به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، کتاب «متولد نهم دی» زندگینامه داستانی شهیده «فاطمه امیری بیرجندی» از شهدای حماسه نهم دی ۱۳۵۷ مشهد است که توسط «زهرا سادات ثابتی» به رشته تحریر درآمده و انتشارات «بوی شهر بهشت» این کتاب را در ۹۶ صفحه به زیور طبع آراسته است.
به مناسبت فرارسیدن چهلوچهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به بخشی از این کتاب اشاره خواهیم داشت.
چند تانک و نفربر اطراف آرامگاه بهشت رضا توقف کرده بودند. سربازهای ارتش همه جا حضور داشتند و مراقب هر حرکتی بودند. رژه میرفتند و روبه مردم میگفتند: «بدون هیچ گریه و ناراحتی جنازهتون را دفن کنین و برین، اگر هوس شعار دادن بکنید، برای هر کدامتون یک قبر همین جا میکَنیم.»
محمد وقتی این وضعیت را میدید دندانهایش را به هم فشرد و سرش را تکان داد. آقاجان پیشانی محمد را بوسید و دنباله حرفش را گرفت: «آفرین پسرم! آرام باش! صبوری کن! من...» میخواست چیز دیگری بگوید.
صدایش تغییر کرد، گرفته و دلگیر مثل صدای رعد و برقی که مجال کافی برای غرش پیدا نکرده باشد: «من باید برم جوازِ... جواز کفن و دفن. شناسنامه... شناسنامه... مادرتو... بده به من.»
محمد دستش توی جیب کاپشنش بود؛ شناسنامه مادر را قبل از اینکه بدهد به آقاجان، صفحه اولش را باز کرد. نگاه مادر هم از توی عکسش هم گرم و صمیمی بود. چشمش افتاد به تاریخ تولد ۹ دی ۱۳۳۰.
پلکهایش را روی چشمهای پر از اشکش گذاشت. گونههایش خیس شد. خودش را سرزنش کرد. دیروز، هم روز تولد مادر بود و هم روز شهادت.
رفت به صفحه آخر؛ تاریخ وفات. هنوز خالی بود دلش میخواست بنویسد تاریخ شهادت اما... .
آقاجان شناسنامه را گرفت و رفت. دست محمد، خالی و سرمازده در هوا ماند. تنها شد، با تابوتی که برای پیکر مادر خیلی بزرگ و بلند بود. حالا بهترین فرصت بود برای کاری که میخواست از دیروز صبح انجام بدهد، اما خجالت میکشید؛ بوسیدن پیشانی مادر. کشانکشان رفت سمت تابوت و کنارش زانو زد. پیکر را نه نتوانسته بودند غسل بدهند و نه کفن کنند. به جای کفن، پیراهن قهوهای راهراه محمد به تنش بود و چادر خونآلودش. پیکرش را درون پلاستیک گذاشته بودند. مثل یک شاخه گل رز قرمز که به بدترین شکل پرپر شده باشد. گوشه پلاستیک را کنار زد. نصف صورتش سالم بود. بقیهاش زیر چادر. گوشه لبهای کوچکش کشیده شده بود. مثل وقتهایی که بیصدا میخندید. با دیدن چشمهای بسته مادر، دلهرهای بیپایان افتاد به جانش. مادر! چشماتو باز کن... به من نگاه کن مادر... تورو خدا چشماتو باز کن... مادر.
انتهای پیام/