برشی از کتاب «بر سر سفره عهد»؛

عیدی «محمد» اولین سفرم به مشهد بود

نزدیک غروب به مشهد رسیدیم. اولین باری بود که ضریح امام رضا (ع) را از نزدیک می­‌دیدم؛ با آن همه جمعیت زن و مرد. بچه‌بغل زیارت‌کردن سخت بود. به من گفت: «نوبتی زیارت می‌کنیم بچه رو من نگه می­‌دارم، شما برو جلو زیارت کن و برگرد. بعدش تو نگه داشته باش من زیارت می‌کنم.»
کد خبر: ۵۷۸۸۲۹
تاریخ انتشار: ۱۱ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۳:۲۵ - 31March 2023

عیدی «محمد» اولین سفرم به مشهد بودبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، کتاب «بر سر سفره عهده» خاطرات شفاهی «سیده‌ربابه حسینی‌نژاد» همسر شهید «محمد گیتی‌نژاد» است که پژوهش آن را «سید حسین ولی‌پور زرومی» انجام داد و با قلم «حدیثه صالحی» تدوین شد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

محمدآقا خیلی اهل سفر بود. دوباره عید 1363 هم آمد، گفت: «خانم موافقی بریم مشهد؟» گفتم: «پول داری بریم؟» گفت: «اصلاً نگران پول نباش.» گفتم: «یعنی هرچی خرج کنم دیگه؟» گفت: «آره! اشکالی نداره.» قانع بودیم و زیاد بلندپروازی نداشتیم. من و محمدآقا با همان حقوقش مشهد هم رفتیم. پسرم احمدآقا تازه داشت راه می‌افتاد. گفت: «بجنورد یه رفیق دارم می­‌تونیم اونجا بمونیم.» گرگان که رسیدیم، برای ناهار و استراحت توقف کردیم. نخواستم به رستوران برویم. لب خیابان نشستیم و ناهار خوردیم. زیاد راحت نبودم. محمدآقا متوجه دلهره و اضطرابم شد. گفت: «پا شو خانم! پاشو بریم. من باید رانندگی کنم و شب نشده به مشهد برسیم.»

حرکت کردیم. بدون وقفه رانندگی کرد. نزدیک غروب به مشهد رسیدیم. اولین باری بود که ضریح امام رضا (ع) را از نزدیک می­‌دیدم؛ با آن همه جمعیت زن و مرد. بچه‌بغل زیارت‌کردن سخت بود. به من گفت: «نوبتی زیارت می‌کنیم بچه رو من نگه می­‌دارم، شما برو جلو زیارت کن و برگرد. بعدش تو نگه داشته باش من زیارت می‌کنم.» نماز و دعا خواندیم. اول خودش بچه را برای زیارت برد نزدیک ضریح و آورد. بعدش من رفتم. کمی طولانی شد تا برگردم. وقتی آمدم، گفت: «دیر کردی خانم! نکنه تو هم از این زن­ها هستی که به ضریح می­‌چسبن، نگه می­‌دارن می­‌ایستن ول نمی­‌کنن!» گفتم: «نه محمدآقا! من از این اخلاق­ها ندارم.

من فقط دعا و زیارت می‌خونم و اگر درد دل داشته باشم یه گوشه می‌­نشینم و درد دل می­‌کنم.» گفت: «یه وقت این کار رو نکنی که دستتو ببری بالا آستین­‌های دستت بالا بره اون‌­ور مردها ببینن!» گفتم: «من از این کارها نمی­‌کنم.» گفت: «پس چرا زیارتت طولانی می‌شه؟» گفتم: «بابا شلوغه! خودت می­‌دونی زن­ها ضریح رو ول نمی­‌کنن.» خودش زیارت می‌­رفت، سریع برمی­‌گشت.

ناهار و شام را هم خودمان درست می­‌کردیم. کم‌هزینه‌تر بود. من هم زیاد اهل غذای بیرون نبودم. از اول حساسیت به غذای بیرون داشتم. بسیار آدم قانعی بود. دنبال غذای چرب و چیلی نبود. غذای ساده دوست داشت. ما را به تمام جاهای دیدنی مشهد برده بود؛ از باغ وکیل‌­آباد، زندان هارون‌الرشید، کتابخانه آستان قدس و کوه سنگی، همه جا را دیدیم.

سراغ سوغاتی رفتیم. برای پدر و مادرمان جانماز خریدیم. برای مادرم مفاتیح­‌الجنان گرفتیم. مادرم سواد داشت و مفاتیح را می­‌خواند. یک پیراهن برای بابا و یک پیراهن برای مامان خریدیم. خیلی دست­‌ودل‌باز بود. دوست داشت برای کسانی که دوستشان دارد خرج کند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار