به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، از آنجا که در آستانه آزادسازی خرمشهر هستیم، مطلب زیر از کتاب «دِین» خاطرات بچههای مسجد جزایری اهواز به کوشش علی مسرتی انتخاب شده است.
خاطرهای که آورده شده است، از «سعید تجویدی» معاون «امین شریعتی» فرمانده تیپ ۳۱ عاشورا است که با گروهی از همرزمان خود به منظور شناسایی و یافتن محورهای مناسب برای عملیات بیتالمقدس رفته بودند.
در این خاطره سعید تجویدی به تعریف نحوه کمین نیروهای رژیم بعث عراق برای نیروهای رزمندگان اسلام پرداخت.
«تیپهای رزمی در سپاه و بسیج به تازگی شکل گرفته بودند، تیپ ۳۱ عاشورا از نیروهای استان آذربایجان به تازگی تشکیل شده و «امین شریعتی» مسئولیت آن را در عملیات جدید بر عهده گرفته بود.
او نیز سعید تجویدی را به سمت مسئولیت عملیات و معاونت خود منصوب کرد. اولین کاری که باید انجام میشد، شناسایی و یافتن محورهای مناسب برای عملیات بود.
بچهها مشغول شناسایی و کشف معبر شدند، اما در همان روزهای اول آغاز کار شناسایی یعنی شب ۳۰ فروردین سال ۱۳۶۱ «سید محمد جزایری» و «عظیم امین دزفولی» به کمین نیروهای عراقی برخورد کردند و در محدوده پل الوان به شهادت رسیدند. اجساد مطهر این دو شهید در نزدیکی مواضع نیروهای عراقی ماند و بچهها نتوانستند آنها را به عقب منتقل کنند.
سعید تجویدی درباره لحظات به شهادت رسیدن آنها نوشت:
طی مدت پنج تا ۱۰ دقیقه قبل در حال دویدن با حداکثر توان بودیم که فقط از پشت سر و دور از ما صدای تیراندازی شدید با اسلحه کلاش به گوش میرسید.
ما سه نفر در حالیکه با حداکثر توان به سمت آبگرفتگی باتلاقمانند اطراف جاده سوسنگرد به هویزه میدویدیم، به تدریج زمین نرمتر میشد و با هر قدم پایمان بیشتر از قبل در زمین فرو میرفت و همزمان جریان هوای جابجاشده ناشی از رگبارهای تیربار دوشکای تانکهای عراقی که از اطرافمان میگذشت، صورتمان را نوازش میکرد و جورابهایم تا نصف از از پایم خارج شده بود و با هر قدم مثل پاندول ساعت دیواری بالا و پایین میرفت، اما من نمیتوانستم متوقف شوم و آن را کامل از پایم خارج کنم؛ حتی نمیتوانستم ساعت را از مچ دستم باز کنم.
در همان لحظه به یاد «حسین علمالهدی» و یاران او در درگیریهای عملیات هویزه به یادم آمد و ناخودآگاه به حسین گفتم: «حالا میفهمم که چه ماجرایی در اطرافت اتفاق افتاد و بر تو و دوستان دیگر چه گذشت.»
این در حالی بود که ما سه نفر حدود هزار متر از مواضع دشمن به سمت باتلاق فاصله گرفته بودیم و فقط بوسیله تیربار دوشکا امکان هدف قرار دادن ما وجود داشت. به باتلاق که رسیدیم، من تازه متوجه شدم که چرا و چگونه ما سه نفر زنده ماندهایم.
عظیم دزفولی، محمد جزایری و من به اتفاق دو نفر از نیروهای شناسایی آشنا به محل که جمعا پنج نفر بودیم، برای پیدا کردن یک محور عملیاتی جدید از پشت سر عراقیها در صبح زود و در تاریکی هوا از طریق کانال آب کشاورزی حرکت کردیم و پس از حدود نیم ساعت به خط مقدم عراق رسیدیم و در ادامه نیز حدود نیم ساعت مسیر را در حالی که خمیده حرکت میکردیم به سمت کنار و پشت سر عراقیها جلو رفتیم.
پس از پایان شناسایی، بدون مکث برگشت از همان مسیر را آغاز کردیم غافل از آنکه نیروهای عراقی از همان ابتدا متوجه حضور ما در محل شده و به قصد اسیر کردن ما اجازه داده بودند تا به پشت مواضع آنها نفوذ کنیم.»
ادامه دارد...