گروه استانهای دفاعپرس- رسول رحمتی اصل؛ «احمدرضا مداح» آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس و فعال رسانهای و عکاس خبری در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس، اظهار داشت: وقتی اسیر شدیم ما را بر خودرو نفربری سوار کردند و به العمارة عراق بردند، بعد بغداد و پس از آن هم ما را به کمپ ۹ رمادیه در نزدیک فلوجه عراق در استان الانبار منتقل کردند و چهار سال و ۳ ماه در اسارت بودم.
مداح در خصوص وضعیت اردوگاه آزادگان در عراق اظهار داشت: وضعیت بهداشتی، تغذیهای، پزشکی در اردوگاه بسیار بد بود و حتی مراسمی همچون برپایی نماز جماعت نیز ممنوع بود.
این عکاس حوزه ایثار و شهادت فارس با بیان اینکه زمانی که اسیر شدم موج انفجار مرا گرفت و تا مدتی از گوش و بینی خونریزی داشتم، افزود: هیچ امکاناتی در کار نبود، به وضعیتمان رسیدگی نمیشد؛ حتی آن ها که تیر خورده بودند نیز از امکانات مداوا بهرهمند نبودند و تنها باند پانسمانی به آنها می دادند که خودشان به تیمار خود بپردازند.
وی با بیان اینکه در پنج ماه نخست اسارت نامش در فهرست مفقودالاثرها ثبت شده بود، گفت: پس از این، صلیب سرخ جهانی به اردوگاه ما آمد و آمار را ثبت کرد و رقم ۱۲۳۷۸ را به من داد؛ یعنی من ۱۲هزار و ۳۷۸ مین اسیر ایرانی بودم که نامم در فهرست صلیب سرخ جهانی ثبت شده بود.
مداح با اشاره به اینکه که وضعیت اسرای اردوگاه پس از ورود صلیب سرخ اندکی بهتر شد، اعلام کرد : وضعیت پوشاک و بهداشتمان افتضاح بود، لباسهایمان تکهتکه بود و شپش از سر و رویمان بالا میرفت؛ اما صلیب سرخ که آمد کمی وضعیت بهبود یافت.
این عکاس دوری از خانواده را رنج عظیم آن دوران خواند، خاطرنشان کرد:البته نوجوانانی بودند که از او کوچکتر بودند و این سختیها برایشان بهمراتب دشوارتر بود.
مداح درباره چگونگی اطلاع خانوادهاش از وضعیت او در اسارت گفت: همان اوایل که اسیر شدیم ما را به محل تجمع عراقیها در منطقهای جنگی بردند و از ما فیلمبرداری کردند. مادرم تعریف میکرد یکی از همسایگان ما که اهوازی هم بود و آن زمان در شهر خود به سر میبرد، از تلویزیون عراق فیلم مرا در بخش اخبار دیده بود، او نوبت دوم اخبار را ضبط کرد، به شیراز آمد و فیلم را به خانوادهام نشان داد و به مادرم گفت که فرزندت اسیر شده است.
مداح ادامه داد: از آن روز به بعد دیگر خانوادهام میدانستند تا لحظه فیلمبرداری از آن گزارش من زندهام؛ اما نمیدانستند کجا هستم و هیچ نام و نشانی هم از من نداشتند تا آنکه درنهایت صلیب سرخ به هلال احمر وضعیتم را اعلام کرد و خانوادهام رسما از وضعیت اسارتم مطلع شدند.
دوم شهریورماه ۱۳۶۹، روزی است که خبر آزادی این آزاده را به او دادند؛او باور نکرده بود. خودش در این باره گفت: وقتی به ما گفتند آزاد میشوید، به هیچ عنوان باور نکردیم زیرا عراقیها درباره این مسائل بسیار دروغ میگفتند و اسرا را جابهجا میکردند اما وعده آزادی میدادند و آنقدر این کار را تکرار کرده بودند که وقتی ما را سوار اتوبوس کردند گمان میکردیم به کمپ دیگری منتقل خواهیم شد.
وی ادامه داد: تنها زمانی دریافتم آزاد شدهام که به نزدیک مرز رسیدیم و پرچم ایران را دیدم؛ حتی وقتی وارد کرمانشاه شدم در شوک بودم. مردم جلو اتوبوس ما شادی میکردند، مخصوصا کردها که بسیار از ما استقبال گرمی کردند. برایمان گوسفند قربانی کردند و به پایکوبی پرداختند؛ اما هنوز در باورمان نبود که آزاد شدهایم؛ حتی تا زمانی که ما را با هواپیما به اصفهان بردند هم فکر میکردیم در عراق هستیم و فارسی سخنگفتن هموطنانمان برایمان پذیرفتنی نبود.
مداح تصریح کرد: ما دهمین گروه آزادگان بودیم. از اصفهان با هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش ما را به شیراز آوردند، آن زمان مرحوم آیتالله حائری امام جمعه شیراز بود و مراسم استقبالی در فرودگاه برقرار بود؛ اما به دلیل شدت سردرد و تالم از هلال احمر خواستم که مرا در میان جمعیت نبرند. پشت جمعیت چادرهایی بود که خانوادهها در آنجا فرزندانشان را تحویل میگرفتند و من یک راست به آنجا رفتم.
این آزاده که در زمان دیدار با خانوادهاش برخی از اعضای خانواده را نمیشناخته، درباره نخستین دیدار چنین گفت: برادرم بزرگ شده بود، در این سالها برخی اعضای خانواده بچهدار شده یا ازدواج کرده بودند و عروس و داماد داشتند و من آنها را نمیشناختم؛ با این حال من تنها چهار سال در اسارت بودم و همیشه میگویم باید به سراغ اسرایی بروید که ده سال و هشت سال در اسارت و در بدترین شرایط بودهاند، گرچه همه ما رنج کشیدیم؛ اما رنج آنها بسی بیشتر بوده است.
مداح افزود: کسی که ۱۰ سال از خانواده دور است و در اسارت به سر می برد وقتی به خانه باز میگردد و میبیند دیگر پدری و مادری و همسری نیست، بیش از حد رنج میکشد. آزادگانی بودند که آنگاه که به وطن رسیدند فرزندانشان را نمیشناختند، آنها به جشن ازدواج بچههایشان نرسیده بودند، به دنیا آمدن نوههایشان را ندیده بودند و چیزی که با خود آورده بودند، ظاهر و باطنی شکسته و خاطراتی دردناک بود.
انتهای پیام/