به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، یکی از اقشار کم نام و نشانی که در جریان هشت سال دفاع مقدس نقش مهم و بیبدیلی در جهت خدمترسانی به رزمندگان، چه در پشت جبهه و چه در مناطق عملیاتی و در بیمارستانهای صحرایی و درمانگاههای شهری جنگزده، ایفا کردند؛ جامعه پزشکان بودند.
بسیاری از این پزشکان در عین برخورداری از تخصص، از تعهد و مسئولیت شناسی دینی بالایی برخوردار بودند و با قبول خطر حضور در خطوط مقدم و مناطق عملیاتی، گذشته از انجام رسالت مقدس پزشکی خود، احیاگر بسیاری از شعائر و ارزشهای دینی در محل خدمت خویش بودند.
به مناسبت «روز پزشک»، مروری داریم بر خاطراتی از فاطمه جوشی، از جهادگران و فعالان پشتیبانی جنگ در سالهای اولیه آن در آبادان:
گروه دکتر رضی
تا ماه آذر ۱۳۵۹ فقط گروه ما و پرستارهای قدیمی، توی بیمارستان بودند. بعد یک اکیپ کامل پزشکی از قم اعزام شدند به بیمارستان. ۲۰ نفری میشدند. چند تا پرستار و دکتر مرد بودند. خانم همراهشان نبود... سنشان متوسط بود؛ از ما بزرگتر بودند.
دکتر رضی از همهشان سن و سال دارتر بود. شاید چهل سالش بود. دکتر کلهر چند سالی کوچکتر از دکتر رضی بود. دوتا برادر بودند که پرستار بودند؛ فامیلیشان طوسی بود. خیلی از ما کوچکتر بودند، شاید هفده، هجدهساله، ولی زبروزرنگ بودند. یک پرستار داشتند به اسم حاجیزاده که به گمانم ۳۵ سال داشت. یک انترن به اسم خانی هم توی گروهشان بود که سالهای آخر دوره پزشکی را میگذراند. اسم بقیه اعضای گروه که پرستار بودند، یادم نیست.
۷ ساعت عمل جراحی با زبان روزه
همه اعضای گروه واقعاً مذهبی بودند. مثلاً دکتر کلهر که عملهای ارتوپدی را انجام میداد، گاهی اوقات با زبان روزه ۷ ساعت میایستاد و عمل میکرد. تا یک مدت بعد از جنگ هم ارتباط داشتیم، ولی کمکم ارتباطمان کمرنگ شد. الآن نمیدانم توی کدامیک از بیمارستانهای تهران است. دکتر رضی هم خیلی ماهر بود؛ فکر میکنم جراح عمومی بود.
گروه اکیپ قم که آمدند، فضای بیمارستان تغییر کرد. اولین کاری که کردند، در بیمارستان نماز جماعت به راه انداختند. دکتر رضی و دکتر کلهر از ما پرسیدند: چرا نماز برگزار نمیشه؟ گفتیم: آخه وقت نیست. گفتند: نه باید وقت باشه. موقع استراحت، هر کی میتونه بیاد.
از در ورودی بیمارستان که میآمدی داخل، یک راهرو بود که میرفت به سمت آشپزخانه. یک راهرو هم داشت که میخورد به بخشها. وسط آنجا سالنی بود که یک ناظم داخلی داشت. گروه اکیپ قم همان فضا را برای برگزاری نمازهای جماعت انتخاب کردند.
امام جماعت یا دکتر کلهر بود یا آقای طاهری. آقای طاهری با گروه آمده بودند؛ درس طلبگی خوانده بود و روحانی بود. بعضی وقتها هم آقای خانی امام جماعت میشد. حتی صبح هم نماز جماعت برگزار میکردند.
آن روزها بیمارستان از حالت بیمارستانی درآمده و مثل یک پایگاه شده بود. مدام رزمندهها رفتوآمد میکردند، مثل جبهه شده بود. هرکسی که رد میشد و صحنه نماز جماعت را میدید، به قولی تحت تأثیر جو قرار میگرفت، میایستاد و نماز میخواند.
رزمندهها خیلی از این کار خوششان میآمد. روزهای اول تعداد افراد، معمولی بود، ولی کمکم زیاد شد. همه تعجب میکردند، وقتی میدیدند توی آن موقعیت، با آن جو بیمارستان، آنهمه بزن بزن، آنهمه خمپاره و توپ و آنهمه اتفاقاتی که میافتاد، نماز جماعت برگزار میشد. عراق اینطرف و آنطرف بیمارستان را میزد، صداهای مهیب بلند میشد، ترکشهای ریز و کوچک میآمد، ولی نماز برگزار میشد.
کادر بیمارستان به گروه دکتر رضی و کلهر اتاق داده بودند. کنار سردخانه، راهرویی بود که قسمت اداری بیمارستان بود. در انتهای همان راهرو که قسمت اداری بود، چند تا اتاق به کادر گروه دکتر رضی داده بودند. آن موقع اینطور نبود که یک دکتر اتاق مخصوص داشته باشد؛ همه باهم توی دو، سه اتاق بودند. آن روزها اصلاً این چیزها مطرح نبود که چه کسی کجا بخوابد، چه کسی کجا بنشیند؛ مخصوصاً دکتر رضی و دکتر کلهر.
خیلی کم اتفاق میافتاد که ببینیم دکتر کلهر دارد چیزی میخورد. همیشه نمازش را اول وقت میخواند؛ حتی اگر عملهای کوچک هم داشت، سعی میکرد خودش را به نماز جماعتها برساند. بااخلاق و رفتارش، آموزش هم میداد.
اکیپ قم به اسم انجمن اسلامی بیمارستان، حتی دعای کمیل و دعای توسل هم برگزار میکردند. برای خواهرها کلاس آموزشی میگذاشتند. یک اتاق بزرگ بود که آقای خانی، یکی از رزیدنتهای گروه که سالهای آخر رزیدنتیاش بود، کلاس میگذاشت و میگفت: هر کی دوست داره بیاد. یکشب درباره ارتوپدی حرف میزد، یکشب درس آسیبشناسی میداد، یکشب نحوه برخورد با بیمارها را توضیح میداد و...
آمدن گروه دکتر کلهر و رضی کمک خیلی بزرگی به ما بود. هم از نظر روحی و روانی به ما کمک میکردند، هم اینکه از ما حمایت میکردند؛ چون بچههای خیلی مذهبیای بودند.
بیمارستان امام خمینی
بعد از آمدن گروه دکتر رضی و کلهر ما خیلی قوت گرفتیم. جو بیمارستان خیلی مذهبی شد. یکی از کارهایی که همان زمان انجام دادیم، این بود که اسم بیمارستان ا. پی. دی را تغییر دادیم. بچهها به مسئولان بیمارستان میگفتند: این چه اسمیه؟ اسمش رو بذارین بیمارستان امام.
فردای آن روز، بچهها خودشان بدون اینکه هماهنگی کنند، روی یک تابلوی معمولی که از پلیت بود؛ نوشتند: بیمارستان حضرت امام خمینی و نصب کردند جلوی در بیمارستان.
آن روزها بیمارستان شده بود، خانه اول و آخرمان. با بچههایی که شبانهروز توی بیمارستان باهم بودیم، مثل خواهر شده بودیم، حتی از خواهر هم نزدیکتر. آبادان محاصرهشده بود و ما غیر از یکدیگر کسی را نداشتیم.
منبع:
قاضی، مرتضی، شماره پنج (نقش زنان در مقاومت آبادان)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم ۱۳۹۷، صفحات ۱۹۶، ۱۹۷، ۱۹۸، ۱۹۹، ۲۰۱.
منبع: ایسنا
انتهای پیام/ ۹۱۱