معرفی کتاب؛

«امداد در خون و خردل»

کتاب «امداد در خون و خردل» دربرگیرنده خاطرات «جعفر غلامیان» از رزمندگان امدادگر دوران دفاع مقدس است که «مرضیه مختاری‌فر» مصاحبه و تدوین این کتاب را بر عهده داشته است.
کد خبر: ۵۷۸۳۲۹
تاریخ انتشار: ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۴:۲۶ - 12March 2023

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، کتاب «امداد در خون و خردل» روایتگر خاطرات و تاریخ شفاهی «جعفر غلامیان» رزمنده امدادگر دفاع مقدس است که مصاحبه و تدوین این کتاب را «مرضیه مختاری‌فر» بر عهده داشته است.

کتاب «امداد در خون و خردل » توسط نشر «یاران رضا (ع)» با حمایت سازمان بسیج جامعه پزشکی خراسان رضوی در ۹ فصل و شمارگان هزار نسخه و ۲۳۲ صفحه در سال ۱۴۰۱ چاپ و منتشر شده است.

«جعفر غلامیان» دهم آذر ۱۳۴۱ در یک خانواده مذهبی در روستای دشتغران دهستان گلشن در حوالی شهر طبس، یکی از شهرهای استان خراسان جنوبی فعلی، متولد شد.

وی در دلنوشته‌ای در ابتدای کتاب «امداد در خون و خردل» آورده است: «یا من اسمه دوا و ذکره شفا» این تنها کلامی است که در اولین روزی که پا به دوره امدادگری گذاشتم، بگوشم خورد، و از همان ابتدا تا به امروز آرام‌بخش روح و روانم در تمام میدان‌های تلخ و شیرین زندگیم بوده است.

و چقدر زیباست، وقتی بعد از سی و اندی سال، کار در بهداشت و درمان به این نتیجه رسیده باشی، که علی رغم پیشرفت سریع علوم و تکنولوژی خصوصا در پزشکی، این نام و یاد خداست، که دواء درمان‌کننده تمام دردهاست. صدها بیمار و مصدوم و مجروح را در طول خدمت، چه در دوران جنگ تحمیلی و چه بعد از آن شاهد بودم، که در واپسین لحظات عمر و زمانی که دیگر دستشان از همه جا کوتاه بود، فقط و فقط خدا را صدا زدند و جان به جان آفرین تسلیم کردند.

بخشی از کتاب:

صبح روز دوم حمله‌ی شیمیایی بود که راه افتادیم. وقتی به روستای انب نزدیک شدیم، ماسک زدیم و سیستم ورودی اکسیژن به داخل کابین را فعال کردیم.

وسط روستا قناتی بود که استخری خاکی آب آن را نگه می‌داشت. از دور که نگاه کردیم، فکر کردیم مردم روستا اطراف استخر جمع شده‌اند و دارند آب می‌خورند. ولی نزدیک که شدیم، دیدیم همه از بچه و پیر و جوان مرده‌اند. ظاهرا زمانی که بمباران شده بود؛ همگی به سمت آب وسط روستا آمده و چون از نظر تنفسی دچار مشکل شده بودند؛ با بردن سر به زیر آب یا خورد آب کوشیده بودند، خودشان را نجات بدهند. غافل از اینکه عامل خون و خردل فرصت را از آن‌ها گرفته و ظرف چند ثانیه خفه می‌کند. خیلی‌ها هم در مسیر حرکت به سمت آب مرده بودند و بدنشان سیاه شده بود.

صحنه وحشتناکی بود و سکوت مرگباری روستا را فرا گرفته بود. هیچ جنبنده‌ای وجود نداشت، حتی مرغ و خروس‌ها و حیواناتی مثل گاو و گوسفندها در داخل آغل مرده بودند. گرچه دیگر هوا آلوده نبود و چند ساعتی از حمله شیمیایی گذشته بود، ولی ما از ترس، حتی شیشه ماشین را پایین ندادیم و اصلا جسارت پیاده شدن در وجودمان نیافتیم. با افسوس و اندوه زیاد از روستا خارج شدیم و به سمت شهر حلبچه که جاده‌ای خاکی داشت، رفتیم.

در روستا هیچ موجود زنده‌ای را ندیدیم ولی در مسیر حرکت به سمت حلبچه یک ماشین وانت در کنار جاده دیدیم که داخلش پر از زن، بچه، پیرمرد و پیرزن بود.

وقتی نزدیک‌تر شدیم دیدیم همه خشک شده‌اند و سر راننده روی فرمان افتاده است؛ صورت و دست‌ها همه سیاه شده و آثار تاول‌های ناشی از خردل روی بدنشان معلوم بود. از آنجا گذشتیم ولی ناگهان پانصد متر جلوتر، کنار جاده گله گاوی که انگار داشتند می‌چریدند، نمایان شد. مشخص بود که از ترس چیزی دورهم جمع شده‌اند. خوب دقت کردیم فهمیدیم همگی موقع چرا که گاز به آن‌ها رسیده، بعد از غلت زدن به دور هم، همگی مرده بودند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها