نوحه‌خوانان بهشتی جبهه‌ها - 10

در برابر سلاح دشمنان یک دریا خون داریم

طلبه شهید احد کیانی در نامه‌ای به یکی از دوستانش می نویسد: "مردان بزرگ همیشه در حال جهاد هستند. اگر دشمنان اسلام به اندازهٔ ریگ‌های بیابان سلاح داشته باشند، ما هم به اندازهٔ آب‌های دریا خون داریم."
کد خبر: ۶۱۰۱
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۲ - ۰۹:۲۱ - 14November 2013

در برابر سلاح دشمنان یک دریا خون داریم

خبرگزاری دفاع مقدس: شهید احد کیانی 23 دیماه سال 1345 شمسی در شهر میانه به دنیا آمد. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند. دوازده ساله بود که در کوچه و خیابان شاهد مردم مبارزی شد که علیه ظلم ظالمین به پا خاسته بودند. در مسجد محلهشان روزهایی که کلاسهای عقیدتی و نظامی برگزار میشد، یکی از فعالان مسجد بود. او که به نماز اول وقت اهمیت زیادی میداد در نمازهای جماعت حضوری فعال و عاشقانه داشت. از دیگر ویژگیهای بارز او کم حرفی وی بود. اهل تفکر بود. او به دقایق عمرش ارزش فوق العادهای میگذاشت.

اهل ذکر بود و نیایش. کارهایش حساب و کتاب داشت. اکبر آقایاری از دوستان احد میگوید: «بیشتر وقتها به همراه ما به قبرستان میرفت. گاه داخل قبر خالی میشد و رو به قبله میخوابید. چفیه اش را به صورتش کشیده و از ما میخواست تا به او تلقین بدهیم.».

سال 1363 شمسی وارد حوزهی علمیهٔ حضرت ولیعصر (عج) تبریز شد. درس طلبگی را با جدیت شروع کرد و طولی نکشید که پیشرفت خوبی در تحصیل نمود. بعد از چند سال، تدریس جامع المقدمات را در حوزه شروع کرد. از کودکی اهل مطالعه بود. در اوقات فراغت به ورزش کردن میپرداخت و به ورزشهایی مثل کاراته، تکواندو، جودو و شنا علاقهی خاصی داشت.

عشق حضور در جبهه در وجودش شعله انداخته بود. برای همین بود که در چند مرحله عازم جبهه شد و در عملیاتهای خیبر و بدر شرکت کرد. با کمی دقت در نامهای که احد کیانی به دوستش «کریم خانی» در سال 1362 نوشته است میتوان به جنس اندیشهی او پی برد. وی در قسمتی از این نامه نوشته: «مردان بزرگ همیشه در حال جهاد هستند. اگر دشمنان اسلام به اندازهٔ ریگهای بیابان سلاح داشته باشند، ما هم به اندازهٔ آبهای دریا خون داریم.».

احد عاشق شهادت بود و این عشق در حرفهایی که میزد، کاملاً نمود داشت. قبل از عملیاتهای کربلای 4 و 5 در سال 1365 عازم جبهه گردید و با همرزمش «علی اندرزگو بنابی» به زیارت حضرت معصومه (س) رفت. شب را در حرم آن حضرت ماند و تا صبح راز و نیاز کرد. شاید آن شب، حاجت خود یعنی شهادت را از حضرت گرفت. فردای آن روز قرار بود صبحانه را هرجا که احد بگوید، بخورند. احد دوستان خود را به چند مدرسهٔ دینی برد. اما چیزی به دستشان نیامد. دوستانش ناراحت شده و اعتراض کردند که چرا خسیس بازی در میآورید. احد با حوصله گفته بود، خواستم گرسنگی را تجربه کنید. چرا که این تجربه، صبحانهٔ خوبی بود.

نهار مهمان خانه دایی دوست طلبهاش میشوند. وی آنها را به غذاخوری رسالت مهمان میکند. احد با دیدن غذا میگوید: آیا شب عملیات است که به ما میرسی؟ اندرزگو پاسخ میدهد: غذایت را بخور! از عملیات خبری نیست. احد دوباره میگوید: اگر این دفعه شهادت نصیب من نگردد، مجبورم برای ادامهٔ تحصیل به قم بیایم. اما امیدوارم به فیض شهادت نایل شوم.

احد از قم به کربلای جنوب ایران عازم شد. در گردان تخریب با صدای جذاب خود ذکر مصیبت میخواند. او که از مطالعات دینی به ویژه از کتابهای مقاتل معتبر بهرهمند بود، نوحههایش را با استناد به کتب معتبر تاریخی انتخاب میکرد.

احد کیانی پس از مدتها جهاد در راه خدا، بالاخره در عملیات کربلای 5 در بیستم دیماه سال 1365 در منطقهی شلمچه به هم رزمان شهیدش ملحق شد.

نظر شما
پربیننده ها