دلنوشته/ فاطمه مهتدی

دعا کنید مثل ارباب‌مان بی‌سر شهید شوم

خوب به خاطر دارم که در آخرین سفری که به کربلا رفته بودیم به ما گفت دعا کنید که من هم مثل ارباب‌مان بی‌سر شهید شوم تا در آن دنیا نزدشان آبرویی داشته باشم.
کد خبر: ۵۴۴۶۲۵
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۸:۰۷ - 10September 2022

دعا کنید مثل ارباب‌مان بی‌سر شهید شومگروه استان‌های دفاع‌پرس- «فاطمه مهتدی» دختر شهید «رقیه حسین‌زاده»؛ از زمانی که به یاد می‌آورم از کودکی مادرم همیشه از شهادت حرف می‌زد و از اینکه می‌گفت من تنها از خداوند چهل سال عمر می‌خواهم. از اینکه چقدر آرزو داشت با مرگ طبیعی از دنیا نرود. همیشه در جواب ما که به شوخی به او می‌گفتیم آخر چگونه شهادت به سراغ خانم خانه‌دار می‌آید، می‌گفت اگر خدا بخواهد می‌شود.

همیشه و در همه حال توکل وصف ناپذیر و غیر قابل باور برای ما داشت، اما با شهادتش به همه ما درس بزرگی آموخت. آموخت که غیرممکن‌ها ممکن می‌شود فقط کافی است که تنها و تنها از خودش بخواهیم و توکل کنیم.

خوب به خاطر دارم که در آخرین سفری که به کربلا رفته بودیم به ما گفت دعا کنید که من هم مثل ارباب‌مان بی‌سر شهید شوم تا در آن دنیا نزدشان آبرویی داشته باشم؛ او به آرزویش رسید و همه ما را در بهت و ناباوری اینکه چگونه خدا او را همانگونه که می‌خواست انتخاب کرد.

اما مهم‌تر از نحوه شهادتش نحوه زندگی کردنش بود که مسیر شهادتش را برایش هموار کرده بود؛ مسیری که آرزوی قلبی خیلی از ماهاست؛ و کمتر در این زمانه اتفاق می‌افتاد که خانمی به درجه رفیع شهادت نائل آید.

دروغ چرا؟ ما همیشه منتظر شهادت پدرم بودیم؛ همیشه نگران بودیم از اینکه در شرایط پر خطر آن روز‌های لبنان برایشان اتفاقی بیفتد؛ پدرم از جوانی در دفاع مقدس از روز اول تا آخر جنگ حضور داشت و بعد از آن هم ماموریت‌های سخت و پرخطر در کردستان و سوریه و لبنان را گذرانده بودند؛ و هر روز هم که کار و زندگی و ایمان و اخلاقشان ما را نگران می‌کرد که نکند ایشان نیز همانند خیلی از همکارانشان در زمره شهدا قرار گیرند.

اما چیزی که از آن غافل بودیم نقش پر رنگ و پشت پرده مادرم بود که با صبوری و بردباری تمام در روز‌های سخت همراه و همسفر دلسوز برای پدرم بود و با فداکاری و چشم بستن به روی زندگی آرام که به راحتی قابل دسترسی بود مسیر را برای جهاد پدرم هموار می‌کرد؛ و در تک تک خدماتش سهیم بود؛ اما حیف که ما از این نکته غافل بودیم و هیچگاه تصور نمی‌کردیم شهادت مادر خود را؛ حتی زمانیکه مادرم از فرط نگرانی برای پدرم به ما می‌گفت که برایم دعا کنید که اگر قرار باشد یکی از ما دو نفر زودتر از این دنیا برود آن یک نفر من باشم نه پدرتان؛ زیرا من لحظه‌ای نمی‌توانم زندگی را بدون پدرتان بگذرانم.

او عشقی وصف ناپذیر به پدرم داشت. خدا صدایش را شنید و جوابش را داد و دعا‌های مادرم مستجاب شد و این بار صبر و تحمل و فراق نصیب پدرمان شد. تحمل داغ مادر خیلی سخت است مخصوصا که نتوانسته باشی با او وداع کنی به خاطر زخم‌های تنش و صورتی که حتی پدرم به سختی او را شناسایی کرده بود.

آخرین بار روی ماهش را ندیده باشی و نبوسیده باشی و با خودت بار‌ها و بار‌ها در ذهنت آخرین تصویری که از او داشته باشی را تصور کنی و در خیال خودت خوب خداحافظی کنی؛ اما وقتی به مصیبت ابا عبدالله فکر کنی از خودت و اشک‌هایی که ریختی خجالت می‌کشی.

مگر نه این است که همیشه در زیارت عاشورا خوانده‌ایم «بابی انت و امی یا اباعبدالله» و حالا دعا‌های ما مستجاب شده. مگر نه این است که مادرمان به آرزوی قلبی‌اش رسیده و در راه حسین بن علی قدم گذاشته است. مادرم را خیلی از شما‌ها می‌شناسید. او با شهادتش به همه ما نشان داد که شهدا انسان‌های عجیب و غریب و دست نیافتنی نیستند بلکه انسان‌های معمولی هستند که به جزییات زندگی اهمیت ویژه‌ای می‌دهند؛ حواسشان به حرف‌ها و رفتارهایشان هست؛ دل کسی را نمی‌شکنند؛ دستورات خداوند را کاملا اجرا می‌کنند و برای تخطی ذنبال بهانه نیستند.

مادرم انسانی معمولی بود با دلی دریایی و قلبی بزرگ و سرشاز از عشق خدا و اهل بیت. آنقدر دلش دریایی بود که از دغدغه مشکلات زندگی اطرافیانش آرام و قرار نداشت و برای شاد کردن دل آن‌ها همواره قدم بر می‌داشت. همیشه خیرخواه مردم بود و برایشان در وقت اذان و استجابت بهترین دعا‌ها را می‌کرد. مطمئن هستم هنوز هم همین کار را می‌کند و حالا که از کالبد دنیوی رها شده با قدرت بیشتری به دستگیری مشکلات مردم می‌شتابد.

مادرم آنقدر عاشق بود تا جایی که توانست قلبش را از هر گونه کینه و ناپاکی پاک کند تا در ناب‌ترین و سبکبال‌ترین حالت ممکن خداوند او را در اغوش گرفت؛ و اینک خوشحالم که مادرم تبدیل به الگویی شد برای بانوانی که به دنبال مسیر درست زندگی هستند و خوشحالم که حضرت زینب گوشه چشمی به مادرم داشته است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها