گروه سایر رسانههای دفاعپرس - محسن سلگی؛ اسم مهسا امینی یک رمز و نماد برای تحرکات براندازانه شد؛ تحرکاتی خودبرانداز و خودویرانگر که در بخش بزرگ خود در پی تجزیه و براندازی نمادی تحت عنوان «تجزیه ناپذیری ایران» بود. این نماد، چون فارغ از عقلانیت بود و در سطح غریزه باقی ماند، نتوانست وحدت بخش نیروهای مخالف نظام اسلامی شود. به بیان دیگر نتوانست از سطح عامل انسانی به ساختار بدل شود. به زبان ساده تر، مخالفان نظام نتوانستند به وحدت و حتی شکل تنزل یافته وحدت یعنی همبستگی برسند (رسانههای معاند فارسی زبان اخیرا بر همبستگی به جای وحدت تأکید میکنند که عبارت اخری و معادل آن، فروپاشی اسطوره وحدت میان آنان است).
افزون بر تناقضات درونی و خودشکن تحرکات مذکور، ماجرای آرمیتا گراوند - دختری که از حیث سنی و قومی به مهسا امینی شبیه و نزدیک بود - بدل به یک سرمایه نمادین برای وجاهت نظام و عامل فروپاشی رمز مهسا و رمز گشایی نمادین از آن بود. ازین پس، اسم آرمیتا رمزی برای برملاشدن رمزگان دشمنان نظام اسلامی است. همه میدانیم که رسانههای معاند چگونه با جزمیت و قطعیت سعی داشتند ماجرای آرمیتا را به ضرب و شتم او آن هم به سبب بی حجابی گره بزنند و بنابراین به نمادی جدید متوسل شوند که به زعم آنها نمادی قویتر از مهسا میتوانست باشد. چراکه مهسا امینی مطابق فیلم لحظه بیهوش شدن در حال گفتگو بود و کسی او را حتی لمس نکرد و سابقه بیماری مغزی داشت.
با این مقدمه امروزی و ملموستر برای ما ایرانیان، سراغ مسأله اسرائیل و فروپاشی نمادهای آن میرویم. یکی از نمادها یا اسطورههای رژیم غاصب قدس، بازدارندگی بود. نماد دیگر آن، اسطوره نافروپاشی بود؛ هر دو نماد در معرض طوفان عملیات الاقصی -عمیلاتی که تنها توسط دویست نفر از نیروهای حماس صورت گرفت – دچار فروپاشی شد.
هرچند پیش از این، در جنگ ۳۳روزه و عملیاتهای دیگر جبهه مقاومت، این اسطوره تِرک برداشته بود، اما در جنگ اخیر است که شاهد فروپاشی نهایی این اسطوره هستیم.
رژیم آپارتاید، نژادپرست و فاشیست صهیونیستی-که حتی ساکنان یهودی خود را به شهروند درجه اول و درجه دو تقسیم و طبقه بندی کرده است- نماد دیگری تحت عنوان هلوکاست دارد که- حتی با فرض واقعیت نسبی آن – از آغاز در اثر جنایات صهیونیستها به ویژه در کودک کشی و کودک سوزی -که در جنگ اخیر هم توسط ساکنان آن انجام شده است – خود ویرانگر و پیشاپیش فروپاشیده بود. آنها جنایتهایی به مراتب بدتر از نازیها مرتکب شده اند.
ناتوانی ذاتی مذهب فوبیک و ترسو از تولید نماد
یهودیت صهیونیست مذهبی فوبیک است که بر ترس از دیگری بنا شده است؛ مذهبی جعلی و جدید و مصنوعی که بر سرزمین مصنوعی و غصبی احداث شده و بنابراین ذاتاً از تولید نماد به سود خود ناتوان است؛ به ویژه این که «نماد» معمولاً محصول ناخودآگاه جمعی و روند طبیعی و فرایند تاریخی است. در حالی که صهیونیسم از آغاز تا امروز یک پروژه مهندسی شده بود که مطابق این واقعیت محرز، از تولید نماد و مشخصا سرمایه نمادین عاجز است.
نماد مصنوعی دیگر رژیم مذکور، بازدارندگی بود؛ نمادی که با استناد به جنگ اعراب و اسرائیل و به ویژه توان رژیم اشغالگر برای استفاده از سلاح اتمی، کارکرد کاهش ترس یهودیت ساکن در اراضی اشغالی را بازی میکرد. امروز، اما واضح است که رژیم مذکور که بالاترین عرض جغرافیایی آن هفتاد کلیومتر است، حتی به طور محدود توان استفاده از سلاح اتمی علیه حماس را ندارد. چراکه افزون بر عوامل دیگر، با توجه به کوچکی مساحت، خود نیز دچار تشعشعات اتمی خواهد شد.
در صورت حمله اتمی به ایران- تنها گزینه حمله به ایران برای اسرائیل به سبب منتفی بودن توان رویایی مستقیم برای آن- با توجه به وسعت ایران و جمعیت و مساحت قیاس ناپذیر اش نسبت به دولت غاصب قدس، در هر صورت دولت و سرزمین مذکور توسط موشکهای ایران نابود خواهد شد.
در این سو، طوفان الاقصی، قدرت بازدارندگی ایران را به رخ کشید و برای آن تولید نماد نوین و سرمایه نمادین عظیم و با عظمت کرد؛ ایران در این نمادگذاری کشوری است که هیچ دولتی قادر نیست به نحو مستند و مستدل، عملیات الاقصی را به آن نسبت دهد، اما در عین حال، هیچ دولت و ملتی نیست که آن را چنین نمادگذاری نکند که «اگر ایران در این جنگ مداخله مستقیم میکرد چه میشد!».
به یاد آوریم که این عملیات تنها توسط دویست نفر از نیروهای حماس به تحقق رسید.
جهش ترس یهودیت صهیونیست و آغاز فرار گسترده
ناگفتهتر از آنچه گفته شد این نکته است که عملیات مذکور، ترس مرضی در یهودیت فوبیک صهیونیستی را بیش از پیش بیدار کرد. این طایفه که همچنان از ترس مرضی هلوکاست و توهم آن رنج میبَرد، مبتنی بر بزرگ نمایی یهودستیزی هیتلر توسط رهبران اولیه صهیونیسم -مانند تئودور هرتزل و بن گوریون- به سرعت از اروپا فرار کرد، این بار نیز شاهد فرار خواهد بود و پیشی بینی میشود که ساکنان اراضی اشغالی که کثیری از آنان دارای تابعیت مضاعف هستند به کشورهای دیگر مهاجرت کنند. این اتفاق مبتنی بر ترس مرضی، علاوه بر تمامیت عملیات طوفان الاقصی، توسط محرک و نمادی تحت عنوان «سربریدن کودکان اسرائیلی» تحریک و استمرار وعمق روان شناختی مییابد. این رخداد جدا از بحث اخلاقی آن و وجه نفس الامری اش، وحشت و طعم کودک کشی را به خود رژیم غاصب و اهالی آن چشاند و بازگردانْد.
اگر حمله اتمی آمریکا به هیروشیما و ناکازاکی، اسطوره تسلیم ناپذیری ژاپن را فروشکست، عملیات الاقصی و سربریدن کودکان اسرائیلی، اسطوره بازدارندگی، امنیت، شکست ناپذیری و مهمتر از اینها، نافروپاشی اسرائیل را فروپاشید. اما تفاوت مهم آنجاست که ژاپنیها دیگر از حمله اتمی نمیترسند و صهیونیستها همیشه از اقدام مشابه خواهند ترسید، مگر آنکه خاک اشغال شده فلسطین را ترک گفته و به بی وطنیِ مضاعف خود پایان دهند.
فلسطین امروز، مظلومتر و مقتدرتر
ماجرای سربریدن کودکان اسرائیلی توسط هر گروهی که انجام شده باشد یا توسط هر گروهی حتی به توطئه اسرائیل و غرب انجام میشد، نماد مهاجرت از اسرائیل و بی قراری بی سابقه آن خواهد بود.
به یاد آوریم زمانی که آریل شارون خود در تانک نشسته بود و میگفت نمیتواند از افرادی که جلوی او ظاهر میشوند، شناسنامه بخواهد و با همین توجیه غیراخلاقی و نادرست و ناموجه مردم فلسطین را قتل عام کرد و دست به ژنوساید (نسل کشی) و هولوکاستی زد که هیچ کجای تاریخ نازیها در تجاوز به کشورهای اروپایی رقیب ندارد؛ اقدامی که جنبه واکنشی نداشت و کمترین عنصر دفاعی و حتی تفکیک جمعیت و فرد در آن نبود (تفکیک جمعیت و افراد در طرف دشمن، توسط ارتش هیتلر به کرات صورت میگرفته است).
نکته دیگر اینکه امروز حماس برای مردم محاصره شده خود دست به اقدامی جهانتاریخی و دفاعی زده است و در این میان، برخی افراد غیرنظامی از جمله یک توریست آمریکایی کشته شده اند.
بنا به اتفاقات مشابه، دشمنان مقاومت اسلامی میکوشند پنداره شکست اسطوره مظلومیت فلسطین سخن را ترویج و تثبیت کنند. این گروه باید بدانند که مطابق دانش اسطوره شناسی (میتولوژی) اسطورهها با یک نماد فرو میپاشند (فروپاشی نهایی)، اما پیش از این، در یک روند تاریخی آن هم در زمان طولانی است که به سمت فروپاشی میروند. به بیان دیگر، هرگز به صِرف یک اقدام یا قدم، اسطورههای یک ملت و قوم فرو نمیپاشند. در دفتر تاریخ، سطرها باید نوشته شود، تا یک اسطوره تغییر کند یا دچار مرگ و نیستی شود. این به ویژه درباره اسطورههای طبیعی و تدریحی صادق است. در حالی که مظلومیت فلسطین، یک نماد تاریخی و ریشه دار و اصیل و دارای انبارهای بزرگ از تجارب و شواهد است، اسطورههای صهیونیسم، مصنوعی و مبتنی بر پروژه (توطئه) است که مطابق این، فروپاشی آن سهلتر است.
وانگهی، در جنگ اخیر، فلسطین که از اسطوره مظلومیت و حتی مذاکره و سازش چیزی عایدش نشده بود، اسطوره تسلیم پذیری خود و نیز اسطوره نافروپاشی اسرائیل را ویران کرد و بر این ویرانی، چهرهای شکوفا، عاقل تر، استوارتر و با شکوه از خود ساخت. مقاومت در قامت قیام الاقصی، منطق واقع گرایانه قدرت در نزد بیشتر دولتهای غربی را به چالش کشید و یک واقع گرایی آرمانی و انسانی را که درست در برابر واقع گرایی متوحش غربی مقابل دیده گذاشت. واقع گرایی غربی، ابتدایی، جنگ طلبانه و مبتنی بر تجاوز و توسعه طلبی است، اما واقع گرایی حاکم بر حماس، یک واقع گرایی طبیعی، به حق و دفاعی بود که میگوید در برابر محاصره و تجاوز و تحقیر و وحشت آفرینی، باید به زور و سلاح و کشتن و وحشت آفرینی متوسل شد.
در شرایطی که سازمان ملل در همین سال جاری نسبت به کشته شدن هر روز اعراب در اراضی اشغالی آن هم توسط ساکنان یهودی هشدار میدهد و این هشدارها هرگز نتیجهای عینی و رهایی بخش نداشته است، جنبش مقاومت راهی جز اتخاذ موضع تهاجمی و ایجابی نخواهد داشت؛ موضعی که اسرائیل را بی وضعیتتر و بی قرارتر خواهد کرد و فروپاشی تمامیت آن را نزدیکتر خواهد ساخت. این موضع، فلسطین را مقتدرتر خواهد کرد و جهانیان را به توجه جدیتر به مسأله فلسطین و قضاوت تاریخیتر و دقیقتر درباره آن سوق خواهد داد.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴