به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «یکی از چیزهای مهمی که بنده همیشه روی آن تکیه میکنم «انقلابی ماندن» است؛ بعضیها انقلابیاند، ولی انقلابی نمیمانند؛ انقلابی میشوند، ولی انقلابی نمیمانند؛ ارتش، انقلابی ماند». این جمله بخشی از سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با جمعی از فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش در بهمن سال جاری است؛ سخن پرمفهومی که نشاندهنده انقلابی بودن و انقلابی ماندن ارتش جمهوری اسلامی ایران نه فقط در این ۴۳ سال گذشته؛ بلکه از دوران نهضت انقلاب اسلامی ایران است.
ارتشیها در دوران نهضت انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در کنار سایر اقشار مردم، به مبارزه با رژیم پهلوی پرداختند و یکی از اقشار تأثیرگذار جامعه در پیروزی انقلاب اسلامی ایران بهشمار میروند که در این راستا میتوان به بیعت تاریخی همافران با امام خمینی (ره) در ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ اشاره کرد که این حادثه را میتوان تیر خلاص ارتش به رژیم طاغوت عنوان کرد.
«گروه بینام» یکی از عرصههای مبارزه انقلابیهای ارتش شاهنشاهی با رژیم شاهنشاهی است. «گروه بینام» گروهی با مدیریت شهید «حسن آیت» بود که در سطح کشور فعالیتهای انقلابی داشت و همهجور افراد را شامل میشد؛ مانند طلبه، بقال و...؛ این گروه یک شاخه نظامی نیز داشت که امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» آن را اداره کرده و شخصیتهایی نظیر شهیدان «سید موسی نامجوی»، «سید یوسف کلاهدوز»، «حسن اقاربپرست» و... نیز، درحالی که در ردههای مختلف ارتش و دربار شاه حضور داشتند، عضو این گروه بوده و در حقیقت، علیه حکومت پهلوی مبارزه میکردند؛ مثلاً شهید «یوسف کلاهدوز» یکی از عوامل انقلابی در گارد شاهنشاهی بود، یا اینکه امیر سرتیپ «مصطفی توتیایی»، بهعنوان محافظ شاه و خانوادهاش، عضو «گروه بینام» و عامل نفوذی حضرت امام خمینی (ره) در کاخ شاه بود.
امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» همانگونه که گفته شد، مسئولیت شاخه نظامی گروه بینام را برعهده داشت که توسط نیروهای امنیتی حکومت پهلوی دستگیر و ضمن اخراج از ارتش، به ۲ سال حبس محکوم شد. وی پس از آزادی از زندان و تحمل مشقتهای ناشی از شکنجهها، هنگام ورود امام خمینی (ره) به میهن اسلامی در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷، مسئولیت کنترل نظم و انضباط در طول مسیر و چیدمان متناسب ماموران انتظامات ثابت و سیار بهویژه در نقاط حساس و حیاتی و خطرخیز را برعهده داشت.
امیر سرتیپ «رحیمی» همچنین پس از آنکه برخی از اعضای گروه «بینام» متوجه شدند که قرار است ضمن اعلام حکومت نظامی، کودتایی علیه انقلاب اسلامی ایران صورت گرفته و سران نهضت بازداشت شوند، بهدلیل اینکه بهعنوان نیروی انتظامات در محل اقامت امام خمینی (ره) حضور داشت، موضوع را به اطلاع ایشان رساند و امام خمینی نیز با صدور اطلاعیهای در ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ از مردم خواستند تا به حکومت نظامی اعتنا نکرده و به خیابانها بیایند.
امیر سرتیپ «رحیمی» در گفتوگویی که در نشریه «یاران شاهد» منتشر شده است، چگونگی ورود به فعالیتهای دینی و همچنین مبارزاتی علیه حکومت پهلوی را روایت کرده و به بیان نحوه تشکیل گروه بینام پرداخته است. وی همچنین در ادامه نحوه بازداشت خود توسط نیروهای امنیتی رژیم سابق را بیان کرده و با اشاره به نقش گروه بینام در تشکیل کمیته استقبال از امام خمینی (ره)، نقش اعضای این گروه در شکست کودتای ۲۱ یهمن سال ۱۳۵۷ و دیگر فعالیتهای اعضای این گروه مبارز را روایت کرده است.
امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ جانشین و سرپرست وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بود و در حال حاضر نیز یکی از مشاوران نظامی فرمانده کل نیروهای مسلح است، فعالیتهای دیگری نظیر بنیانگذاری سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، تلاش برای گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و همکاری جهت تشکیل سپاه پاسداران اشاره کرد. همچنین امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» در سال جاری، به دریافت نشان فداکاری از ارتش جمهوری اسلامی ایران مفتخر شد.
آنچه در ادامه میخوانید، ماحصل گفتوگو با امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» است:
* چه عاملی در زندگی شما باعث شد تا در مسیر انقلاب اسلامی قرار بگیرید؟
ما در اوایل نوجوانی، گروهی هم سن و سال بودیم، ماجراجو و ماجراساز که اوقات خود را به بطالت، دعوا، سلب آرامش و آسایش دیگران میگذراندیم و باعث ناراحتی افراد محل و منطقه خود میشدیم و شاکیهای زیادی داشتیم. برای من لباس ضخیم و محکم میدوختند که در دعوا، یقهگیری و کتککاریها دیرتر و کمتر پاره شود.
در دبیرستان نمره انضباطم خوب نبود، بهطوری که در سال بعد، از من و از دوست و همکالسیام آقای خالدی (از همان گروه که بعدا مهندس شد و از آزادگان سرافراز بود و مرحوم شده است) ثبتنام نکردند، تا اینکه خداوند دست یاری رساند و به دنبال رویدادی مبارک، قایق به گل نشسته ما را از آن منجلاب بیرون کشید و مسیر زندگی ما را تغییر و به سوی دریای مواج و زلال زندگی شرافتمندانه و پرافتخار رهنمون ساخت و در نهایت از گروه ما و تکتک افراد آن انسانهای دیگری ساخت.
* اتفاقی که باعث شد تا مسیر زندگی شما تغییر کند، چه بود؟
در یک روز سرنوشتساز در تابستان سال ۱۳۳۲ هنگام مغرب برای خوردن آب و رفع عطش به مسجدی رفتیم. در آنجا یکی از افراد رفتاری انجام داد که در شأن مسجد نبود، من به دفاع از مسجد و حرمت آن به او نهیب زده و غضب کردم، همانجا بود که خدای شکور، هدایتگر و حامی دستم را گرفت و از آن تاریکی و ظلمت به سوی نور و روشنایی کشاند «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» و حواله نعمت خدمات بسیار بزرگ، خطیر و مبارکی را به دستم داد. از همان لحظه با آقای خالدی که به نحو دیگری مستبصر و تائب و دگرگون گردیده، بقیه گروه را تشویق به تغییر رفتار و توبه کردیم و از کسانی که آزاری توسط ما به آنها رسیده بود، سعی در حلایتخواهی و جلب رضایت نمودیم.
* مسیر زندگی جدید را چگونه طی کردید؟
ما به عبارت دیگر زندگی جدیدی را آغاز کردیم که شروع آن شرکت در هیئتهای مذهبی و فراگیری قرآن و مسائل شرعی بود. هم زمان با آموختن معارف و مسائل دینی در سال ۱۳۳۳ با همان افراد، جلسه آموزش قرآن تأسیس کردیم و آنچنان غرق در فعالیتهای دینی و کارهای خداپسندانه شدیم که در ابتدا برای اهالی محل مشکوک و باورنکردنی به نظر میرسید؛ اما با ادامه این فعالیتها و تشدید آن و جذب بچههای محل و مدرسه، نظرات و دیدگاهها تغییر کرد، بهطوری که نزد آنان محترم و حتی ملجأ و پناهگاه شدیم. در این جلسه آقای خالدی قرآن و تجوید درس میداد و تفسیر میکرد و من از روی کتاب توضیح المسائل مسئله میگفتم. این بخش کمی از الطاف الهی و برکات همان واقعه مبارک دفاع از حرمت مسجد بود که جرقهای در درون ما زد و ما را دگرگون کرد.
* برگزاری جلسات و کلاسهای مذهبی چه برکاتی برای شما داشته است؟
از برکات دیگر دفاع از مسجد، این بود که مرحوم ناصر رحیمی از اعضای همین جلسه بعدا وارد ارتش و استاد دانشگاه افسری شد و از طریق آن مرحوم با شهید نامجو و دکتر جاسبی آشنا شدم و این آشنایی مقدمهای بود برای ورود در یک حرکت جدید و فعالیتهای خطیر سیاسی – نظامی زیرزمینی، بدین معنا که بدواً مرا به جلسهای که به ابتکار مرحوم ناصر رحیمی دایر شده بود و در آن به بهانه گلستانخوانی، بحثهای سیاسی انجام میشد، دعوت کردند. در این جلسه با برخی دیگر آشنا و دوست شدیم. هنگام درگذشت مرحوم ناصر، جمعی از دوستان او برای بزرگداشت ایشان اقدام به تهیه جزوهای کردند که حاوی شرح زندگی و اشعار او و دوستان در رثای او بود.
این جلسه باعث جمعتر شدن دوستان آن مرحوم و طرح صریحتر و جهتدارتر معضلات اجتماعی و مسائل سیاسی و میزان دوستی شده و آشنایی این افراد با یکدیگر بیشتر و صمیمیتر شد. دوستی و صمیمیت بین شهید نامجو و من بیشتر شد. از علل این جذب این بود که من سالها قبل، پس از رحلت آیت الله بروجردی، بلافاصله مرحوم امام را که علاوه بر شرایط مرجعیت، همدرد خود و حساستر به مسائل و معضلات اجتماعی و سیاسی یافته و انتخاب کرده بودم. به همین دلیل با احساس مسئولیت و اطمینان بیشتر به صحت مسیر خود، در این نوع برنامهها شرکت فعال داشتم که همین امر منجر به ارتباط نزدیک و دوستی بیشتر ما شد؛ به طوری که پس از آن مرتب با هم ارتباط داشتیم و از اوضاع و احوال یکدیگر و مسائل جامعه با خبر میشدیم.
* انگیزه شما از تشکیل و عضویت در گروه «بینام» چه بود؟
شاید علت و ریشه جذب و تمایلات سیاسی من به سمت مبارزات، به قبل از نوجوانی و کودکیام برگردد؛ چون وقایع سیاسی و جنگ را تا حدودی درک میکردم؛ زیرا من در پنج سالگی پدر ۲۵ سالهام را از دست دادم. کمی بعد متوجه شدم که ما از قربانیان تکرار محدودتر فجایع مولود و معلول اشغال ایران و غارت مواد غذایی و دارویی و ایجاد قحطی و اشاعه بیماری و مرگ و میر نیمی از جمعیت کشور (قتل عام ۱۰ میلیون از ۲۰ میلیون جمعیت کشور) در دو سه دهه قبل هستیم که سوگمندانه هیچ مقامی هیچگاه آن هولوکاست هولناک و واقعی در هیچ مرجعی حتی در مجامع عادی در داخل کشور، آن را فریاد نزد، زنده نگه نداشت و یا حتی در تاریخ معاصر ایران در کتب درسی و غیره، آن را برای این مردم بازگو نکرد.
من از نوجوانی منزجر از آنچه گذشته بود به گروهها و احزاب مختلف سرک میکشیدم تا با آرمانهای آنها آشنا شوم. به دنبال وقوع آن معجزه بزرگ و هدایت الهی و آن تحول عمیق روحی و رفتاری در من، که نتیجه رفتن به مسجد بود، هرچه سنم بیشتر شد، روحیه ظلمستیزی و مبارزه با بیعدالتی در من تقویت شد و سعی کردم همواره این روحیه را در خود مواجتر کنم و پشت حق و مقابل باطل بایستم و بر آن پای بفشارم. در جریان کودتای ۲۸ مرداد، من گریان به طرف منزل مصدق میدویدم شاید موثر باشم.
به لطف الهی کلا در مسائل سیاسی و اجتماعی این روحیه در من بوده و هست و همین روحیه بود که مرا به این گروه بینام با آن آرمانهای بلند کشید و دعوت دکتر جاسبی را در آن روزگار وانفسا پذیرفتم.
* پرسنل و نظامیان ارتش را چگونه برای عضویت در گروه انتخاب و همراه میکردید؟ و چه افراد شناخته شدهای جزو این گروه بودند؟
چون براندازی رژیم شاهنشاهی ولو با زور و استفاده از نیروهای مسلح الزاماً به بازوی نظامی ورزیده نیاز داشت، این شاخه به شهید نامجو، سرشاخه نظامی و اینجانب مربوط میشد. این شهید عزیز ضمن عضوگیری از نظامیان واجد شرایط، دانشجویان را نیز با دقت و وسواس خاص شناسایی، ارزیابی و غربال کرده و پس از اطمینان به من وصل میکرد تا در کلاسی که با عنوان توسعه اطلاعات مذهبی تشکیل داده بودیم و محل آن مرتب جابهجا میشد، آموزش دهیم. سمت و سوی مسائل و موضوعات جلسه همواره آیات، روایات و احادیث مسئولیتزا و مسئولیتپذیری اجتماعی و ایجاد این سوال بود که چاره چیست؟ چه باید کرد و تکلیف ما چیست؟ البته در کنار و حاشیه این مسائل، مطالب مربوط به بهائیت، که نام و عنوان جلسه هم همین بود، بهعنوان پوشش، تدریس و بحث میشد. ما برای تقویت امنیت اعضا و فرار از توسعه بادکنکی آن که خطرپذیری آن را تصاعدی بالا میبرد، از طرحی به نام «طرح قیسی» استفاده میکردیم، من این نام را از یک لطیفه اقتباس کرده بودم. میگویند: معلمی در کلاس به دانش آموزی گفت: چرا در کلاس چیز میخوری؟ او گفت: چیزی نمیخورم، معلم گفت: در دهانت چیست؟ گفت: برگه قیسی است که آب انداختهام برای زنگ تفریح. من هم با همین روش و آن اهداف در جلسه برای آشنایی و آمادگی بیشتر برای شناخت اهداف و پذیرش عضویت دانشجویان در توضیح بعضی از آیات و روایات، فرازها و بندهایی از اساسنامه گروه را میخواندم و توضیح میدادم که با استقبال و گاه اعلام آمادگی برای همکاری در هرکاری مواجه میشدم.
از اعضای این جلسات میتوان از شهیدان والامقام کلاهدوز، اقاربپرست، شهرامفر، احمد بیگی، سرهنگ کتیبه، امیرسرتیپ نجفی و همینطور امیران؛ دادبین، توتیایی (افسرگارد جاویدان) و سرهنگ یدالله فرازیان نام برد. از اعضای دیگر جلسه دانشجویان دانشکده افسری؛ حقجو، اعظمی، کبریتی، دولتی، دقیق احمدی و سلطانی بودند. خاطرم است که آقای پرورش را در یک مسافرت و در چند ساعت مذاکره عضو و به شهید آیت وصل کردم.
* درخصوص تشخیص و جذب افراد به گروه، نظر نهایی با چه افرادی بود؟
ما معمولاً با یکدیگر مشورت میکردیم و دوستانمان و کسانی که واجد شرایط بودند را به مسئول مربوطه معرفی کرده و برای دعوت از ایشان، مشورت میکردیم؛ مثلاً خود من از آقایان؛ کتبیه، کلاهدوز، اقاربپرست و پرورش دعوت کردم و آنها به عضویت گروه درآمدند.
معمولاً دعوت از اشخاص نظامی به من مربوط میشد و این از وظایف من بود. ما مجبور بودیم غیر از دوستانمان در گروه، تعدادی دوستان بیطرف هم پیدا کنیم که اگر روزی ما را دستگیر کردند و مجبور شدیم اسم دوستانمان را بگوییم، آنها را معرفی کنیم و این جزو تعلیمات گروه بود که البته مقداری هم روی این افراد کار میکردیم؛ ولی آنها فعالیتی نداشتند.
* آیا به اعضاء حقوق پرداخت میشد؟
درخصوص مسائل مالی گروه اطلاعی ندارم. در مجموع همیشه سعی میکردم اطلاعات غیرمفید نداشته باشم. من ارتشی و منضبط بودم و ذخیره اطلاعات را برای حفاظت از گروه به حداقل میرساندم تا اگر زمانی دستگیر شدم، اطلاعاتی نداشته باشم تا بتوانم طاقت بیاورم؛ اما تا آنجایی که اطلاع دارم، حقوق پرداخت نمیشد.
انتهای پیام/ 113