به گزراش خبرگزاری دفاع مقدس، "حبیبالله عسگر اولادی" از بنیانگذاران و عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی و یار صدیق حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم بود که صبح دیروز 14آبان ماه در سن ۸۲ سالگی به علت عارضه قلبی درگذشت، متن زیر مختصری است از زندگی این شخصیت مبارز به روایت خودش.
پدر من در دماوند بندکداری خواروبار داشت، اما پیش از تولد من به خاطر زلزله شدیدی که در دماوند آمده بود زندگی او آسیب جدی دید و امکان امرار معاض در دماوند برایش سخت شد، به همین جهت برای کار به تهران آمده و به کار ساده ای مشغول می شود.
اینجانب حبیبالله عسکر اولادی مسلمانی در سال 1311 در یک خانواده متدین دماوندی در تهران، محله امام زاده یحیی، کوچهی صاحبدیوان متولدم شدم. مرحوم پدرم حسین عسکر اولادی در یک خانواده اصیل و ریشه دار در دماوند رشد کرده بود. او مردی متدین و مقید به نماز اول وقت و عاشق اهل بیت بود و در تمام کارهای خیر منطقه دماوند بیش از وسع قدرتش شرکت کرد.
مادرم مرحومه آمنه توسلی نیز در خانوادهی بزرگ توسلی خرمی در دماوند رشد کرده بود. او بانویی معتقد، عامل و عاشق امام زمان (عج) بود و من به خاطر ندارم که نماز شب او ترک شده باشد. ایشان از انجام کوچکترین عبادات مستحبه غفلت نداشت. پدر من در دماوند بنکداری خواروبار داشت، اما پیش از تولد من به خاطر زلزله شدیدی که در دماوند آمده بود زندگی او آسیب جدی دید و امکان امرار معاش در دماوند برایش سخت شد، به همین جهت برای کار به تهران آمده و به کار سادهای مشغول میشود.
عشق به نماز و اهل بیت به ویژه امام زمان(عج) را پدر و مادر در وجود من پرورش دادند. اثرپذیری من از پدر به جهت شرکت در برنامههای دینی و تشویق من که به همراه ایشان در برنامههای دینی هیئتها شرکت نمایم و مراقبت خاص مادر و تعلیم ادعیه، در پرورش روحیهی مذهبی من اثر مضاعفی داشت.
به گونهای که تا آنجا که به خاطرم هست از 10 سالگی نمازم را کامل میخواندم و از 11 سالگی موفق شدن به صورت کامل روزه بگیرم و این امر برایم عادی و طبیعی شده بود، به طور کلی توسل به انبیا و اولیا برای من نیازی روزانه بود، به ویژه مادرم مرا متوسل به امام زمان(عج) نمود و به عشق آن بزرگورا هدایتم کرد، نماز واجب را به طوری که نه تحمیل در کار و زور پشت سر آن باشد به طور راحت پذیرفتم و از همان کودکی آن را وظیفه میدانستم و با میل انجام میدادم. به خاطر ندارم قبل از اذان صبح از خواب بیدار شده باشم و پدر و مادر خود را بیدار نبینم.