به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تبریز، با گذشت سه دهه از آزادی و بازگشت پیروزمندانه آزادگان به میهن اسلامی، این دسته از رزمندگان هنوز خاطرات فراوانی برای گفتن دارند؛ خاطراتی که بیانگر رنج و سختی توأم با صبر و استقامت است و نقش مهمی در روشن ساختن بخشی از تاریخ دفاع مقدس دارد.
بهمناسبت ایام سالگرد بازگشت آزادگان به میهن اسلامی، خبرنگار دفاعپرس در تبریز، گفتوگویی با «علیاصغر کاهفروشان» آزاده اهل تبریز انجام داده است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
دفاعپرس: اولینبار در چه تاریخی عازم جبهه شدید و در کدام یگان نظامی فعالیت میکردید؟
من قبلا در سال ۱۳۶۰، ۲ بار بهعنوان بسیجی به جبهه اعزام و در عملیات «طریقالقدس» مجروح شده بودم. بعد از بهبودی برای انجام خدمت سربازی وارد تیپ ۵۸ ذوالفقار شدم.
دفاعپرس: چه اتفاقی رخ داد که به اسارت نیروهای عراقی درآمدید؟
من ۲۶ فروردین سال ۱۳۶۲ در عملیات «والفجر ۱» در منطقه «زبیدات» به اسارت نیروهای عراقی درآمدم. شب دوم یا سوم، در مرحله دوم عملیات، وارد مواضعی شدیم که متعلق به عراقیها بود و آنها مجبور به عقبنشینی شده بودند. نمیدانم چه اتفاقی رخ داد که آنها از پشت به ما حمله کردند و از ساعت ۴ تا ۱۱ صبح در فاصله بسیار نزدیک به شکل تن به تن درگیر شدیم. نهایتاً بقیه شهید شدند و از یک گردان ۲۸ نفر باقی ماند. بهدلیل تمام شدن مهمات، آتش ما کم شده بود، با این حال امیدوار بودیم که تا شب بتوانیم مقاومت کنیم؛ بلکه کمک از راه برسد. دوستی هم داشتم که اهل «اخمقیه» تبریز بود و از ناحیه هر ۲ پا مجروح شده بود. داشتم او را به کناری میکشیدم که عراقیها سر رسیدند و همه ما را گرفتند.
دفاعپرس: بعد از دستگیری شما را به کجا بردند؟
معمولاً در همه واحدها در پشت جبهه، سنگرهایی وجود داشت که بهعنوان بازداشتگاه استفاده میشد. اول ما را در آن سنگرها نگه داشتند و روز بعد به «العماره» بردند. بعد از حدود ۲۸ روز به بغداد منتقل کردند. بعد از تجربه تونل وحشت و کتکهای سنگین، به اردوگاه «موصل ۱» منتقل شدم که آنجا هم باز از آن تونلهای وحشت وجود داشت. سربازان در هر ۲ طرف ایستاده بودند و با کابل و میلگرد و باتوم و چوب شدیداً میزدند. چشم خیلی از اسرا هم در اثر همین کتکها نابینا شده است.
دفاعپرس: وضعیت بهداشت اردوگاهتان چگونه بود؟
وضعیت بهداشت صفر بود. آب گرم وجود نداشت و بعد از گذشت مدتها با جمع کردن و دزدیدن بعضی وسائل از اردوگاه، توانستیم یک حلبی فراهم کنیم که با آن استحمام کنیم. با این حال تابستان و زمستان همیشه مجبور بودیم با همان آب سرد دوش بگیریم.
دفاعپرس: وضعیت تغذیه چطور بود؟
چیزی به نام شام وجود نداشت. برای صبحانه، بعدها که بچههای خودمان از جمله مرحوم «قویدل» و آقای «چوپانی» آشپز شدند، کمی ماش به همراه ۲ عدد نان میدادند که بهترین غذایمان بود.
دفاعپرس: به اخبار و اطلاعات چگونه دسترسی داشتید؟
اوایل که وسیلهای نبود، بعدها ۲ روزنامه چاپ عراق میدادند که بچههای مسلط به زبان عربی میخواندند؛ آنها هم روزنامه خاص حکومتی بودند و اطلاعات مهمی نداشتند. تلویزیون عراق هم بیشتر به پخش آهنگ و مطالب دیگر میپرداخت و به جز در اخبار، از جنگ چیزی پخش نمیکرد. وسیله دیگر برای اطلاع از وقایع این بود که اسرای جدیدتری که میآمدند، از اتفاقات سالهای گذشته به ما خبر میدادند. همچنین بعضی از دوستان از طریق حرف زدن با مسئولین صلیب سرخ مطالبی گیرشان میآمد. در مجموع از جزئیات مطلع نبودیم؛ ولی بچهها از لابهلای همه اینها، تحلیلهایی به دست میآوردند و به بقیه میگفتند تا مطلع شوند و روحیه بگیرند.
دفاعپرس: صلیب سرخ چه نقشی ایفا میکرد و چه خدماتی ارائه میداد؟
صلیب سرخ فقط یک دکور الکی بود و جز رساندن نامهها نقشی نداشت. خاطرهای درباره صلیب سرخ دارم که خوب است اشاره کنم؛ سایز پاهای من بزرگ بود و از طرفی به علت کمبود کفش با آن سایز، یک و نیم سال با پای برهنه در اردوگاه رفت و آمد میکردم. حتی برای رفتن به دستشویی کفش بقیه بچهها را میپوشیدم و دوباره برمیگرداندم. از آنجایی که مقداری انگلیسی و فرانسوی و آلمانی یاد گرفته بودم، موضوع را به مامور صلیب سرخ گفتم.
جوابی که مامور صلیب سرخ داد، هنوز مثل پتک به سرم میخورد. با بیشرمی تمام به من گفت: your remedy is to cut off your feet! چاره تو این است که پاهایت را قطع کنی! این جواب یک مقام بینالمللی به من بود! من خواستم به او حمله کنم و او را بزنم که دوستان مانع شدند.
دفاعپرس: خبر آزادی را چطور دریافت کردید؟
سربازهای عراقی مطالبی در اینباره گفته بودند؛ ولی ما باور نمیکردیم. بعداً بلندگوها اعلام کردند که فلان ساعت قرار است بیانیه مهمی پخش شود. یک مجری معروف عراقی در تلویزیون آمد و موضوع نامهنگاری میان «صدام حسین» و مرحوم حجتالاسلام والمسلمین «هاشمی رفسنجانی» را اعلام کرد. از طرفی باتوجه به اینکه تحرکات عراقیها بیشتر شد و به ما گفتند وسایلتان را جمع کنید، مطمئن شدیم موضوع آزادی جدی است. قبلاً که پیام حضرت امام خمینی (ره) درباره پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر را شنیده بودیم، فکر نمیکردیم قرار است آزاد شویم. تصور ما این بود جنگ ادامه پیدا میکند و ایران عراق را تصرف میکند و بعد آزاد میشویم.
دفاعپرس: فیلم مشهوری از شما هنگام آزادیتان در تلویزیون پخش شده است که در آن میگویید تکه نانی را بهعنوان یادگاری با خود به ایران آوردهاید؛ موضوع این نان چیست؟
در اردوگاه نانی به نام «صمون» به ما میدادند و حتی به مسئول اردوگاه که این نانها را پخش میکرد، «احمد صمون» میگفتیم. روز آخر که داشتیم جمع میکردیم که به ایران برگردیم، به ذهنم آمد تا آخرین نانی را که گرفتهام، بهعنوان یادگاری با خود به ایران بیاورم. وقتی وارد ایران شدیم، در قرنطینه یک خبرنگار کنجکاو شد که این چیست که آنقدر با دقت در دستتان نگه داشتهاید؟ من موضوع این مصاحبه در خاطرم نبود تا اینکه چند سال پیش دوستانم اطلاع دادند که در برنامه خندوانه شبکه نسیم، این فیلم مجدداً پخش شده است.
آن نان را هنوز در خانه نگه داشتهام و هر موقع که دچار غرور یا هر حس دیگری میشوم، به آن نگاه میکنم و میگویم این تکه نان کوچک، روزی جیره تو برای ۱۲ ساعت بود.
انتهای پیام/