نگاهی به کتاب «پایان یک نقش»؛

روایتی از قربانیان سناریونویسی‌های اسراییل

«پایان یک نقش» مانند تکه‌های پراکنده یک پازل است که مخاطب باید جای مناسب هر تکه را با حدس و گمان خودش تشخیص بدهد، چون کسی که نقش راهنما را دارد (اینجا منظور راوی است) به شدت نامطمئن عمل می‌کند.
کد خبر: ۶۳۷۶۲۷
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۴۰۲ - ۰۲:۴۰ - 14December 2023

گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس؛ «پایان یک نقش» داستان اسارت است. شخصیت اصلی کتاب هانا نام دارد. او جدا از اینکه اسیر چهار دیواری مخوف زندان تلموند شده است، سال‌ها گرفتار نقشه‌ها و افکار شیطانی صهیونیست هم بوده است. «پایان یک نقش» به قلم جلال توکلی که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است، سعی داشته بار دیگر روی زشت و پلید دولت صهیونیستی را مقابل دیدگان‌مان به تصویر بکشد. حقایقی که همیشه پشت نقاب و پرده نمی‌ماند و روزی آشکارا خود اصلی‌‌اش را به نمایش می‌گذارد.

«پایان یک نقش» در قالب نامه نوشته شده است. هانا در طول زندانی بودنش به طور مداوم برای نویسنده، بازجو و وکیلش نامه می‌نویسد و اجازه می‌دهد مخاطب کم‌کم با خودش و زندگی‌اش و چگونگی و چرایی زندانی شدنش آشنا شود.

هانا در نامه‌هایش مدعی است که همه چیز از یک تصادف شروع شد. تصادفی که باعث آشنایی او با یک خانم تهیه‌کننده می‌شود و تا بازی در یک فیلم ادامه پیدا می‌کند. هانا در صحنه‌ای از فیلمِ در حال ضبط، باعث کشته شدن یکی از دو شخصیت مقابلش می‌شود. شخصی که گویا سناریوی فیلم توسط او نوشته شده بود.

هنگام خواندن کتاب در ابتدا همه‌چیز آرام و عادی است. دختری که مرتکب جرمی شده است، بازپرسی که سعی در کشف حقیقت و چرایی کار مجرم دارد، وکیلی که تلاش می‌کند بی‌گناهی موکلش را ثابت کند. اما مخاطب با کمی پیشروی در دل کتاب و دقت کردن متوجه می‌شود با راوی غیرقابل‌اعتمادی روبرو است. راوی که مشخص نیست قصد دارد وکیلش را گول بزند یا بازجوی پرونده یا حتی خودش را.

«پایان یک نقش» مانند تکه‌های پراکنده یک پازل است که مخاطب باید جای مناسب هر تکه را با حدس و گمان خودش تشخیص بدهد، چون کسی که نقش راهنما را دارد (اینجا منظور راوی است) به شدت نامطمئن عمل می‌کند.
هانا در بخشی‌های از نوشته‌هایش به کودکی‌ خود و برادرش الیاس اشاره می‌کند. خاطراتی که پلید بودن و سناریونویسی قوی صهیونیست را یادآوری می‌کند.

روایتی از قربانیان سناریونویسی‌های اسراییل

مادرهانا هر شب قبل خواب بچه‌هایش، دو سیب روی کمد می‌گذارد تا فرزندانش وقت بیدار شدن آن‌ها را بخورند اما صبح‌ها فقط کمد بود و جای خالی سیب‌ها.

مادر در جواب اعتراض هانا و برادرش می‌گوید زن مسلمانی که با پسر خردسالش در باغ‌ سیب یک یهودی‌ کار می‌کند هر شب سیب آن‌ها را می‌دزدد. هانا آن زمان از راست یا دروغ بودن گفته مادرش خبری نداشت، اما از هانیه‌ی مسلمان و پسرش فرحان به شدت نفرت به دل می‌گیرد.

...«سبد را که جلوش گذاشتم،با دستی که خون‌آلود نبود، سیب سرخ و درشتی را انتخاب کرد و به من داد.آن را نگرفتم. سیب را بیشتر جلو آورد. این بار لبخند کم‌رمقی هم روی لب‌های داغمه‌بسته‌اش نشسته بود. سیب را گرفتم و گفتم: تو چرا هر شب می‌آیی و سیبای ما رو می‌دزدی؟..زل زد و نگاهم کرد و خون دوباره روی گونه‌اش جاری شده بود که یک قطره اشک، زلال زلال از گوشه چشمش فرو غلتید و با شیار خون در هم‌آمیخت و.. دست از نوشتن برمی‌دارم. بازجو می‌گوید:«ادامه بده،هانای عزیز.»

می‌گویم:«من خسته‌م»
می‌گوید:«یه کمه دیگه تحمل کن. داری خوب می‌ری جلو.»
می‌نویسم:«به او گفتم: مگر خودت سیب نداری که سیب‌های ما را می‌دزدی و می‌بری برای محمد یتیم؟..بغضش ترکید. سرش را چندبار به اطراف تکان داد و..»
بازجو مداخله می‌کند و می‌گوید:«پس فرحان کجاست؟ اون رو نمی‌بینم.»
می‌گویم: «فرحان؟»
می‌گوید:«ایرادی نداره. از همین جای داستان وارد صحنه‌ش کن.»( صفحه ۹۲)


پایان یک نقش، بازی در بازی است. هرکس سناریوی مخصوص خودش را می‌نویسد و برای نقش‌آفرینی آماده می‌شود. آدم‌های داستان کتاب برای نجات خود و به ‌هدف رسیدن خواسته‌های‌شان، گاهی چنان در نقش فرو می‌روند که تشخیص درست از غلط برای مخاطب سخت می‌شود. سختی که با لذتِ کشف آمیخته است. هانا بازیگری اسیر در دست صهیونیست است. همان‌طور که خانواده‌‌اش و دیگر هم‌وطنانش بودند و هستند. آنها بدون آنکه بدانند یا بخواهند نقشی را ایفا می‌کنند که سناریواش توسط دیگران و با هدف مشخص نوشته و تنظیم شده است. و فقط زمانی به این امر واقف می‌‌شوند که به انتهای نقش‌ِ متحمل شده رسیده باشند. مانند هانا.

گاهی آدم‌ها چنان در نقشی که برعهده دارند فرو می‌روند و با آن شخصیت خو می‌گیرند که از خود واقعی‌شان دور می‌شوند. آن‌قدر دور که حتی اگر خود هم بخواهند نمی‌توانند به خودِ اصلی‌شان برگردند و گاهی هم برای خلاصی از نقشی که به آنها تحمیل شده دست به هرکاری می‌زنند تا آنی که دیگران می‌خواهند و انتظار دارند نشوند. اما سوال اینجاست جامعه‌ای که برای پیشبرد هدف و دسیسه‌های شیطانی‌اش، به هم‌نوع خود هم رحم نمی‌کند، اجازه می‌دهد کسی از سنگینی سناریویی که براش نوشته شده قسر در برود؟

«پایان یک نقش» به نوعی پرده برداشتن از کارهای شر صهیونیست است. کارهایی که برای انجام دادنش نویسنده‌ها و اتاق فکر قوی دارند و جان انسان‌های دیگر برای‌شان پشیزی ارزش ندارد. حتی هم‌نوع و هم‌وطن‌شان.

انتهاپیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار