند.
نوع نگرش کشورهای عرب نسبت به جنگ ایران و صدام
بررسی نگرش کشورهای عرب نسبت به جنگ ایران و صدام را باید از زاویه تحولاتی آغاز کرد که چند سال پیش از شعلهور شدن آتش جنگ در منطقه خاورمیانه به وقوع پیوسته بود؛ تحولاتی که منشأ آنها، دو کشور مهم و استراتژیک منطقه، یعنی ایران و مصر بود. بهموازات تحولاتی که در روابط مصر و اسرائیل پدید آمد و روابط اعراب را متحول کرد، تحولات انقلابی نیز در ایران در جریان بود که نهتنها روابط ایران و اعراب، بلکه روابط اعراب با یکدیگر را نیز تحت تأثیر قرار داد.
در واقع هنوز کشورهای عرب از شوک «کمپ دیوید» و پیامدهایش رهایی نیافته بودند که انقلاب اسلامی ایران مانند زلزلهای تمام منطقه غرب آسیا را به لرزه درآورد. در بستر تحولات انقلابی ایران، شالودههای نظام سیاسی جدید و بدیعی به نام جمهوری اسلامی بر روی ویرانههای نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی پیریزی شد که ضمن نوید تغییرات اساسی بر پایه شریعت اسلامی در سیاستهای داخلی و خارجی این کشور، به الگویی عینی از یک نظام اسلامی در میان مردم کشورهای عرب و مسلمان تبدیل شد و این دقیقاً همان چیزی بود که دیگر کشورها، بهویژه کشورهای همسایه ایران را نگران کرد، زیرا آنها با شباهتهایی که بین حکومتهای خود با حکومت سرنگونشده شاه ایران میدیدند، از تکرار آنچه در ایران روی داده بود، در کشورهایشان، احساس خطر میکردند. بهویژه اینکه مردم مسلمان کشورهای مزبور، اینک هم الگوی عملی و عینی داشتند و هم حامیان ثابتقدمی که آنها را در برقراری حکومت اسلامی موردنظرشان ارشاد و هدایت کند.
در اثر تغییر و تحولات جدیدی که در سالهای پایانی دهه ۷۰ در منطقه پدید آمده بود، صدام به کارایی استفاده از زور علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران پی برد و با هدف تأثیرگذاری بر حاکمان کشورهای همسایه ایران و همچنین، حاکمان جدید این کشور از آن استفاده کرد. انتظار میرفت که ترس حاکمان کشورهای همسایه ایران از چنین اقدامی، منافع درخور توجهی را برای حکومت صدام در حوزه سیاسی خلیج فارس و جهان عرب به همراه داشته باشد.
حمله به ایران، به شیوخ خلیج فارس نشان داد که عراق میتواند از آنان در برابر تأثیرات و پیامدهای انقلاب ایران محافظت کند. دیگر کشورهای جهان عرب نیز با پیروزی سریع عراق، آمادگی لازم را برای پذیرش ادعاهای این کشور برای الهام بخشی و رهبری کشورهای عرب پیدا میکردند و حتی آنانی که از چنین وضعی ناخشنود بودند نیز تحت تأثیر قدرت اراده و شجاعت نظامی صدام مرعوب میشدند.
در واقع صدام با این تصور که کشورش به دلیل پتانسیلها و ظرفیتهای بالقوهاش میتواند در وضعیت نگرانکننده ناشی از تحولات انقلابی ایران، نقش حامی برادران عربش را ایفا کند، به این کشور حمله کرد. وی بدون اینکه با برادران عربش درزمینه چنین نقشی مشورت کرده یا موافقت آنها را به دست آورده باشد، ایفای آن را بخش جداییناپذیر از سرنوشت و رسالت عراق بهعنوان سپر و شمشیر امت عرب دانست؛ البته وی از برادران عربش انتظار داشت که عراق را در ایفای چنین نقشی در آن برهه حساس از تاریخ، یاری و مساعدت کنند، اما پس از آغاز جنگ، آشکار شد که واکنش کشورهای عرب در مقابل این جنگ، نسبت به آنچه وی انتظار داشت، متفاوت بود.
در نوامبر سال ۱۹۸۰، صدام دریافت که کشورهای عرب که وی آرزومند هدایت و رهبری آنها بود، به سه گروه تقسیم شدهاند.
گروه نخست: متحدان ثابتقدمی بودند که بهطور کامل، از تلاشهای جنگی صدام حمایت میکردند.
گروه دوم: کشورهای بهظاهر بیطرفی را شامل میشد که حاضر بودند در صورت نیاز عراق، این کشور را یاری دهند.
گروه سوم: کشورهایی بودند که از ایران جانبداری و حمایت میکردند.
در ادامه تلاش میشود تا ضمن تشریح مواضع هر یک از این گروهها علل اتخاذ مواضع آنان ریشهیابی شود.
۱- حامیان ثابتقدم عراق
در میان کشورهای عرب، تنها اردن در گروه حامیان ثابتقدم عراق قرار گرفت. این کشور نخستین و تنها کشور عربی بود که با آغاز جنگ، بهطور رسمی، حمایت خود را از عراق اعلام کرد. دو روز پس از آغاز جنگ، شاه حسین همراه با نخستوزیر اردن از عراق دیدن کرد. پس از این سفر، هواپیماهای جنگنده عراقی برای تأمین امنیت بیشتر به اردن انتقال داده شدند.
در سال ۱۹۸۲ که ایران عملیاتهای تهاجمیای را علیه ارتش صدام به اجرا درآورد، اردن بهرغم جمعیت اندکش چند صد نفر نیروی داوطلب را برای نبرد در کنار سربازان بعثی به جبههها اعزام کرد. این کشور همچنین، در جریان جنگ و هنگامیکه اتحاد شوروی بهظاهر موضع بیطرفی را اتخاذ کرده بود، محمولههای تسلیحاتیای را از این کشور خریداری کرد و آنها را در اختیار صدام قرار داد. اردن همچنین در طول جنگ، میانجیگریهایی را میان عراق و سوریه انجام داد تا شاید سوریه را قانع کند که از حمایت از ایران دست بردارد، اقدامی که در نهایت بینتیجه ماند.
برای ریشهیابی اتخاذ چنین مواضعی از سوی اردن، باید مجموعهای از عوامل را در کنار یکدیگر قرار دهیم. یکی از این عوامل، تحولی بود که پس از انقلاب ایران در سیاست منطقهای ما ظهور کرد که ایران را از کشورهای سازشکار مانند مصر و اردن دور و به کشورهای مهم جبهه پایداری همچون لیبی و سوریه نزدیک کرد. عامل دیگر کمکهای اقتصادی سخاوتمندانه عراق به خزانه شاه حسین، وضعیت جغرافیایی اردن و دوری از جبهههای جنگ و بالاخره ناسیونالیسم عربی، آخرین عاملی بود که اردن را به جانبداری از عراق سوق داد.
۲- حامیان بهظاهر بیطرف
گروه دوم شامل آن دسته از کشورهای عربی بود که ضمن اعلام بیطرفی، در عمل از عراق حمایت میکردند و بیشتر هنگامیکه احساس میکردند، عراق برای ایستادگی در برابر رزمندگان ایران به کمک نیاز دارد، حاضر بودند تا این کشور را یاری دهند. از جمله این کشورها میتوان به قطر، عمان، امارات متحده، بحرین، کویت، عربستان و مصر اشاره کرد. کشورهایی که هیچ بیانیه رسمیای را در حمایت از عراق یا محکومیت ایران صادر نکردند، اما به حمایت غیررسمی و کمک به بغداد پرداختند.
در طول جنگ، شیخنشینهای خلیج فارس به روشهای مختلف از این کشور حمایت کردند که از جمله آنان میتوان به فراهم کردن پناهگاه برای هواپیماهای عراقی در فرودگاههایشان، پرداخت مبالغ هنگفت وجه نقد برای جبران خسارات صدام در جنگ، فروش نفت از جانب عراق و تحویل درآمد حاصل از آن به بغداد، صدور نفت عراق از طریق خط لوله ینبوع عربستان سعودی و... اشاره کرد.
نکته درخور توجه درباره این دسته از کشورها این بود که هرچند آنها از عراق پشتیبانی میکردند، اما بههیچوجه مایل نبودند که این پشتیبانی تا آنجا گسترش یابد که سرانجام، به پیروزی این کشور بر ایران منجر شود. اتخاذ چنین موضعی از سوی کشورهای مزبور، بر پایه مجموعهای از ملاحظات سیاسی، اقتصادی و امنیتی صورت گرفت که در آن، احساسات مربوط به ناسیونالیسم عربی، نقش درخور توجهی نداشت. چنین دیدگاهی نسبت به جنگ از ملاحظات زیر نشئت میگرفت:
الف: نزدیکی جغرافیایی شیخنشینها به جبهههای جنگ و ترس از گسترش دامنه آن به کشورهایشان
ب: بیاعتمادی تقریباً یکسان نسبت به اهداف و مقاصد هر دو طرف متخاصم
ج: ضعف کمی و کیفی نیروهای نظامیشان نسبت به نیروهای نظامی ایران و صدام
د: ترس از اینکه سرنوشت جنگ پیروزی یکی از دو طرف درگیر در آن باشد
ملاحظات مزبور سبب شد تا شیخنشینها برای دفع تهدیدات ناشی از جنگ، سیاستها و اقدامات زیر را در پیش گیرند:
ا- تلاش برای میانجیگری میان ایران و عراق و متقاعد کردن آنها به پذیرش آتشبس
۲- تشکیل شورای همکاری خلیج فارس در سال ۱۹۸۱ بدون مشارکت ایران و عراق در آن
۳- تلاش برای برقراری روابط متوازن با هر دو طرف متخاصم
۴- تلاش برای جلوگیری از مغلوب شدن عراق در برابر ایران از طریق حمایت غیررسمی از این کشور و حمایت مستقیم در مواقعی که بیشتر احساس خطر میکردند.
۳- حامیان ایران
همانگونه که عراق در پی عربی کردن جنگ بود، ایران نیز میکوشید تا با به دست آوردن حامیانی در میان کشورهای عرب، اقدام عراق را خنثی کند. کسب حمایت سوریه و لیبی را میتوان از جمله موفقیتهای ایران در این زمینه دانست.
سوریه
حکومت سوریه سه روز پس از آغاز جنگ میان ایران و عراق، در اخبار رادیوییاش، بغداد را به خاطر تجاوز به یک کشور دوست محکوم کرد. سوریه همچنین اقدام صدام را خیانتی بزرگ نسبت به امت عرب دانست و مدعی شد که وی با ایالاتمتحده و اسرائیل دراینباره همکاری کرده است، زیرا کشوری اسلامی و ضد صهیونیست را هدف تهاجم قرار داده است. صرفنظر از این حمایتهای لفظی، این کشور کمکهای مختلفی را نیز در طول جنگ به ایران ارائه داد.
به نظر میرسد که سه عامل اساسی در گرایش سوریه به سمت ایران نقش داشته است. نخستین عامل وجود اختلافات و رقابتهای شدید میان حکومتهای بعثی عراق و سوریه بود. دومین عامل را میتوان نزدیکی مواضع ایران و سوریه در قبال اسرائیل و آمریکا و سومین عامل کسب منافع اقتصادی فراوان از کشور نفتخیز ایران دانست که بهشدت، به متحدی مانند سوریه نیاز داشت.
لیبی
دوستی میان معمر قذافی و سران جمهوری اسلامی به دوران پیش از پیروزی انقلاب ایران بازمیگشت؛ دورانی که در آن، قذافی به گروههای انقلابی مخالف شاه، کمکهای مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی ارائه میداد. به نظر میرسد که وجود همین زمینه مناسب بهاضافه نزدیکی مواضع سران جمهوری اسلامی و معمر قذافی درباره غرب، بهویژه آمریکا و اسرائیل و نیز رقابتها و اختلافاتی که میان رهبری عراق و لیبی وجود داشت، نقش مهمی را در جانبداری لیبی از ایران در طول جنگ ایفا کرد.
عوامل مؤثر بر ظرفیت اثرگذاری ناسیونالیسم عربی
زمانی که جنگ ایران و صدام آغاز شد، نوعی سردرگمی سیاسی در میان کشورهای عرب پدید آمد؛ زیرا هرچند یکی از دو طرف جنگ، عرب و دیگری غیر عرب بود، اما هر دو طرف مسلمان بودند. موضوعی که موضعگیری کشورهای مزبور را نسبت به دو طرف درگیر با دشواری روبرو میکرد چون موضعگیری به نفع طرف عرب جنگ میتوانست آنها را در افکار عمومی جهان اسلام بهمنزله مخالفت با اسلام و مسلمانان معرفی کند و در مقابل، موضعگیری به نفع طرف غیر عرب نیز میتوانست آنها را در افکار عمومی جهان عرب بهعنوان خائن به آرمانهای عربی جلوه دهد؛ بنابراین کشورهای مزبور ناگزیر بودند تا با رعایت احتیاط، حمایت از یکی از دو طرف جنگ را اختیار کنند، بهطوریکه اقداماتشان مخالفت با اسلام یا خیانت به اعراب تعبیر نشود.
قرار داشتن ایران در موضع تدافعی، دومین عاملی بود که ظرفیت کاربرد و اثرگذاری ناسیونالیسم عربی را کاهش میداد. این عامل، بهویژه در سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۲ (۱۳۵۹-۱۳۶۱) که رزمندگان ایرانی در موضع تدافعی و در درون قلمرو سرزمینی خود با نیروهای مهاجم و اشغالگر بعثی میجنگیدند، مؤثر بود؛ زیرا طبق منشور اتحادیه عرب و پیمان دستهجمعی اعراب، کشورهای عضو اتحادیه عرب، تنها زمانی تعهد داشتند تا از طرف عرب یک منازعه حمایت و پشتیبانی کنند که آن کشور در موضع تدافعی باشد.
فقدان اراده فعالیت و کار جمعی برای رسیدن به هدف مشترکی در میان سران سیاسی عرب، سومین عاملی بود که ظرفیت کاربرد ناسیونالیسم عربی را کاهش میداد.
از جمله علل فقدان این اراده دستهجمعی را به عوامل زیر میتوان نسبت داد:
الف: فقدان رهبری با ویژگیهای کاریزماتیک در میان سران سیاسی عرب
ب: تجربههای تلخ از کار جمعی برای تحقق بخشیدن به اهداف و آرمانهای اعراب در دوران جمال عبدالناصر
ج: عدم اعتقاد بسیاری از کشورهای عرب به اینکه هدف صدام از جنگ با ایران، تحقق بخشیدن به آرمانهای اعراب است
د: و ترجیح منافع ملی بر منافع امت عرب از سوی سران عرب
نتیجهگیری
هدف این نوشتار، بررسی میزان اثرگذاری ناسیونالیسم عربی در جنگ ایران و عراق بود. برای دستیابی به این هدف، نخست، ضمن بررسی ادعاهای پان عربیستی صدام، به بررسی انگیزههای وی از توسل به چنین ادعاهایی در جنگ پرداخته شد. سپس نحوه نگرش کشورهای عربی نسبت به جنگ و دو طرف درگیر موردبررسی قرار گرفت و در پایان نیز، عوامل مؤثر بر ظرفیت اثرگذاری ناسیونالیسم عربی در جنگ بررسی شد که نتایج حاصل از این سه مرحله را میتوان بهصورت زیر برشمرد:
۱-در مجموع، توسل صدام به ناسیونالیسم عربی در جنگ، پوششی برای پنهان کردن اهداف و مقاصد توسعهطلبانه وی بود.
۲- سران سیاسی عرب، مواضع متفاوتی را در قبال جنگ اتخاذ کردند.
۳- مواضع متفاوت سران سیاسی عرب در قبال جنگ، از درک متفاوت آنان از منافع سیاسی، اقتصادی و امنیتیشان متأثر بود.
۴-در کل، سه عامل ظرفیت گذاری ناسیونالیسم عربی را در جنگ محدود میکرد: قرار داشتن ایران در موضع تدافعی، مسلمان بودن اکثریت جامعه ایرانی و فقدان اراده فعالیت و کار جمعی در میان سران سیاسی عرب؛ عواملی که ظرفیت اثرگذاری ناسیونالیسم عربی را از نیرویی که میتوانست سرنوشت جنگ را به نفع عراق تغییر دهد، به نیرویی بازدارنده از دستیابی ایران به پیروزی کاهش داد.
منبع
فصلنامه نگین ایران، شماره ۴، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهار ۱۳۸۲، صفحات ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۰، ۳۱
انتهای پیام/ 141