به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید طیبه تنهایی، اولین فرزند اسماعیل ۱۱ آذر ۱۳۱۴ در نجف آباد به دنیا آمد. دورۀ شیرین کودکی را در کنار والدین با ایمان خود گذراند و برای کسب علم راهی مدرسه شد. طیبه از همان کودکی با واجبات دین آشنا شد و در هر چه بهتر انجام دادن آن کوشید. به پدر و مادر خود احترام میگذاشت. از ویژگیهای بارز این عزیز میتوان به خوش اخلاق، مهربان، صبور، زرنگ و با حیا بودنش اشاره کرد. در مشکلات به خدا توکل میکرد. در مراسم عزاداری و میلاد اهل بیت حاضر میشد. تا میتوانست برای اقامۀ نماز راهی مسجد میشد. روزهای جمعه برای خواندن نماز راهی مسجد میشد. بیشتر اوقات کلام الله مجید را زمزمه میکرد.
در نوجوانی ازدواج کرد، مراسم ازدواج آنان ساده و سنتی بود. در کنار کارهای منزل برای کمک به امرار معاش قالی میبافت. در حلال و حرام هر چیزی بسیار دقت میکرد. خواهرش میگفت: «هنوز بچه بودم که طیبه ازدواج کرد. به او عادت داشتم و اگر چند روز نمیدیدمش، دلگیر میشدم و غصهدار. اگر به خانهشان میرفتم و او را ناراحت میدیدم، دلم میشکست و با گریه میگفتم که من هم امروز میخواهم ناراحت باشم. دلم میخواست هر وقت خواهرم را میبینم، خنده بر لبهایش نشسته باشد. او هم به من عادت داشت. مرا نه فقط به چشم خواهر؛ بلکه عزیزتر از آن میدید.»
هر ساله روز ۲۸ صفر نذری میپخت و ارادت خود را به امامان نشان میداد. به امام خمینی علاقه داشت و دستورات ایشان را با دل و جان گوش میداد. بعد از سالها که متوجه شد نمیتواند صاحب فرزند شود به رضای خداوند راضی بود و طفلی را به فرزندی قبول کرد. او را مانند فرزند نداشتۀ خود دوست داشت و در هرچه بهتر تربیت شدنش میکوشید.
هنگامی که انقلاب مردم ایران علیه رژیم پهلوی آغاز شد او پابه پای دیگر آزادی خواهان در این عرصه حضور داشت. درست ۲۲ بهمن آذر سال ۵۷ او به صف تظاهرات کنندگان پیوسته بود که در میان جمعیت متوجه شد کودکی روی زمین افتاده است، برای بلند کردن او از روی زمین شتافت، اما تیر بی امانِ مأموران ساواک بدنش را درید. مردم به سختی پیکر پاکش را از چنگالِ ظالمان زمان مخفی کردند. خانوادهاش تصمیم گرفتند شبانه و به دور از چشم مأموران او را در مزار نجفآباد به خاک بسپارند. در دل تاریکی و به دور از چشم آدمها در کوچه پس کوچههای تاریک به سختی او را به مزار رساندند. گلولهای بدنش را شکافته بود باعث شد خونش بند نیاید. روی بدنش پلاستیک کشیدند و پس از غسل، مخفیانه او را به خاک سپردند. فردای آن روز هم در منزل مخفیانه مراسم گرفته و در خلوت و تنهایی برایش سوگواری کردند.
خواهر شهیده تنهایی تعریف میکند: «عصرهنگام بود که گفتند: «قبر طیبه آماده است. باید پیکرش را مخفیانه منتقل کنیم به مزار.» من هنوز ناباورانه اشک میریختم و ضجه میزدم. تاب دیدن پیکر غرق به خون تنها خواهرم را نداشتم. به هر صورتی بود، خودمان را رساندیم به مزار. گفتند: «خون از محل زخم همچنان فوران میکند. نایلون بیاورید.» محل زخم را پوشاندند و من که شاهد این ماجرا بودم همچنان با صدایی بلند گریه میکردم. گفتند: «لطفاً بلندبلند گریه نکنید، در غیر این صورت باید مزار را ترک کنید.» با آنکه خیلی سخت بود؛ اما تمام تلاشم را به کار گرفتم تا خود را کنترل کنم. دلم گرفته بود، خیلی زیاد. با خود گفتم: «طیبه جان، الگوی تو حضرت زهرا بود، زندگیات ساده بود و بیآلایش و مراسم تدفینات در سکوت و تنهایی! مثل حضرت زهرا (س).»
عبدالحسین تنهایی روایت میکند: «وقتی که رفت، تا مدتها چشم هامان گریان بود و لبها بیحرکت. نه شوقی برای شادشدن بود و نه ذوقی برای خندیدن. زنهای محله تا یک سال جانماز او را در مسجد پهن میکردند، همان جای همیشگیاش. میگفتند: «هنوز هم حس میکنیم که در میان ماست. هنوز نفس میکشد و با ما نماز میخواند.»
انتهای پیام/ ۱۴۱