داستان کوتاه/

مین‌های بی‌رحم

«محمدزاده» در بخشی از داستان کوتاه خود آورده است: بیش از یک ساعت بود که سه نفری، برای معبر زدن وارد میدان مین شده بودند و پس از دقایقی پیکر غرق خون آنان را به پشت خاکریز منتقل کردند.
کد خبر: ۵۵۰۱۸۴
تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۴۰۱ - ۱۱:۴۲ - 13October 2022

گروه استان‌های دفاع‌پرس - «ابوالقاسم محمدزاده»؛ صدای مهیب انفجاری که همزمان با فریاد درد آلود یا حسین (ع) بود، او را به خود آورد. تمام بدنش می‌لرزید، قدرت هیچ حرکتی را نداشت. طوری به زمین چسبیده بود که انگار می‌خواهد دوباره به خاک برگردد.

بیش از یک ساعت بود که سه نفری، برای معبر زدن وارد میدان مین شده بودند و پس از دقایقی پیکر غرق خون آنان را به پشت خاکریز منتقل کردند.

علی که روحیه بهتری داشت، با اصرار خودش، به عنوان نفر اول پا در میدان بی‌رحم مین گذاشت. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که انفجار مین فسفری او را مجروح کرد.

نفر دوم محسن بود که به محض شنیدن خبر مجروحیت، خودش را به معبری رساند که علی برای اولین بار زمین را شخم زده بود و تن میدان را زخمی. معبر به نیمه نرسیده بود که پیکر غرق خون محسن را هم به عقب منتقل کردند.

تنها باقی مانده گروه سه نفره تخریبچی‌ها سعید بود، بدون هیچ حرفی خودش را به معبر رساند و ادامه معبرزدن و خنى‌سازى مین‌ها را بر عهده گرفت تا راه دوستانش را که در میدان وحشی و خاموش مین زخمی شده بودند را ادامه دهد.

دقایق به کندی می‌گذشت، شلیک منور و صدای گلوله‌هایی که کمانه می‌کردند و از کنارش رد می‌شدند لحظه‌ای قطع نمی‌شد و سعید زیر همان گلوله باران سیخک می‌زد و معبر را به جلو می‌برد.

معبر به نیمه رسیده بود که با انفجاری دیگر، صدای یا ابوالفضل (ع) و ناله‌هایی در صحرا طنین‌انداز شد، سعید پخش خاک معبر شد و زمینگیر..

هرچند او سر صف بود و باید راه آن دو همرزش، علی و محسن را ادامه می‌داد تا راه برای عبور دیگران باز شود اما انفجار مین فسفری بدجوری زمینگیرش کرده بود و نمی‌توانست قدم‌از‌قدم بردارد، تمام اندامش می‌لرزید و با این لرزش دستانش نمی‌توانست حتی مین‌های ضدتانک را خنثى کند، چه رسد به مین‌های حساس ضد نفر!

فرمانده بالای سرش رسید بود، ولی او توان بلند شدن از روی خاک را نداشت. فرمانده وقتی حالت او و لرزشی که به دست و پایش افتاده بود را دید، زیر بغلش را گرفت و نیم‌خیز او را به سمت ابتدای معبر کشاند و به آرامی در گوشش گفت:

- مهم نیست! من هم بار اول مثل تو تمام وجودم می‌لرزید. تا اینجا هم که آمده‌ایی لطف خدا بوده. گذشتن از خود برای خدا، مراحل مختلفی دارد که اولین گامش را تا اینجا درست برداشته‌ای.

این فقط یک مانور بود، هیچ کدام از مین‌ها چاشنی ندارند. سینه خیز برو داخل معبر، فرمانده لشکر آنجاست، هر وقت بهت اشاره کرد، نقش مجروح را خوب بازی کن!

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار