گروه استانهای دفاعپرس - «ابوالقاسم محمدزاده»؛ سر به مشبک ضلعی چسباندهام که نقطه اتصال پدر و پسرم؛ و در هیاهوی ناله زواری که دلشکسته با تو نجوا میکنند و شرح فراق و شرح وصال میگویند اشک میریزم.
دستهایم را میان مشبکها قفل میکنم و در میان زمزمههایی که میشنوم آرامآرام اشک میریزم.
نوحهخوان نمیخواهم.. خود اینجا اصل روضه است. از خودم میپرسم؛ اینجا قتلگاه است؟. یعنی همینجا زینب (ع) شاهد سربریده شدن برادرش بود؟ و نالید؛
خودم دیدم زبالای بلندی
حسینم را زکیته سر بریدند
در آن هنگامه آشوب و غوغا
ز روی دختران معجر کشیدند
خودم دیدم که نی خون گریه میکرد
شنیدم نالههای مادرم را......
این ساعت و این لحظهها، تقدیر هرکسی نمیشود که حسش کند و من با جانم، با همه وجودم حس میکنم و حالا برای دلم روضه میخوانم. در زیارت نامهای درباره سیدالشهدا و سایر شهدای کربلا آمده میخوانم؛ «خدایا حسین خونش را در راه تو داد». بعد میگویم حسین جان؛
-کاش با شما بودم و در راه شما کشته میشدم...
یادم میآید که ندیده عاشق راهش شدم و جوانیام را به پایش ریختم تا راه حسین (ع) جاودانه بماند. به کربلای ایران پا گذاشتم و گفتم؛ حسین جان، تو را ندیدم و عاشق راه و مرامت شدم. به جبهه رفتم و آمدم که بگویم؛ جبهه من، جبهه شماست و هنوز در خط شمایم که اگر نبودم کنار شما، کنار مرقد شما نمیرسیدم و حالا ضجه نمیزدم...
آقای من! مولای من!. همین حال و هوای دل مرا بس...
حرمت کعبه دلهاست خدا میداند
دیدنش آرزوی ماست خدا میداند
کربلا گلشن سرسبز علی و زهراست
چقدر وقف تماشاست، خدا میداند....
اشک که جاری میشود و پرده دل را شستشو میدهد و عقده دل وا میشود از خودم میپرسم؛
قبر علیاکبر (ع) که همجوار پدر است، پس کو علی اصغر (ع)؟.. قبر علی کوچک را کجا باید زیارت کنم... چه زیبائیهایی در این صحن و سرا نهفته است، چه رازهایی نگفته و نشنیده وجود دارد که نشنیدن و نفهمیدنش خود راز بزرگی است و اسرار کرب و بلا... با خودم زمزمه میکنم؛
کوچکتر از آن بود که شمشیر ببندد
بایست که در کنج لبش شیر ببندد
از مهد برون جسته که قنداقه همت
در خدمت مظلومترین پیر ببندد
باشد که شفای دل دلسوختگان را
با گوشه چشمی نم تأثیر ببند...
اشک امانم نمیدهد و سرچشمه چشمم به تکاپو میافتد و شاید این احساس روضه است که با دانههای اشک به دامنم میافتد و از خودم میپرسم؛ یعنی ششماهه نگاهم کرده، بی آن که قبرش را ببینم....
انتهای پیام/