گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: ۳۹ سال پیش مردی جوان، همسر و فرزند چهار ماههاش را رها کرد تا برای انجام مأموریتی عازم مناطق مرزی کشور شود. او چهار روز قبل از حمله گسترده عراق، برای عملیات شناسایی عازم منطقه شد. سرانجام هواپیمای حسین در حین عملیات، توسط دشمن مورد هدف قرار گرفت و پس از ایجکت کردن، وی به اسارت درآمد. او شش هزار و ۴۱۰ روز (۱۸ سال) در بند رژیم بعث بود تا اینکه در ۱۸ فروردین ۱۳۷۷ آزاد شد.
رژیم بعث به لشگری وعده زندگی در رفاه را داد؛ ولی او نپذیرفت
به مناسبت سالگرد شهادت شهید «حسین لشگری»، خبرنگار ما به گفتوگو با همرزمان وی پرداخت که در ادامه میخوانید:
امیر «رضا رمضانی»: من سال ۵۵ و شهید لشگری سال ۵۶ از آمریکا برگشتیم. ما در پایگاه دزفول مستقر بودیم. در بحبوحه انقلاب، پایگاه ملتهب بود. اگر کسی چیزی از فعالیتهای مردم شنیده بود، خبر میآورد. خلبان حاتمیان (او نیز در دوران دفاع مقدس اسیر شد)، اهل اندیشمک بود، از آنجا خبر میآورد. شهید لشگری اخبار را در جمع پرسنل بیان میکرد.
زمانی که دشمن به خاکهای کشورمان هجوم آورد، نیروهوایی به مبارزه پرداخت. خلبانهای مواضع دشمن را در خاک کشورمان، بمباران میکرد. حسین لشگری و جاویدالاثر محمد زارع نعمتی جزو کسانی بودند که ۲۷ شهریور برای اطلاعات و عملیات و همچنین بمباران پاسگاههای ما را که عراق اشغال کرده بود، به پرواز درآمدند. هواپیماهای آنها مورد اصابت موشک قرار گرفت. پس از این حادثه لشگری به اسارت درآمد.
امیر «امیر مشیری»: نیروهوایی قبل از شروع رسمی جنگ، به مقابله پرداخت. خلبانهای نیروهوایی همیشه برای دفاع از کشور آماده بودند و هستند. حسین لشگری قبل از آغاز رسمی جنگ، به مقابله با هجوم نیروهای بعثی برخاست. سرانجام در یکی از عملیات به اسارت درآمد. حسین روح بزرگی داشت که توانست شکنجههای روحی و جسمی دشمن را تحمل کند. من به شخصه همیشه میگویم که تحمل یک ساعت اسارت را ندارم. حاضر بودم شهید شوم، اما اسیر نه.
امیر «رضا رمضانی»: من و شهید لشگری در دانشکده خلبانی با هم آشنا شدیم. در ۲۷ شهریور ۱۳۵۹ وی در ماموریتی اسیر شد. حسین لشگری بعد از آزادی تعریف کرد که رژیم بعث در سال ۶۹، وی را همراه با دیگر اسرا سوار بر اتوبوس میکنند، اما در آخرین لحظه وی را جدا میکنند.
وی هشت سال باقی اسارتش را در خانه ویلایی میگذراند. رژیم بعث به او امکانات میدهد تا لشگری مقابل دوربین برود و اعلام کند که ایران شروع کننده جنگ بوده است، اما او تنهایی را پذیرفت و لب به این دروغ باز نکرد. زمانی که رژیم بعث از شهید لشگری ناامید شد، وی را سال ۷۷ آزاد کرد. رژیم بعث شانس خود را حتی در لحظه آزادی لشگری امتحان میکند و لب مرز به او وعده زندگی در رفاه را میدهد، اما لشگری نمیپذیرد. زمانی که لشگری وارد میهن میشود، مردم از او استقبال میکنند. دیدن صحنهای قلم دوش شدن حسین و پرچمی که به دست داشت، برای من یک صحنه حماسی بود. آن لحظه احساس کردم که یک «رستم» وارد کشور شده است.
امیر «محمد اعظمی»: سال ۴۸ وارد نیروی هوایی شدم. آموزش تخصصی برای هدایت هلی کوپتر را گذراندم. چهار سال بعد دانشگاه خلبانی برای آموزش پرواز رفتم. با شروع جنگ، من یکی از خلبانهایی بودم که ماموریت داشتم مواضع دشمن را بمباران کنم. هواپیمایم دچار سانحه و منجر به اسارتم شد. بعد از اسارت ۲۸ خلبان بودیم که ناممان در صلیب سرخ ثبت نشد. نه صلیب سرخ از ما اطلاعی داشتم و نه در ایران کسی از زنده بودنمان با خبر بود. شهید لشگری هم با ما بود.
سختترین روزهای زندگیمان را در اسارت گذرانیدیم، اما بیش از همه شهید لشگری شکنجه شد. زیرا علاوه بر شکنجه جسمی، او شکنجه روحی هم میشد. خدا را شکر که او روحیه خوبی داشت و توانست پس از ۱۸ سال اسارت، با ابهت وارد کشور شود.
انتهای پیام/ 112