به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، شهید «حاج اصغر پاشاپور» یکی از نزدیکترین فرماندهان جبهه مقاومت به سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» بود که از ابتدای جنگ در سوریه برای دفاع از حرم راهی شد و یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم توسط تکفیریها به شهادت رسید، اما تا زمانی که او به شهادت برسد، به مادرش نگفته بود که در سوریه چه مسئولیتی بر عهده دارد. روایت مادر شهید حاجاصغر پاشاپور را در ادامه بخوانید.
در ابتدای جنگ در سوریه حاج اصغر به منزل ما آمد و گفت: «ما باید به مأموریت برویم.» پرسیدم: «کجا میروی؟» گفت: «سوریه» گفتم: «باشد خدا به همراهتان». بعد از رفتن حاج اصغر به سوریه، ۴ بار به سوریه رفتم. یک بار بعد از شهادت دامادم «محمد پورهنگ» به سوریه رفتیم تا اسباب و اثاثیه دخترم را به ایران بیاوریم. ۳ بار دیگر هم به دیدن حاج اصغر رفتیم.
تا زمان شهادت حاج اصغر ما نمیدانستیم مسئولیتش چیست. در سوریه از پسرم پرسیدم «اینجا چه کاره هستی؟» گفت: «ما کارهای نیستیم». چندین بار حضوری یا تلفنی از حاج اصغر این سؤال را کردم که «شما در سوریه کجا کار میکنید؟» او یک بار گفت «من در یک اتاق نشستهام؛ وسایل گرمایشی و سرمایشی هم دارم» پرسیدیم: «پس شما هیچ کارهای! بیسیمچی هم نیستی؟» گفت: «نه» پرسیدم «پس چه کار میکنی که به ایران نمیآیی؟» گفت: «مینشینیم در اینجا یک وقتهایی بچهها لباس یا وسیلهای میخواهند برای آنها میبریم.» گفتم: «باشه خدا کمکتان کند.»
هر بار که به دیدن پسرم به سوریه رفتیم، او را خیلی نمیدیدیم؛ مثل یک مهمان میآمد و چند ساعت کنار ما بود و میرفت. تا زمان شهادتش دو سال بود که به ایران نیامده بود.
یک بار به سوریه رفتم خیلی شلوغ بود و صدا میآمد. گفتم «اصغر خانهتان خیلی صدا میآید، آخر چرا زن و بچهات را به اینجا آوردهای؟!» اصغر روحیه شوخطبعی داشت و برای اینکه من را از نگرانی درآورد، گفت: «عربها رسم دارند شبها اسبابکشی میکنند. این صدای اسبابکشی آنهاست. شما اصلاً خودتان را ناراحت نکنید.»
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴