خبرگزاری دفاع مقدس: آسمان که آبی شود، ستارگان به آغوش ماه پناه میبرند و پرندگان در صفحهی نقاشی دخترک، تا بی کران پرواز خواهند کرد. من نمیدانم دنیا را باید در صفحهی سفید به چه رنگ نقاشی کرد.
گاهی اوقات رنگها، رنگ میبازند و بی هیچ دلیلی سکوت میکنند و تنها سیاهی باقی میماند. این ما نیستیم که سیاهی میبینیم، بلکه دنیا خاموش، سرد و آرام میشود و چه سکوت دلپذیری هوای آن آسمان آبی را فرا میگیرد.
همیشه نقاشی را دوست داشت، با قاب چشمانش در هشت سال دفاع مقدس طرحی از جوانمردی بر کوچههای شهر آمل زد. مگر تاریخ فراموش میکند تصاویری را که "حمید بهمنی"، تصویربردار ایرانی از جنایتها که نه، به زعم کشورهای قدرتطلب، اقدامات بشر دوستانه را به تصویر کشید.
متولد 7 آبان 42 است. چند سالی را با لباس خاکی جبهه به سرزمین مادریاش خدمت کرد، جنگ که تمام شد به سرزمین سرسبز شمال، مازندران رفت و کار تصویربرداری را در سال 68 از مرکز سیمای مازندران شروع کرد. همزمان با آغاز به کار شبکه جهانی جام جم به تهران آمد و هشت سال را نیز در این شبکه پشت سر گذاشت. گذشت روزها او را به شبکه اول سیما کشاند تا چند سالی را هم در آنجا خدمت کند.
«جهانی در یک مرز»، «زنگزدگی و زنگ خوردگی»، تصویربرداری از کنار زمین فوتبال در لیگ برتر که ایدهای نو در ایران بود از کارهای او است.
شجاعت را میتوان در چشمانش خواند، آنجایی که بدون هیچ آموزشی با چتر پاراگلایدر به مناسبت سالگرد ورود آزادگان به ایران در آسمان ایران به پرواز در آمد و سرود قهرمانی و پهلوانی سر داد و از وجب به وجب خاک ایران، این سرزمین جاویدان تصویر گرفت.
بهمنی که عضو انجمن خبرنگاران ایران و عضو اتحادیه خبرنگاران آسیا، اروپا و آمریکا است در کارنامهی درخشان کاریاش ساخت کلیپهای «یادگار زخم»، که ویژهبرنامهای برای جانبازان بود و همچنین کلیپ «بوی عطر گل یاس» را میتوان دید.
باید گفت و از یاد نبرد، تصاویر مربوط به جنگ بوسنی و هرزوگوین، حملهی آمریکا به عراق و افغانستان کار چشمهای تیزبین و دستهای پرتوان اوست.
حالا حمید بهمنی، مرد خستگیناپذیر که در دنیای واژههایش ترس معنا نداشت، دنیا را ساکت میبیند، گویی رنگها برای او سکوت کردهاند و دخترک خیالی ذهن او همه جا را بی رنگ، تنها با یک نشانه از خدا رنگ میزند.
با همان کاور خبرنگاری و کیف اکسیژن، که حالا به جای دوربین یار همیشگیاش شده است، میهمان خبرگزاری دفاع مقدس شد و از روزهای ورق خورده تقویم زندگیاش خبر داد. کلامش سرشار از انرژی بود و در تک تک واژههایش رنگی و رد پایی از خدا را میشد دید و لمس کرد.
جهاد تکلیفی الهی و وظیفهای سنگین بر دوش
جهاد و جنگ در راه اسلام، تکلیفی الهی و وظیفهای سنگین بر دوش فرزندان این سرزمین بود. سال 61 بود که لباس رزم به تن کردم و قدم در خاک جبهه گذاشتم. خاکی که امروز به برکت خون و حضور شهدا، مقدس است.
در عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر 1 و 2 نیز حضور داشتم. یادم هست در عملیات والفجر مقدماتی، زمانی که با برانکارد، مجروحان را به عقب منتقل میکردم، خمپارهای میهمان ناخوانده آن تکه از زمین شد، تا من هم به جرگهی شهدا که نه، ولی مجروحان بپیوندم.
عمل سختی را پشت سر گذاشتم. حدود شش ماه پای چپم که بر اثر اصابت ترکش دچار مجروحیت شده بود، حس نداشت، اما من همچنان حس مسئولیت میکردم و تمام روزها را به شوق برگشتن به جبهه به دست شب میسپردم.
جنگ نفرت است و نفرت به بار میآورد
جنگ نفرت است و نفرت به بار میآورد. گاهی اوقات ذهن آدمی خاطرات بدی را ورق میزند. درست مثل حالا که من میخواهم خاطراتم را از بوسنی، جنگ نفرت ورق بزنم. چشمهایی که اکنون از دست دادهام، صحنههای دلخراشی را در قاب خود از سرزمین بوسنی به تصویر کشیده است. من تنها به عنوان یک تصویربردار چند روزی را در سرزمین خون و نفرت سپری کردم.
از کدامین جنایت باید گفت؟
تاریخ جنایتهای رفته بر مردم بوسنی و هرزوگوین را هیچ وقت از یاد نخواهد برد. من معتقدم جنایتی که در این سرزمین رخ داد، هیچ نقطهای از این کرهی خاکی به خود ندیده است. از کدامین جنایت و از کدامین لحظه باید گفت؟ از لحظهای که خوی وحشیگری انسانی به جایی میرسد که شکم زن بارداری را دریده و جنین آن را زیر پوتینهای خشم و نفرت لِه میکنند و یا از سر و دست بریده در این سرزمین باید گفت.
من از دیدههایم و از خشونتهای نفرتانگیزی که بر مردم دنیا رفت، چقدر و تا چه اندازه میتوانم بگویم؟ در آن سرزمین به هیچ چیز توجهی نمیشد. نه صدایی شنیده میشد، نه نگاه و نه اشکی که التماس و خواهش را فریاد میزدند دیده میشد و نه به زانو زدن و بوسیدن پوتین نظامیان توجهی میشد. این یعنی نهایت نفرت. از لحظهای بگویم که بر پوتینهای نظامیان برای بودن و ماندن زانو زده میشد و همان پوتین کمر راست قامتان آن سرزمین را میشکاند و صورتهایی که روزهای خوش آن سرزمین را بر خود دیده بودند، زیر همان پوتینها لِه میشد. جنگ یعنی این.
نمایش تک تیرانداز در لنز دوربین من
جایی کمین کرده بودم. لنز دوربینم، فیلمبرداری را کنج یک دیوار که در حال تصویربرداری بود نشانه گرفته بود. درست بالای سر آن فیلمبردار و روی یک دیوار نظامی ایستاده بود که در سیبل خود، همان فیلمبردار را مورد هدف قرار داده بود و ناگهان تیری به بازوی او زد. دوربین از دست فیلمبردار افتاد و من سریع به خیابان اصلی رفتم تا ببینم که دوربین او چه جنایتی را به تصویر میکشید. صحنهی دلخراش زجه زدن زنی را دیدم که بی هیچ دفاعی، با تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگی خود و تنها با نگاههای معنیدار سربازان نظامی وداع میکند.
جنگ، واژه ای غیر قابل هضم
گاهی اوقات هیچ چیز دست خود آدمی نیست و گاهی اوقات زمان تو را مجبور میکند صحنههایی را ببینی که دائم در آن تنها چیزی که تکرار میشود، تکرار خشونت و یک واژهی غیر قابل هضم یعنی جنگ است.
تجربهی حضور در افغانستان، تجربهی یک جنگ داخلی و حضور بیگانگان در یک سرزمین است. حدود 18-17 روزی را در افغانستان حضور داشتم. حکومت در دست طالبانی بود که جنایتهای بسیاری را بر مردم آن سرزمین روا داشت. خبرنگاران 80 تا 85 کشور، گزارشگر یک جنگ در دنیا بودند. من در شهرهای قُندوز، کابل و قندهار خشونتها را به تصویر میکشیدم. از این بین، شهر قندوز، مرکز اصلی طالبان به حساب میآمد. درگیری در قندوز بسیار شدید بود، تا جایی که حتی، در یکی از روزها به ما اطلاع داده شد که منطقهای در نزدیکی مقر طالبان را سریعاً ترک کنیم، چرا که طالبان در حال گروگانگیری بود. من به همراه گروه، سریع منطقه را ترک کردیم، اما تعدادی از خبرنگاران را گروگان گرفتند و حتی در این جریان، دو خبرنگار کانادایی هم کشته شدند.
یک فیلم تکراری برای طالبان
طالبان در بیشتر مناطق افغانستان حضور داشت و گزارش و کار خبرنگاران را بررسی میکرد. همهی فیلمها قبل از مخابره باید توسط طالبان کنترل میشد که از خط قرمزها عبور نکنند، اما من همیشه یک قدم جلوتر از آنها بودم؛ به این نحو که بعد از فیلمبرداری، سریع فیلم دیگری که همیشه همراه من بود را در دوربین قرار میدادم و آن را به گروه طالبان نشان میدادم.
طالبان مساوی است با تروریسم
طالبان به معنای واقعی کلمه، تروریسم را معنا کرده بود. در واقع باید گفت، طالبان تربیت شده و دستنشاندهی آمریکا بود که تاریخ انقضاء آن سرآمده و وقت آن رسیده بود که به زبالهدان تاریخ سپرده شود. گروه طالبان در طی حکومت خود در افغانستان رفتار بسیار بدی با مردم، به ویژه زنان داشت، آنها را محدود میکرد و در بدترین شرایط نگه میداشت و بدترین رفتار را با آنان داشت. من با چشمان خودم، بریده شدن سر پیرمردی 70 تا 80 ساله را در میان جمع دیدم که به دست فرماندهی طالبان صورت گرفت که در عین ناباوری یک زن بود.
ادامه دارد...