به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، هنوز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران شروع نشده بود که در چنین روزهایی جوان ۲۲ ساله ایرانی به همراه گروهی با شهید محمد منتظری و شهید مصطفی چمران راهی لبنان شدند تا آموزشهای چریکی ببیند و به کشور بازگردد. اما این جوان و همرزمانش با دیدن شرایط مردم لبنان و فلسطین و ظلم نیروهای صهیونیستی، به صفوف مبارزان فلسطینی میپیوندند. سرانجام «محمدحسین اثنیعشری» در روز دهم آذرماه ۱۳۵۹ به شهادت میرسد؛ پیکرش هیچ وقت به کشور بازنمیگردد و انتظار کشیدن تا آخرین لحظه عمر مادرش رقم میخورد.
بعد از شهادت شهید اثنیعشری هیئتی که از لبنان و فلسطین به ایران آمدند و این اعلامیه را به خانواده شهید تحویل دادند.
«فاطمهسلطان اثنیعشری» خواهر بزرگتر این شهید مبارزه با اسرائیل است. خواهری که امروز و بعد از گذشت ۴۳ سال به مسیری که محمدحسین رفت، افتخار میکند. وی درباره کودکی و نوجوانی شهید اثنیعشری در دزفول، میگوید: «ما پنج خواهر بودیم که محمدحسین بعد از ما ۵ خواهر به دنیا آمد و عزیز دردانه جمع ما بود. بعد از محمدحسین هم خداوند پسر دیگری به پدر و مادرم داد. اما متأسفانه پدرم در ۴۰ سالگی و زمانی که محمدحسین نوجوان بود، درگذشت. مادرم ما بچهها را به سختی بزرگ کرد. محمدحسین هم بعد از درگذشت، پدرم درس را رها کرد و رفت تا حرفهای بیاموزد. او در جوانی مکانیک کاربلدی شده بود. به ورزشهای رزمی و اسبسواری و رانندگی هم خیلی علاقه داشت.»
اعدامیها را به خانه میآورد و به آنها غذا میداد
محمدحسین ۲۰ ساله بود که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید. انقلابی که عاقبتبخیری این جوان دزفولی را رقم زد. خواهر شهید درباره فعالیتهای برادرش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بیان میکند: «محمدحسین در ابتدا وارد کمیته امام خمینی اهواز و ستاد مبارزه با قاچاق موادمخدر شد و جزء نفر پنجم بود که برای ورود به کمیته ثبتنام کرد. با توجه به اینکه قاچاقچیان مواد مخدر آسیب زیادی به جامعه و خانوادهها میزدند، محمدحسین مأموریت داشت تا قاچاقچیان مواد مخدر را دستگیر کند. حتی پیش آمده بود که آنها را تا مرز و خاک عراق تعقیب کند. برادرم خیلی وقتها در پارک میخوابید تا توزیعکننده مواد مخدر را به دام بیندازد. او دلش به حال مردم میسوخت و نمیخواست جوانها به دام اعتیاد بیافتند. محمدحسین حتی نسبت به قاچاقچیان اعدامی خیلی دلرحم بود. مثلا میگفت: فاطمه! غذایی درست کن به زندانیها بدهیم بخوردند! میگفتم: میخواهی زندانی را به خانه بیاوری؟ میگفت: اشکال نداره اعدامی هستن. حتی یکبار به مادرم گفت: از خانه برو بیرون تا این اعدامیها استحمام کنند. برادرم درباره مهربانی که نسبت به قاچاقچیان اعدامیها داشت، میگفت: میدانم اینها اعدامی هستند و نباید دیگر اذیتشان کنیم.»
برادرم میگفت: میترسی از لبنان برنگردم؟!
سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی بود و نیروهای ایرانی برای گذراندن دورههای آموزش نظامی به لبنان میرفتند که این اعزامها تا قبل از آغاز جنگ تحمیلی ادامه داشت. محمدحسین یکی از نیروهای اعزامی به لبنان بود که قرار بود بعد از گذراندن دوره ۶ ماهه به کشور بازگردد. اما این سفر بازگشتی نداشت. خواهر شهید دراین باره میگوید: «زمانی که محمدحسین میخواست عازم لبنان شود، من باردار بودم. به محمدحسین گفتم: حالا میشود بعد از به دنیا آمدن بچهام به لبنان بروی؟ گفت: از لبنان برمیگردم و میبینمش. باز هم اصرار کردم و گفت: میترسی از لبنان برنگردم؟! دیگر حرفی نزدم. حتی بحث ازدواج محمدحسین پیش آمد و او به مادرم گفت: وقتی از لبنان برگشتم، ازدواج میکنم. مادرم که فکر میکرد، محمدحسین برمیگردد، با توجه به رسم جنوبیها جهیزیهای برای عروسِ محمدحسین آماده کرد، حتی بستههای شیرینی خرید تا پسرش برگردد. اما جنگ تحمیلی هم اتفاق افتاد و محمدحسین برنگشت. ما هم هیچ تماس تلفنی و حتی نامهای از محمدحسین نداشتیم و نمیدانستیم در چه حال است. اما دلخوش به این بودیم که برمیگردد.»
مادرم برنامههای تلویزیونی مربوط به فلسطین را نگاه نمیکرد
بیش از ۶ ـ ۷ ماه بیخبری از محمدحسین برای مادر خیلی سخت بود؛ اما امید داشت که بالاخره پسرش برمیگردد. اما این بیخبری طور دیگری خاتمه یافت، محمدحسین شهید شد و حتی پیکرش به آغوش مادر بازنگشت. خواهر شهید درباره خبر شهادت شهید اثنیعشری میگوید: «ما در دزفول بودیم که عدهای آمدند و گفتند از رادیو و تلویزیون اعلام کردند که محمدحسین اثنیعشری شهید شده است. بخاطر فوت یکی از اقوام لباس مشکی به تن داشتیم. چشم مادرم به آمدن محمدحسین بود و با خودمان میگفتیم حالا چطوری به مادر خبر بدهیم؟ به مادرم گفتیم: مادر! اگر کسی شهید بشود، میتواند هفت نفر از اعضای خانوادهاش را به بهشت ببرد! حرفهای دیگری از شهادت و مقام شهید زدیم. یکدفعه مادرم گفت: میخواهید بگویید محمدحسین شهید شده؟! خب یکبار بگویید دیگه! چرا طولش میدهید؟! گفتیم: بله، محمدحسین توسط اسرائیلیها به شهادت رسیده. مادرم حرفی نزد؛ انگار شوکه شده بود. اما بعد از مدتی به سر و صورتش زد. این اتفاق برای مادرم خیلی تلخ بود. او تا وقتی زنده بود، برنامههای تلویزیونی مربوط به فلسطین را نگاه نمیکرد و میگفت: حتماً اسرائیلیها همین بلا را سر بچه من آوردند!»
ساخت اسلحه برای مقاومت فلسطین
خواهر شهید درباره اطلاع دقیق از شهادت برادرش میگوید: «برادرم مکانیک خیلی خوبی بود و در زمینه مهندسی باهوش بود. بعد از شهادت برادرم، گروهی از فلسطین و لبنان به دیدار مادرم آمدند و خبر شهادت محمدحسین را دادند. اتفاقاً دو، سه سال پیش هم هیئتی از فلسطین و لبنان به دیدارمان آمدند و درباره رشادتها و ساخت اسلحه توسط محمدحسین برایمان گفتند.»
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴