دلنوشته/ ابوالقاسم محمدزاده

شوق زیارت «کربلا» ما را عاشق جبهه کرد

در دوران دفاع مقدس بعضی به عشق زیارت کربلا به جبهه آمدند و ندیده عاشق اباعبدالله (ع) شدند، مثل همان بیسیم چی که وقتی ترکش به جانش نشست، گفت‌؛ قبله، پایش را که به سمت قبله کشاندم به زور لب‌هایش تکان می‌خورد، وقتی گوش به لب‌هایش چسباندم به زور فهمیدم که می‌گوید؛ «السلام و علیک یا اباعبدالله».
کد خبر: ۵۴۵۲۵۷
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۸:۴۸ - 14September 2022

گروه استان‌های دفاع‌پرس - «ابوالقاسم محمدزاده»؛ نمی‌دانم این حال دل است یا دعوت یار، اشک که جاری می‌شود و دست‌هایی که بلند می‌شوند و به سینه می‌رسند، سبک بالم می‌کند و زمزمه می‌کنم؛

تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده..

سبک بال اما شکسته دل از کنج ضریح جدا می‌شوم، دل که نمی‌کنم. جدایم می‌کنند که دیگران هم از این گوشه فیضی برده باشند.

آرام‌آرام دور می‌شوم و به خودم که می‌آیم به ۷۲ رسیده‌ام، به جایی که اسامی شهدای کرب‌و‌بلا بر روی دیوارش منقوش است.

دلم که نه، سبک بالی‌ام می‌شکند و زمین‌گیرم می‌کند. هرچند لگد مال زائران می‌شوم. کاش خاک راهشان می‌شدم و قدم‌هایشان را که بوی ناب دعوت ارباب می‌دهد را بر چشمان گنهکاری بگذارند که لیاقت لگد مال شدن هم ندارد.

از خودم می‌پرسم این ۷۲ شهید، مگر در کربلا چه دیدند، در سیمای حسین (ع) چه دیدند که حتی وقتی امام بیعت خودش را از آنها برداشت باز هم ماندند.. حتی آن غلام سیاه...

یادم آمد وقتی آن غلام را امام حسین (ع) آزاد کرد و به او گفت‌؛ برو، غلام پاسخ داد کجا برم که مولا و اربابی مثل تو پیدا کنم.. تا حالا غلام بودم و در رکاب و در خدمتت، حالا که آزادم به اختیار خودم می‌مانم... ماند و شهید شد. ماند و وقت شهادت و جان دادن، امام حسین (ع) سرش را به زانو گرفت و غلام سیاه با لبخند جان داد. حسین جان آن لحظه جان دادن چه به غلام سیاهت نشان دادی که لبخند زد و جان داد. به یاد بچه‌های خودمان افتادم. به یاد دوران دفاع مقدس که بعضی به عشق زیارت کربلا به جبهه آمدند و ندیده عاشق اباعبدالله (ع) شدند، درست مثل همان بیسیم چی که وقتی ترکش خمپاره به جانش نشست و بر زمینش افکند ناله نکرد، آخ هم نگفت، فقط گفت‌؛ قبله.

پایش را که به سمت قبله کشاندم به زور لب‌هایش تکان می‌خورد، فکر کردم چیزی می‌خواهد بگوید و وصیت کند. وقتی گوش به لب‌هایش چسباندم به زور فهمیدم که می‌گوید؛ «السلام و علیک یا اباعبدالله» نگاهش کردم، نفس‌های آخرش را کشید، لبخند روی لبش نقش بست و روحش به عرش الهی پرید.

آقا جان! مولا جان!! آن غلام تو را دید و رهایت نکرد، بچه‌های ما، رزمندگان ما، ندیده عاشق راهت، عاشق مرامت، عاشق قیامت، عاشق آزادگی و کرب‌و‌بلایت شدند و رهایت نکردند. ارباب، مولای من، پسر زهرا (س)، من، ما هم از بچه‌های همان نسلیم که به اذن عباست، به دعوت خودت، با عنایت خالق به زیارت آمدیم نکند از ما روی برگردانی، نکند موقع جان دادن نگاهمان نکنی که محتاج همان نگاهی هستیم که به غلام سیاه و رزمندگان و شهدای هشت سال دفاع مقدس کردی؛

بیش از این ما را گرفتار غم هجران مکن

ای لقاءالله من رخسار خود پنهان مکن

آه ای صاحب خیمه، خیمه نشینان دیار معرفت

جز به زیر خیمه عشقت مرا مهمان مکن

با رفیقانم چه گفتی سر به پایت ریختند

نام ما را پاک از سر لوحه عنوان مکن

آقا جان نکند فراموش شویم، نکند فراموشمان کنی که سخت محتاج آن نگاه کریمانه‌ات هستیم. همان نگاهی که به شهدای کربلا کردی، همان نگاهی که به شهدای دفاع مقدس کردی را از ما دریغ نکن، ای فرزند کریمان و بخشندگان، که سخت محتاج آن نگاهیم....

شکسته‌تر از همیشه، با دلی خون از حرم می‌آیم بیرون، خودم که نه، با موج جمعیت به بیرون رانده می‌شوم و جاری می‌شوم میان موج جمعیتی که چون رود جاری شده از سرچشمه به شارع سدره المنتهی می‌ریزم، تا خودم را برسانم به فرات. تا زمزمه تشنگی‌ام را در کنار شریحه فرات فریاد بزنم...

تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده....

آهسته‌آهسته پیش می‌روم در حالیکه قسمتی از دلم در حرم عباس بن علی و حسین بن علی (ع) و بخشی در بین‌الحرمین جا مانده است.

حال و هوایی دارم وصف‌نشدنی، کاش همانجا تمام می‌کردم و همانجا خاکم می‌کردند و مقیم حرم می‌شدم...

خوشا از دل نم اشکی فشاندن

به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن

زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا نی‌نامه‌ی دیگر سرودن

خوشا از نی خوشا از سر سرودن

نوای نی‌نوایی ذلنشین است

بگو از سر بگیرد دلنشین است

نوای نی‌نوای بینوای است

هوای ناله‌هایش نینوای است

دل نی‌ناله‌ها دارد از آن روز

از آن روز است نی را ناله جانسوز

اگر نی پرده‌ایی دیگر بخواند

نیستان را به آتش می‌کشاند

شگفتا بی‌سر و سامانی عشق

به روی نی‌سر و سرگردانی عشق

زدست عشق در عالم هیاهوست

تمام فتنه‌ها زیر سر اوست....

و عشق است که در این میانه هیاهو می‌کند و هروله‌کنان، دل و جان را به عطش می‌رساند و عطش را به تشنگی و تشنه کامی را به فرات...

اراده خداوند است که مرا عشق می‌بخشد، اراده خداوند است که پاها را توان می‌دهد که دست‌به‌دست هم بدهند و دل‌شکسته و خسته‌ای را به فرات برسانند.

آتش محبت حسین (ع) است که شوق رسیدن را زیاد می‌کند تا به فرات برسم و شاید تشنگی.. تشنگی... عطش.. عطش..

فرات که سال‌هاست جاری است و جاری خواهد بود.

مرا عهدی است یا تو نازنینا

که دل هرگز زمهرت بر نگیرم

ببستم روز اول با تو پیمان

به کویت سر سپارم تا بمیرم

به فرات می‌رسم و به شریعه، از خودم می‌پرسم یعنی: اینجا همان نقطه‌ای‌ست که عباس با لب تشنه و مشک تهی میانش رفت و مشک پر کرد و با لب تشنه از آب بیرون آمد تا از جام شهادت سیرآب شود.

کاش!

سیراب شوم از چشمه فیض حسین (ع) و جام محبت عباس (ع) که برای تمامی عمرم کفایت می‌کند تشنگی‌هایم را...

به آب جاری و خجالت زده فرات نگاه می‌کنم و می‌پرسم؛

ای آب جاری و روان! از تو چه کم می‌شد اگر جرعه‌ای به کام عطشان علی‌اصغر می‌رساندی، چه می‌شد آن لحظه‌ایی که بچه‌های آل‌الله ندای العطش سر داده بودند به سوی خیمه کودکان جاری می‌شدی و تو آن‌ها را سیراب می‌کردی تا سقای حرم خجالت نکشد و شرمنده کودکان نباشد... خدایا،،، آن لحظ که بچه‌ها شنیدند منادی ندا داد‌؛

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد

سقای حرم سید و سالار نیامد...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها