روایت دیدار یک خبرنگار با پدرشهیدی که دیروز به فرزندان شهیدش پیوست

با نشاط و هیجان از موزه خانگی شان می‌گوید، از زحمتی که برای گردآوری یادگار‌های برادرانش کشیده است و...! پس از دیدن آثار فکر می‌کنم این موزه تکان دهنده ترین موزه ای است که در همه عمرم دیده‌ام. خانواده خوش ذوق و شاعر پیشه شهیدان «خوش قلب طوسی»، یکی از ارزشمند ترین گنجینه‌های خانوادگی در حوزه انقلاب و دفاع مقدس را در اختیار دارند.
کد خبر: ۵۶۸۴۵
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۷ - 05November 2015

روایت دیدار یک خبرنگار با پدرشهیدی که دیروز به فرزندان شهیدش پیوست

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، خبرنگار روزنامه قدس پیش از فوت پدر شهیدان سید کریم و سید جواد خوش قلب طوسی مصاحبهای داشت که این پدر بزرگوار دیروز به فرزندان شهیدش پیوست. در ادامه متن این مصاحبه را بخوانید.

در خانه که به رویمان باز میشود حاج خانم «موحدی» به پیشواز میآید و با خوشرویی پذیرایی میکند.با اندوه میگوید: «حاج آقا حال ندار است!»

مینشینیم. او تعریف میکند و ما با اشتیاق میشنویم میگوید: «زهرا موحدی هستم. همسر پدر شهیدان خوش قلب طوسی، خانه دار و اگر خدا بخواهد دوست داریم بنده خوب خدا باشیم.»

 چهره آشنایی دارد روشن و نورانی، آرام و خنده رو! میگوید: «خداوند 6 فرزند به من داد 5 پسر و یک دختر که دو تای آنها را برای خود انتخاب کرد، فرزند سوم و چهارم به شهادت رسیدند.»

 میگویم: «شنیدهام نوشتههایی از شهیدان به یادگار مانده است، کمی در بارهشان صحبت کنید.» میگوید: «منیره خانم! هر جور است خودش را میرساند.»

 حاج خانم میرود و دست در دست حاج آقا بر میگردد حاج آقا با تکیه بر او راه میرود. شرمنده میشوم خیلی پرسش نمیکنم، احساس میکنم اذیت میشود هر چند با همان حالش از فعالیتهای خانواده در انقلاب و جنگ سخنها میگوید.

 نوای موذن که بلند میشود حاج آقا از جا بلند میشود تا نماز بخواند، ما هم نماز میخوانیم. در و دیوار اتاق از عکس شهید پر است. آقای خوش قلب طوسی از اولین روزهای جنگ تا آخرین روزهای جنگ 8 سال در جبههها امدادگر بوده است.

 نمازمان تمام نشده، منیره خانم از راه میرسد. او با نشاط و هیجان از موزه خانگی شان میگوید، از زحمتی که برای گردآوری یادگارهای برادرانش کشیده است و...! پس از دیدن آثار فکر میکنم این موزه تکان دهنده ترین موزه ای است که در همه عمرم دیدهام. خانواده خوش ذوق و شاعر پیشه شهیدان «خوش قلب طوسی»، یکی از ارزشمند ترین گنجینههای خانوادگی در حوزه انقلاب و دفاع مقدس را در اختیار دارند.

ذوق سرشار و بصیرت پدر و مادر به خوبی به فرزندانشان منتقل شده است منیره خانم ادبیات سخن گفتنش بسیار زیباست. او با عشق به برادران شهید و به کمک خانواده، این گنجینه را گرد آوری کرده است. هزاران برگ سند، دست نوشته، وسایل شخصی، کلکسیون پاکت نامههای ستاد تبلیغات جنگ، آثار هنری رزمندگان، اشعار مردمی دفاع مقدس و....

همه را روی میز می گذارد و میگوید: نه این که خیلیها میآیند و میروند اصل اسناد را نگه می داریم و فتوکپی آنها را در اختیار قرار میدهیم. چگونگی حفظ این گنجینه و جلوگیری از فرسوده شدن یادگاریهای جنگ در یک موزه خانوادگی میتواند الگویی برای مسوولین و خانواده شهدای دیگر باشد. منیره خانم چنان با علاقه و حوصله این آثار را کلاسه بندی و تدوین کرده که هر بیننده ای زبانش به آفرین گویی باز میشود.

 با ما در بازدید از این موزه خانوادگی همراه شوید.

لباس خاکی

 لباس سیدجواد، البته تقوا بود. حتی یک دست لباس خاکی بیت المال را هم اضافه از سهم خودش نپوشید. وقتی روز اعزام تهران، فهمید داییاش آشنا داشته که توانسته یک دست لباس خاکی برای او بگیرد، آن را پس داد. کریم هم همیشه لباس خاکیاش را خودش میشست و اتو میکرد. مانند آخرین باری که به اهواز برگشت. خواهرش هم جانماز دست دوز مادر را برای او شست و اتو کرد. کفشهایش را هم تمیز کرد، در عوض، آخرین بوسه برادر را مال خود کرد.

سربندها...

سربندها و بازو بند تخریب و جانماز مال سید جواد است. در یکی از عکسهای آخرین خداحافظی هم یکی از همین سربندها را به سر دارد.

جانماز، اهدایی جبهه است. خودکار زرد، مال سید کریم است. این مدل خودکار را برای نوشتن میپسندید. چسب زخم بهداری هم روی آن از دور داد میزد که این خودکار مال کیست.خودکار استیل اما مال سید جواد است. چه منظم بود و همه چیزش را خوب نگهداری میکرد.

سند روی سند!

پیش از کربلای پنج، سید کریم پدر را توی کوچههای خرمشهر میبیند. او دارد میرود پس باید یک نامه بنویسد و به پدر بسپارد تا مادر را از حالش باخبرکند. اما ده و نیم شب، کاغذ از کجا؟

چاره ای نیست. تنها چیزی که خدا دم دست کریم میگذارد، یک برگه پاره از سند خانه ای است که کنار آن ایستاده اند. و کریم سندی را روی این سند به یادگار میگذارد.

با «إن مع العسر یسرا» شروع میکند تا به مادر امید دهد که پس از کربلای 4، کربلای دیگری در راه است و بعد با «و ما رمیت اذ رمیت» ادامه میدهد. و...

سید کریم رفت و این سند شد آخرین یادگار او!

زنجیرهای بیپلاک...

 خود پلاکها، البته با آنها دفن شدند. چون غسل و کفن نداشتند.

 سیدجواد پلاکش در منطقه بر گردنش بود و کسی در خانه پلاک به گردنش نمی دید. پلاک سید کریم اما همیشه و در همه حال همراهش بود.

یادداشت جیبی!

 پدر به سیدکریم گفت: «صبح تا شب تظاهرات و تجمع ضدشاهی و... تو فقط یازده سال داری. آخرش زیر دست و پا له میشوی و جنازه ات هم شناخته نمی شود که به دست ما برسد.»کریم گفت: «چشم باباجان». همین!

 اما راهپیمایی هایش را که تعطیل نکرد. یک تکه کاغذ برداشت و رویش اسم و آدرس و شماره تلفن خانه را نوشت. یک روی این یادداشت بود. آن روی کاغذ نوشت: «خداوندا! مرا شهید از دنیا ببر. به امید حق.»

 سید کریم هیچ وقت نفهمید که آن کاغذ را مادر از ماشین لباس شویی نجات داد و پیش خودش نگهداری کرد.

 حالا که این کاغذ را میبینی، سرسوزنی شک نمیکنی که هم کریم به عاقبت خودش امید داشت، هم مادر به عاقبت پسرش.

یادداشت...

 سید کریم و سید جواد، هر دو اهل نوشتن بودند.

 سید کریم چند روز پیش از شهادتش، توی سر رسید، قطعه ای نوشته بود... عجیب! مادرش را با صاحب نامش حضرت زهرا سلام ا... علیها در کنار هم یاد کرده بود. مادر زمینی و مادر آسمانی اش...چه همه عشق! چه همه احساس!... «نام مادر من زهراست... او میگوید من به شما شیر ندادم مگر این که برای سربازی امام زمان عج پرورشتان دهم. و شما را مادری نکردم مگر برای حفظ اسلام.»

نوارها....

 هم سیدجواد، هم سید کریم اهل نوار بودند. در اتاقشان یک کتابخانه کوچک فلزی بود که نوارهایشان در آن مرتب و منظم صف کشیده بودند. سید کریم از پشت پوشههای دور ریخته بیمارستان امام رضا (ع) که رویش آرم شاهنشاهی داشت، برای نوارها جلد درست کرده بود. صورتی، آبی و زرد. روی آنها عنوان هر نوار را با خط خوش نوشته بود: برادر حاج صادق آهنگران، مرحوم کافی، زیارت عاشورای حاج منصور،...

 چند ساک برزنتی

 این چند ساک برزنتی یادگار از سید کریم و سید جواد است.مثل خیلی چیزهای دیگر، اگر کسی به اینها هم نیاز داشت، مادر میبخشیدشان به دیگران.

 راز سعادت

 تنها خواسته من این است: ای خدا! هر جور که دین تو بیشتر در جهان پایدار میشود، (البته با خون من) همان را بر من بپسند، با اسارت یا با شهادت، معلولیت،مجروحیت، یا سلامتی.... سید جواد خوش قلب طوسی

 30 /اردیبهشت / 1365

جانم به قربان حضرت دوست

 شهادت میدهم راهی که میپیمایم...برای رضای خداست. نه برای ارضای هوای نفس، خوشگذرانی و از روی بیهودگی دامن به آتش زدن و یا تقلید کورکورانه.می روم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم، به سیره پیامبرم و مولایم و سرورم ستمدیدگان را از زیر بار شکنجهها و مصیبتها برهانم ....

 سید «کریم خوش قلب طوسی»

 یکشنبه دوم شهریورماه 1365

زمان انقلاب

 سال 1355 به مشهد منتقل شدم و بچهها در مشهد به ادامه تحصیل مشغول شدند سیدجواد سال چهارم دبستان بود که شورانقلاب اسلامی اوج گرفت جواد پیوند روحی شدیدی به سید کریم داشت. زمان انقلاب در تظاهراتها، سخنرانیها و مجالس همیشه با برادرش همراه بود.

 آشنایی بچهها و علاقه آنها به مسائل دینی و جلسات مذهبی به فضای خانوادگی برمی گردد. پدربزرگ مادری بچهها روحانی بودند و قریب الجتهاد. آشنایان و اقوام زیادی از خانوادة آنها روحانی و مدرسین حوزهای دینی بودند. سید جواد از این فضای ناب اسلامی بیشترین بهره را گرفته بود که این علاقه، پس از انقلاب اسلامی و پیدایش بسیج و انجمن اسلامی مساجد و محلهها اشباع شد. او تمامی وقت اضافه خود را به گشت بسیج و شرکت در برنامههای مسجد محل می داد. کم سن و سال بود اما فوق العاده استقامت داشت. روزها کار میکرد و شبها هم در گشت و کشیک بسیج مشغول بود. خستگی برای او نا مفهوم بود.

 پدر شهیدان

 تولد بیست سالگی

 ....چند روز پیشتر در اهواز، یادته ؟...تولد بیست سالگی را میگویم...

 به مادر گفتی: «مادر! میدونی امروز چه روزیه ؟»هرچه فکر کردیم نفهمیدیم. مادر گفت: «منیره! بروتقویم را نگاه کن ببین امروزچه روزی است؟ روز 10 دی بود اما باز هم سر در نیاوردیم!» گفتی: «مادر! امروز 10 دی ماه، خب روز تولدمـــه، بیست سالم شد مادر.

 مادر گفت: «ماشاا... پسرم! حالاکه میروی یادم انداختی! مادر با عجله دوتا کیک پخت و همراهت کرد، یادته؟ گفت: «برو با همرزم هات بخور پسر قشنگم... دورهم شاد باشید مـادر...» چند روز پس از تولد بیست سالگیات، وقتی عملیات کربلای 4 تمام شد، تماس گرفتی وگفتی: «مادر! چه کیکهای خوشمزه ای بود به همه رزمندهها رسید البته با نان اضافه خوردیم.»! درست ده روز بعد از تولد زمینی ات، یعنی 21 دی ماه، در آسمان متولد شدی...

 مادر بازهم شیرینی و شکلات پخش کرد.اما من خواهرم! گریه کردم و ضجه زدم. درست مانند آن روز که گفتم: «کریم! چرا بی خبر ؟» و هنوز هم مانند همان روزها میگریم و در دل ضجه میزنم، برایت مانند زینب (س). می دانی من از آن روز به بعد... هر روز شادی هایم را تشییع میکنم و زندگی مردانه ات را به خاک میسپارم و برروی تمامی نوشته هایم نعش خونین تو افتاده است. بر روی شعرهایم، پلاکت هم چنان آویزان است، همان پلاکی که هیچ وقت از خودت جدایش نمی کردی. وتو هر روز برایم غزل میخوانی از دیوان مولوی، برایم نقاشی میکشی از کربلا و قدس و... و برایم از جنگ میگویی مانند همان روزها، هنوز هم میگویی فاصله ات را باقرآن روز به روز کمتر و کمتر کن، چون سرچشمه همه نیکی هاست، هنوز هم میگویی جان شما و فرمان رهبر...

 منیره خوش قلب طوسی/ تنها خواهر شهیدان

نقاشی جواد

 روی دیوار زیرزمین نوشته بود: «شهید سیدجواد خوش قلب طوسی.»جلوی آن هم تاریخ زده بود«خرداد 65 » داشتیم میوه میخوردیم. منیره، خواهر کوچکش گفت: «جواد! تو که اینجا نوشته بودی خرداد شهید میشی. پس چرا نشدی؟! الان که تیره »

 کریم گفت: «داداش جواد تجدید آورده. قراره شهریور دوباره امتحان بده. ایشاا... قبول میشه. »

 شهریور بود. امتحان داد. قبول هم شد.

 دوستانش میگفتند: «یکی از رزمندهها نقاش بود. عکس بچهها را میکشید.» یک روز نشست به کشیدن عکس محمد جواد. کارش را که تمام کرد گفت: «ده روز دیگه شهید میشه.»

 محمد جواد سرش را بالا و پایین کرد. ما باور نکردیم. خندیدیم.

 از روزی که حرف آن رزمنده را شنیده بود، رفتارش خیلی فرق کرده بود. تا این که یک روز گفت: «بوی شهادت میاد. اگر خدا بخواد چهار ساعت دیگه. » بو کشیدیم. باور نکردیم. خندیدیم.

 سر ده روز و سر چهار ساعت. این بار دیگر باور کردیم.

منیره خوش قلب طوسی

همچنان 18 ساله

 ...سالها گذشت، بچهها بزرگ شدند، بزرگترها پیر شدند، هوای شهرها آلوده تر شد، مزرعهها آسفالت شدند، باغها برج شدند، دفترها پرشدند، انقلاب رویش کرد، انقلاب ریزش کرد، روزنامهها باز شدند، بسته شدند، اسم عوض کردند، حزبها سبز شدند، بعضیها زمین خوردند، خیلیها خون دل خوردند، بعضیها محبوب شدند، برخیها تلاش میکنند منفور نشوند، یک عده چپ کردند، شماری هم راست گفتند، چند نفر بصورت رسمی خسته شدند، اما....

 یک نفر خسته نشد، یک نفر هنوز ایستاده، یک نفر همه چیز را نگه داشته، یک نفر رهبری کرد، پدری کرد، چند سال محاسن سپید کرد، حالا دارد چهره اش شکسته میشود...

 ولی سید جواد ما هنوز 18ساله مانده است. هنوز خوب است، هنوز ولایتی است، هنوز کار ما را راه میاندازد، هنوز خطش خوب است، وقتی به نسل سومیها خط میدهد. هنوز منظم است. به خیلی دلها نظم داده. قرار داده، آرام داده....

 سید جواد ما هنوز18ساله است.

 منیره خوش قلب طوسی

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها