روضه‌ای برای ۴۱ سال غربت، معلم شهید «علیرضا خزایی»

معلم شهید «علیرضا خزایی» ۴۱ سال پیش در ۱۱ شهریور ۱۳۶۰ در هجوم دشمن متجاوز بعثی به همراه ۱۲ تن از شاگردان سربدارش در ارتفاعات قراویز سرپل‌ذهاب شهد شیرین شهادت را نوشیدند.
کد خبر: ۵۵۲۰۷۷
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۴:۰۱ - 25October 2022

روضه‌ای برای ۴۱ سال غربت، معلم شهید «علیرضا خزایی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، «علی رستمی» نویسنده و رزمنده دوران دفاع مقدس در وصف معلم شهیدش «علیرضا خزایی» نوشت: در ۱۹ سالگی‌اش فرماندهی سپاه شهر را عهده‌دار شد و به تجهیز پاسداران و بسیجیان به سلاح و صلاح مشغول شد. نگران بچه‌های شهر بود. جوانانی که به راحتی جذب گروه‌های مارکسیستی و التقاطی می‌شدند. تا پاسی از شب تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه می‌خواند.

سال‌های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ در و دیوار شهر اسدآباد، پر از شعارهای فریبنده گروهک‌های عمدتاً چپ و سازمان مجاهدین خلق شده بود.

آن‌ها در دیوارنویسی‌ها به مردم توصیه می‌کردند که؛ «کار بخوانید» اینها می‌نوشتند «مجاهد بخوانید».

کار و مجاهد دو‌ روزنامهٔ پر تیراژ بودند و خوانندگان بسیار داشتند.

«علیرضا خزایی» فرمانده سپاه فریاد می‌زد و توصیه می‌کرد تنها سخنی که می‌تواند در برابر شعارهای فریبنده این دو گروه بایستد و منجی جوانان از انحراف شود، سخنان علی (ع) است.

می‌گفت: بچه‌ها ! شما هم بنویسید: «نهج‌البلاغه بخوانید»

و او خود اولین کسی بود که کلاس‌های نهج‌البلاغه در سپاه و مدارس و مساجد را برپا و با سخنان گهربار حضرت علی (ع)، طعم اخلاق و جهاد را به کام شاگردانش شیرین‌تر کرد.

انتظار داشت در آن بحبوحهٔ سخت و فرصت کم، از منارۀ همۀ مساجد و همهٔ منابر و تریبون‌های شهر فریاد علی (ع) طنین‌انداز شود.

او با نهج‌البلاغه، در دامن پر مهر خویش، شهیدان و مجاهدان و سربداران بسیاری را پرورش داد که بعدها منشأ خدمات علمی و عملی در ادامه دفاع مقدس شدند.

با آنکه جای جای شهر، کلاس نهج‌البلاغه برپا بود، باز هم وِردِ زبانش این بود: «بچه‌ها! نهج‌البلاغۀ علی خیلی غریبه.»

این جوان، ۴۱ سال پیش، قبل از اتمام ۲۱ سالگی‌اش در ۱۱ شهریور ۱۳۶۰ در هجوم دشمن متجاوز بعثی به همراه ۱۲ تن از شاگردان سربدارش در ارتفاعات قراویز سرپل‌ذهاب شهد شیرین شهادت را نوشیدند و به لقاء‌الله و مقام رفاقت با خدا رسیدند.

بگذارید کامتان را مثل کامم تلخ کنم؛ با رفتنش کلاس‌های نهج‌البلاغه تعطیل شد و سال به سال تصویرش و وصیتنامه‌اش کوچک و کوچک‌تر شد و طنین سخنانش خاموش و خاموش‌تر.

آخرین سخنش در آخرین روز حضورش در شهر، خطاب به مردمی که به بدرقه‌اش آمده بودند، این بود:

«... شهادت یک مرگ تحمیلی نیست، یک انتخاب عاشقانه است و ما امروز می‌خواهیم برویم و قربانی خدا بشویم.»

خدایا محبت اهل بیت پیامبر و رفیقانی چون این شهید را در دل ما افزون کن و شک و تردیدها را در رسیدن به مقام لقاء‌الله از دل ما بزدا.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها