به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، انگار اینجا عقربهها و تقویمها اعتبار ندارند و گرچه سالها پیش، جنگ تمام شده است و حتی خیلیها آن را از یاد بردهاند، این تکه از زمین، تسلیم زمان نمیشو د ،یادگارانی بیاد ماندنی از پاکترین فرزندان این مرزو بوم که بسیاری از آنان پس از کسب رتبه جانبازی به درجه رفیع شهادت هم نایل آمده اند و چونان مدال سرخی بر سینه ملت ایران می درخشند.
مردانی با مرام جبههایهای آن روزها، با لباسهای آبی نخی، نه با پیراهنهای خاکی جبهه، با دمپایی، نه با پوتین، با دست خالی، نه با کلاشینکف، هنوز در روزهای جنگ نفس میکشند، آنها شبها خوابی سبک دارند تا اگر آتش باریدن گرفت بسرعت برخیزند و آماده دفاع از جان ما شوند و روزها، هر لحظه، خاطرهای از سالهای آتش و خون به ذهنشان هجوم میآورد و آن وقت اگر قرصهای آرامبخششان را نخورند، اگر پرستارها تسکینشان ندهند، موج، موج جنگ، موج روزهای دراز کشیدن روی سیم خاردار و مین، موج تنهای بیسر و سرهای بیتن، موج کودکان سوخته و زنهای پریشان، موج ضجه و فریادهای کمکخواهی، آنها را ازجا میکند و در دست و پا زدنی گنگ و فریادهایی بریده بریده، از خود بیخودشان میکند .
خیلی از همرزمهایشان در آن سالها شهید شدند و ما سنگ مرمرهای مزارشان را با گلاب شستیم و برایشان در اتاقهای حلبی بالای سنگ قبرها حجله و جانماز و هفتسین گذاشتیم، خیلیها در توفان آتش گم شدند و ما پلاکهای نیمه و استخوانهایشان را سالها بعد در آغوش فشردیم، لالایی خواندیم و به خاک سپردیم، خیلیها از نفس افتادند و سرفههایشان رنگ خون گرفت، خیلیها چشم یا دست یا پایشان را در جبهه جا گذاشتند و ما نفسشان شدیم، چشمشان شدیم، دست و پایشان شدیم، اما سرنوشت ساکنان این بیمارستان به هیچ کدام از همرزمانشان شبیه نشد، ساکنان این خانه بزرگ با سنگهای مرمر سپید و حیاطی خلوت و ساکت، تا همیشه در جنگ ماندند و موج انفجار یا خاطرات فجایعی که دیده بودند، دگرگونشان کرد تا هر روز شهادت را تجربه کنند و بیتاب شوند، اما ما، خیلی از ما، فراموششان کردیم و یادمان نمانده که جنگعلاوه بر شهدا و مفقودالاثرها ؛ جانبازان شیمیایی و قطع عضوی ، جانبازان اعصاب و روان نیز دارد باید از جنس آنها باشی تا بتوانی بفهمی .
دقایقی از ساعت 10 صبح گذشته وارد محوطه بزرگ آسایشگاه می شوم، سراغ مسئول آسایشگاه را می گیرم و داخل حیاط آسایشگاه، منتظر می مانم ، هنوز چیزی از ورودم نگذشته بود که خانمی به همراه پسر و دخترش وارد آسایشگاه شدند و به آرامی گفتند میخواهیم از جانبازان دیداری داشته باشیم ،در دستش گل ، شیرینی و میوه بود؛ خیلی برایم جالب بود به آرامی کنارش قرار گرفتم ، پرسیدم چرا آمده اید به دیدار جانبازان ؛ در حینی که اشک از چشمانش سرازیر شد گفت : این ها کارهای بزرگی برای ما انجام داده اند این ها از جان و مال شان برای راحتی ما گذشته اند دوستشان دارم با تمام وجود دوستشان دارم و بغض امانش رابرید با عذر خواهی از کنارم رفت احساس خیلی خوبی داشتم از این که چقدر زیبا بود این حس به جانبازان و این اشکها که به آرامی من را نیز آرام کردند در همین افکار بودم که جانبازی را دیدم گوشه ای از حیاط با آرامش خاصی روی ویلچرش نشسته با تسبیح در دستش آرام آرام در حال ذکر گفتن است و گاهی نیز لبخندی به دوست کناریش میزند بدون مقدمه به سراغش رفتم تا ببینم کیست این بزرگمرد تاریخ چگونه میشود با اینکه یک پا ندارد و قطع نخاع هم هست ، جانباز شیمیایی هم هست ،زمان حضورش در جبهه؛خاطرات تلخ و شیرین از آن دوران چگونگی برخورد جامعه و اطرافیان با ایشان و خیلی سوال های دیگر ؛ و اینچنین گفتگوی من آغاز میشود او با معرفی خود صحبت هایش را شروع میکند و میگوید :
بنده اکبر آبیار هستم و قبل از ازاد سازی خرمشهر به جبهه رفتم. اولین مورد در آزاد سازی خرمشهر بود که پهلو و دست راستم تیر خورد. سال66 برج4 عملیات نصر4 ومنطقه کردستان وشهر ماهوت عراق که در آن منطقه قطع نخا ع شدم و البته یکی از پاهایم یکسال بعد از مجروحیت قطع شد.
در منطقه خرمشهر که با وسعت زیادی بود.23000 اسر داشت. و تلفات و مجروحینش بماند. به قول حضرت امام دستی به جز دست خدارا می توان دید. نمی شود گفت که ما بودیم که این کار را کردیم.ما یکی از افتخارات زندگیمان اینست که جند الله هستیم. و جند الله پذیرفته شدیم و امید داریم که با همین سرباز بودن به قرب الهی و رضایت خدا برسیم.
در حال حاضر چه می کنید؟
در حال حاضر شیطونی(زندگی می کنیم). من زندگی را بندگی میدانم و اگر خارج از این بدانیم قطعا ضرر کرده است.
با مشکلات چگونه مقابله می کنید؟
بعضی جا ها لازم است که سکوت کنیم . بعضی جاها استفاده از علم و بعضی جاها پر خاش. می گویند که در امر به معروف لازم نیست که پرخاش باشد اما گاهی لازم است که باشد.
ما با دشمن 8 سال مبارزه کردیم که فقط یک مطلب را بیا ن کنیم .ماانقلاب نکردیم که بخواهیم یک جامعه استکباری داشته باشیم.ماانقلاب کردیم که انسان و انسانیت به خودش بیاید طبق فرمایشات امام.هم مقصد و هم هزینه هایش برایمان مشخص بود. این طور نبود که بگوییم در زمانی ما فقط خندیدیم و گاهی فقط جنگیدیم و یا زمانی فقط حرف زدیم. اینطور نبود. هر چیزی که نیاز آن زمان بود ما همان را انجام دادیم.
چه چیزی در جامعه امروز ما لازم است؟
جامعه الان ما هیچ فرقی با قبل نکرده است. همان جامعه دیروز است و فقط جاهلیتش ازجاهلیت دوران پیامبر بیشتر شده است. در زمان جاهلیت ابزار و امکانات مردم درحدی نبود که مردم به این باور برسند اما امروز امکانات به حدی است که مردم تجلیات آن را مشاهده می کنند. مردمی که می گوییم منظور افرادی است که هنوز برایشان جا نیفتاده است. و بعضی که به هر چیزی تن می دهند باعث شده اند که امروز این تشنجات به بار بیاید .
در حال حاضر زندگی شما چطور می گذرد؟
من از سال 61نیروی رسمی سپاه هستم. دو هفته قبل هم به اجبار بازنشسته شدم.
چرا اجباری؟
گفتند که اگر الان بازنشسته نشوی آن سنوات و معوقات پرداخت نمی شود.این اجبار می شود.
یک مبلغی هم بنیاد جانبازان به عنوان حقوق به ما می دهد. خیلی ها با کمتر از اینها میگذرانند اما ما مثل بعضی ها نمی توانیم با مترو اتوبوس و... برویم. و خیلی نیازها و مسایل دیگر که به فردی که هم شیمیایی و هم قطع نخاع شده است.
چه سالی شیمیایی شدید؟
یکبار در عملیات کربلای 4 و یکبار هم در عملیات کربلای 5.
زمان هایی وجود دارد که درد خیلی زیاد می شود و نمی شود تحمل کرد آن زمان ها چه می کنید؟چه چیزی آرامتان میکند؟
من بدنم از یک سال پیش تاول می زند.
چه چیزی باعث می شود که شما از دوره درمانتان ن بگذرید؟و احساس تعهد کنید؟تعهد به چی میگن؟
من درقبال خانواده و دیگران و تعهد دارم و نیز در برابر دین و کلیت دنیا . هر کدام در جایگاه خودسش به هم مرتبطند. تعهد به آن چیزی می گویند که انسان به آن مکلف است. مکلف به آن چیزی که برایش خلق شدیم
.مکلف به اینکه خودمان را بشناسیم . دوم:بشناسونیم سوم:بهای این شناختن و شناساندن را بدست بیاوریم.و این ارزش یعنی آن چیزی که به آن تعهد داریم عمل کنیم. حتی اگر قرار باشد از تاول ها و دوره درمان آنها بگذریم.
الان برای دوره درمان تاول هایتان چه کردید؟
سه بار به اتاق عمل رفتم و لی نتیجه ای نگرفتم.
امکانات خوب نبود یا بدن شما جواب گو نبود؟
بعضی دوستان مدعی هستند که بدن جوابگو نیست. خودم فکر می کنم بخاطر کوتاهی دکتر در اتاق عمل بود. اما دکتر قبول نمی کند. و نخ اتاق عمل را گذاشتم لای قرآن و برای دکتر بردم تا اگر حرف من را قبول نمی کند بخاطر قرآن چون مسلمان است بپذیرد اما باز هم نپذیرفتند. گفتند که محال است که چنین اتفاقی بیفتد.
با خانواده چطور می گذرانید؟
من با همسرم زندگی می کنم و فرزندهم نداریم.الان هم دارند اسباب سفر را برای زیارت امام رضا آماده می کنند.
چگونه با ایشان آشنا شدید؟
در همین آسایشگاه.دانشجوی رشته ادبیات بودند و نگاه خاصی به دین و اهدافش و جانبازان و بازماندگان جنگ داشتند.
شما باید به ما کمک کنید تا بتوانیم نا گفته های جنگ را به دیگران منتقل کنیم و این یک درد است که ما هنوز این کاررا نتوانستیم به خوبی بکنیم و به نسل بعد منتقل کنیم.
بله ما باید اسلام و خدا و فرمایشات همه 124000 پیامبر را و معصومین را در قالب یک هدف نگاه کنیم، گذشته و حال و آینده نداردو ثابت است و بعد باید دوران دفاع مقدس را برای کسی که می خواهد متعالی شود و با انسانیت انسان بسازد.می تواند با استعانت از معصومین و اهل بیت و قرآن به آن برسد. اسلام دیروز اسلام امروز و آینده است. نیازها فرقی نکرده است.
چه اتفاقی مسبب این میشود که یک جانبازی به راحتی از جانبازیش صحبت می کند ؟ این مربوط به درون هاست و احتیاجی به بیرون آوردن ندارد منیت ها و نوع بومی نگری. اما همه اینها را که دردرون بنگری وجود دارد. وقتی افراد به درونشان رجوع نمی کنند مشکلات هم بیشتر می شود.و با بیشترشدن مشکلات فراموشی بیشتر می شود و وقتی فراموش شود این چیزهایی که به عنوان شناخت و بدست آوردن شناخت مطرح می شود ، فراموش می شود .
آری باید از جنس اینها باشی تا بفهمی چه میگویند چه میخواهند و چه باید کرد .