به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «اسارت» برای اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق همچون دانشگاهی انسان ساز بود که در طول سالهای اسارت اگرچه جسم و جانشان را نحیف کرده بود، اما روح بلندی به آنان بخشید. روایت سید محمد احمدی از روزهای اسارتش یکی از خاطرات آن دوران و برخورد مزدوران بعثی با حقایق است که در ادامه میخوانید.
یکی از روزهایی که کل اردوگاه ۱۲ در اعتصاب غذا بسر میبرد تو قسمت ملحق همه را به خط کردند و تهدید به اینکه اگر اعتصاب غذا را نشکنید به شدت تنبیه میشوید.
یکی از نگهبانها اصرار داشت که ما با شما خیلی خوب رفتار میکنیم و گفت: شما ایرانیها اسرای عراقی را فلج میکنید! من سرباز ستاد مشترک بودم و یک سال از خدمتم تو کمپ اسرای عراقی بود و از نزدیک رفتار با اسرای عراقی را میدیدم. نتونستم طاقت بیاورم، اول از اشخاصی که اطرافم بودند خواهش کردم اگر اتفاقی برایم افتاد به خانوادهام اطلاع دهند که برای حقیقت گویی و دفاع از حق اسرای مظلوم ایرانی مقابل عراقیها ایستادم. عراقیها اصرار داشتند که یک نفر جوابشون رو بده و قسم میخوردند با کسی که حقیقت را بگه کاری ندارند.
خلاصه من بلند شدم و گفتم: من در کمپ اسرای عراقی یک سال خدمت کردم، اول غذای اسرا تقسیم میشد بعد غذای سرباز ایرانی، حتی خودم از نزدیک، مادر اسیر عراقی را برای ملاقات فرزندش به قسمتی از اردوگاه بردم برای ملاقات، داستان فلج شدن اسرای عراقی دروغه، ولی بخاطر اینکه بعضی از جاهای سرزمین ایران مثل شمال ایران رطوبتی هست ما خودمون هم به بیماری رماتیسمی دچار میشویم این ربطی به شکنجه نداره!
بعد از این حرفا عراقیها سکوت کردند، ولی بعد از این که رفتیم تو آسایشگاه در بدر دنبال من میگشتند، ولی از آنجایی که چند بار از این ترفند استفاده کرده بودم، از بچهها درخواست تیغ کردم تا سرم را بتراشند. بعد از این موضوع اون عراقی که در بدر دنبال من میگشت به لطف خداوند نتوانست مرا شناسایی کنه.
انتهای پیام/ 141