به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «حبیب کرمی» از همرزمان مهدی باکری فرمانده شهید لشکر ۳۱ عاشورا در خاطرهای از این شهید و رابطهاش با رزمندههای لشکر خاطرهای دارد که در ادامه میخوانید:
وصف حال آقا مهدی باکری بعد از شهادت آقا حمید باکری به خاطر روابط نزدیکی که بچههای اطلاعات با فرمانده لشکر داشتند عجیب است. بعد از شهادت حمید در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور آقا مهدی از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از عنوان برادر و اخوی و... استفاده کنیم.
آن روز یکی از تیمهای واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود. حمید قلعهای و حمید اللهیاری هم جزو این تیم بودند. هر وقت تیمهای شناسایی دیر میکردند جلوتر از همه آقا مهدی روی پد بالای سنگر میایستاد و منتظر میشد. از دور که نگاه میکردیم لبهایش تکان میخورد، نزدیک میشدیم میتوانستیم ذکرش را بشنویم که میگفت «لاحول و لاقوة الا بالله».
آفتاب در دور دست هور در حال غروب بود که بلمهای گمشده از دور پیدا شدند من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید.. حمید.. و بطرفشان دویدم. هنوز حال و هوای استقبال بچهها فروکش نکرده بود که متوجه آقا مهدی شدم. به دور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود.
توجه همه به آقامهدی بود، بعضیها با عصبانیت به من نگاه میکردند. دوباره یاد حمید در ذهنش جان گرفته بود. نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود جنازه برادر به خاک افتاده را برایش به تصویر میکشید، برادری که میتوانست دستور بدهد تا جنازهاش را به عقب منتقل کنند، اما تنها گفته بود «اول جنازه بچهها بعد حمید».
این من بودم که عهد دسته جمعی را شکسته و موجب ملال خاطر آقا مهدی شده بودم. تصمیم گرفتم پیش آقا مهدی بروم و معذرت خواهی کنم. رفتم و گفتم: «آقا مهدی میدانید، ما عشق شما را به حمید آقا میدانیم. ما راضی نمیشویم که شما ناراحت باشید.»
تبسم لطیفی چهره اش را روشن کرد دست گذاشت روی شانهاش و گفت: «الله بندسی! مدتی است متوجه شدهام که شما رعایت حال مرا میکنید. ولی شماها برای من مثل حمید هستید و بوی او را میدهید.»
آقا مهدی ادامه داد: «حمید سربازی بیشتر برای اسلام و امام نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که حمید به خاطر آن و حفظ ارزشهای آن شهید شد.»
انتهای پیام/ ۱۴۱