یادداشت/ صدیقه صباغیان

خوشا به حال تو که شهادت، شناسنامه‌ات را رنگین کرد

یقین دارم هر بار که حرم آل الله را زیارت می‌کردی و می‌بوسیدی، از خداوند می‌خواستی شناسنامه‌ات را با شهادت باطل کند و خداوند چه زیبا حوائج بندگان مخلصش را برآورده می‌کند؛ خوشا به حالت که شهادت شناسنامه‌ات را رنگین کرد.
کد خبر: ۴۹۷۸۳۶
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۳ - 01January 2022

خوشا به حال تو که شهادت، شناسنامه‌ات را رنگین کردبه گزارش گروه استان‌های دفاع‌پرس – صدیقه صباغیان؛ سلام بر تو ای سرباز بی‌ادعای وطن، سردار دل‌ها، مرد میدان. مدت‌هاست می‌خواهم از غم و اندوه صبح روز 13 دی‌ماه 1398 و دل‌تنگی‌هایم بنویسم اما نمی‌توانم. درد هجران و فراق تو آن‌قدر سنگین، محزون و دشوار است که قلم هم مرا یاری نمی‌کند. دلم می‌خواهد مقاومت کنم تا بر قلم پیروز شوم اما بعد از پروازت، مقاومت هم برای کسی که روزگاری تو برایش اسطوره ایستادگی، رشادت و شجاعت بودی دیگر معنایی ندارد، اما این بار باید بر قلم پیروز شوم.

از سویی دلم می‌خواهد قلم را کنار بگذارم و به روزهای شاد با تو بودن فکر کنم، از سوی دیگر دلم نمی‌خواهد باور کنم که دیگر تو را نداریم. احساس امنیتی که به‌واسطه حضور شیردلانی همچون تو و هم‌رزمانت در حساس‌ترین نقاط مرزی این خاک، برای مردم میهنم به وجود آمده، وصف‌ناشدنی است. ایران تمام صلابتش را مدیون شماهایی است که پیروزمندانه و تندروار در میدان نبرد حاضر شدید و جنگیدید.

بارها می‌شنیدم که سربازی رشید از جنس مردم، شبانه‌روز لب مرزها بیدار و هوشیار است تا مبادا کوچک‌ترین خدشه‌ای از سوی نامردان به این مرزوبوم و مردم رنج‌کشیده‌اش وارد شود. چه دل‌ها که خون شد از پرپر شدن جوانان این مملکت و چه چشم‌ها که گریان شد از شوق دیدار تو پس از دلجویی‌های پدرانه. چه کودکان یتیمی که در آغوشت آرام گرفتند و با نوازش‌های تو، بار دیگر دست پرمهر پدر را بر سر خود احساس کردند.

به‌راستی‌که چقدر داشتن تو زیبا بود. دلم تنگ است برای بودنت، برای شجاعت و مهربانیت. به‌راستی تو چه کرده بودی که هیبت نامت لرزه بر اندام دشمن می‌انداخت؟ چه کردی که دشمن حقیر، جرأت رویارویی با تو را نداشت و در سیاهی شب روحت را به پرواز درآورد و ما را تا ابد داغدار تو کرد؟ کدام کلامت رعب و وحشت بر دلشان انداخته و ترس را در چهره‌هایشان پدیدار کرده بود؟

در قنوت نمازت، وقتی دستانت را بالا می‌گرفتی و آن عقیق سرخ را به خداوند نشان می‌دادی، از او چه خواستی که تنها همان انگشترت را برایمان به یادگار گذاشت؟ حتماً خبر داری که اندکی بعد از همان روزهایی که توطئه اهریمن، دستان تو را به گوشه‌ای از جاده‌های پراضطراب پرتاب کرد و عطر شهادتت در دنیا پیچید، دست دادن در دنیا ممنوع شد؛ دستانی که عباس گونه از تن جدا شد و دل عالمی را خون کرد، اما دختری که در مکتب تو، مقاومت را آموزش دیده بود، مقتدرانه ایستاد و زینب گونه خطبه‌خوانی و ملتی را سرافراز کرد.

یقین دارم هر بار که حرم آل الله را زیارت می‌کردی و می‌بوسیدی، از خداوند می‌خواستی شناسنامه‌ات را با شهادت باطل کند و خداوند چه زیبا حوائج بندگان مخلصش را برآورده می‌کند. دلم آرام است چون تو با شهادت، عاقبت‌به‌خیر شدی اما دلم برای خودمان می‌سوزد که تبر کینه دشمن خبیث، شکوه یک ایران، مسکن دردهای یک ملت و غلام اهل‌بیت (ع) را از ما گرفت.

وای بر دشمنی که نمی‌داند که به پرپر کردن هر سردار سلیمانی، صدها سردار سلیمانی دیگر متولد خواهد شد. تو قهرمان شاهنامه ایران و مرد میدان عمل و مبارزه بودی، غصه‌دار بودیم اگر سرنوشتی جز شهادت، روزی تو می‌شد، خوشا به حال تو که در لبیک به ندای مقام معظم رهبری، همانند هم‌رزمان دلیرت، با خون سرخت، درخت تنومند این انقلاب را به‌خوبی آبیاری کردی اما بدا به حال ما که دیگر تو را نداریم. به‌راستی پرواز در آغوش شهادت زیبنده تو بود ...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار