«یک روز بعد از حیرانی» روی پله دهم

چاپ دهم کتاب زندگی شهید مدافع حرم؛ محمدرضا دهقان امیری در آستانه سالروز تولد این شهید توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.
کد خبر: ۵۱۶۱۰۶
تاریخ انتشار: ۲۴ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۶:۵۰ - 13April 2022

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، چاپ دهم کتاب زندگی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری در آستانه سالروز تولد این شهید توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

فاطمه سلیمانی خالق اثر به سپیدی یک رویا، نویسنده جوانی که در سال‌های اخیر توانسته با ذوق و قریحه خود فصلی تازه در فضای ادبیات داستانی دینی در ایران بازگشایی کند و آثاری را با زاویه دیدی خلق کند که تا پیش از این نویسندگان این حوزه کمتر به آن دست پیدا کرده بودند.

کتاب «یک روز بعد از حیرانی» آخرین اثری است که به قلم این نویسنده خوش ذوق به رشته تحریر در آمده و در زمان کوتاهی جای خود را در لیست کتاب‌های پرفروش کشور جای داده است.

شهید مدافع حرم «محمد رضا دهقان امیری» متولد ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روز‌های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست‌های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید و در تاریخ ۲۵ آبان در امام‌زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.

محمدرضا دانش آموخته‌ی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود.

«یک روز بعد از حیرانی» روی پله دهم

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:
چه خوش روزی بودی! هم‌رزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچم‌ها متبرک حرم بود با ذکر «لبیک یا زینب» همه می‌گفتند «محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده» می‌گفتند «پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که می‌خواست به شما بگه هدیه‌تون رو پذیرفته»

پدر و مادرت چه هدیه‌ای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه به موقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه می‌کرد. پرچم را روی قلبش می‌گذاشت و عطرش را به مشام می‌کشید.

وقتی پرچم را روی پیکرت می‌کشیدند، فرمانده‌ات گفت «صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید»

به جز پرچم چیز‌های دیگری هم بود که باید همراهت می‌کردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچ‌وقت اجازه نمی‌دادی شسته شود. به مادرت می‌گفتی «نشور. مگه کسی شال عزا رو می‌شوره؟ آیت‌الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت‌هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداری‌ها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانو‌هایت می‌رسید؛ و همیشه یک دور، دور گردنت می‌پیچیدی. چقدر دوست‌اش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت می‌رفتی شال را دور کمرت می‌بستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود.

قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی «مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر می‌شد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربه‌سرت می‌گذاشت و می‌گفت «مردونه است. اصلاً بو می‌ده. نمی‌برم» تو التماس می‌کردی که «حتماً چیذر برو»، چون می‌دانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یک‌بار به چیذر می‌رود. گفتی «هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر»

کتاب «یک روز بعد از حیرانی» در ۲۹۶ صفحه و قطع رقعی به قلم فاطمه سلیمانی، توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.

علاقه‌مندان جهت تهیه کتاب می‌توانند از طریق پایگاه اطلاع‌رسانی سایت من و کتاب به نشانی manvaketab.ir و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با تخفیف ویژه دریافت کنند.

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها