گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس: هنوز یکسال از شهادت امام حسین (ع) نگذشته بود که فرزندان پیامبر (ص) در سوگ حضرت زینب (س) نشستند. زنی که در همه روزها و ماههای بعد از شهادت برادر دست از اقامه عزای برادر برنداشت و در مجلس عزای سیدالشهدا (س) یزید و یزیدیان را رسوا میکرد.
این امر بر دستگاه طاغوتی آل سفیان گران آمد و با دسیسه و نیرنگ حضرت زینب (س) را به شام تبعید کردند. آثار لطمهها و آزار دشمنان و داغ سنگین شهادت برادران و تبعید و دوری از مدینه شهر پیامبر (ص) جسم و جان مبارک آن حضرت بیمار کرد و سرانجام در ۱۵ رجب سال ۶۲ هجری حضرت زینب (س) رحلت فرمودند.
هر چند بر حسب ظاهر حضرت سیدالشهدا (س) و جمعی از نخبگان و بزرگان اصحاب آن حضرت به شهادت رسیدند و یزید پیروز ظاهری این جنگ بود، اما چنان که حضرت زینب (س) فرموده بود و عده صدق داده بود کاخ سلطنت یزید و ستم هر حکومت طاغوتی متزلزل و نور نامیرای امام حسین (ع) زندهتر و اثربخش شد.
متنی که در ادامه میخوانید بخشی از کتاب «الرحیل» است که به خظبه مشهور حضرت زینب (س) اشاره دارد.
دشمنت کشت، ولی نور تو خاموش نشد
چون سر مبارک حضرت سیدالشهداء را با حضرت حضرت سجاد (ع) و اسراى اهلبیت (ع) بر یزید وارد کردند حضرت سجاد (ع) را غل در گردن بود.
یزید فرمان داد تا آن سر مبارک را در طشتى نهادند، چون نظر حضرت زینب (س) بر آن سر مقدس افتاد با صداى حزینى که دلها را مجروح مىکرد نُدبه آغاز کرد و فرمود: «یا حُسَینا و اَىْ حبیب رسول خدا و اى فرزند مکه و مِنى، اى فرزند دلبند فاطمه زهرا و سیده نسا، اى فرزند دختر مصطفى.»
اهل مجلس آن لعین همگى به گریه درآمدند و یزید خبیث پلید ساکت بود و چوب خیزرانى طلبید و به دست گرفت و بر دندانهاى مبارک آن حضرت کوفت و گفت: «اى کاش شیوخ بنىامیّه که در جنگ بدر کشته شدند حاضر بودند و مىدیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان کشیدم و خوشحال مىشدند و مىگفتند اى یزید دستت شَل نشود که نیک انتقام کشیدى.»
در این وقت جناب زینب دختر امیرالمؤمنین (ع) برخاست و خطبه خواند و فرمود: «حمد و ستایش مختص یزدان پاک است که پروردگار عالمین است و درود و صلوات براى خواجه لولاک رسول او محمد و آل او (ع) است. هرآینه خداوند راست فرموده هنگامیکه فرمود: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الّذینَ اَساؤُ السُّوى اَنْ کَذَّبُوا بآیاتِ الله وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ.
هان اى یزید! آیا گمان مىکنى که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ کردى و ما را شهر تا شهر مانند اسیران کوچ دادى از منزلت و مکانت ما کاستى و بر حشمت و کرامت خود افزودى و قربت خود را در حضرت یزدان به زیادت کردى که از این جهت آغاز تکبر و تنمر نمودى و بر خویشتن بینى بیفزودى و یکباره شاد و فرحان شدى که مملکت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافى گشت؟
نه چنین است اى یزید، عنان بازکش و لختى به خودباش مگر فراموش کردى فرمایش خدا را که فرموده: وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ آیا از طریق عدالت است اى پسر طُلَقاء که زنان و کنیزان خود را در پس پردهدارى و دختران رسول خدا (ص) را، چون اسیران، شهر به شهر بگردانى همانا پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کردى و ایشان را از پرده برآوردى و در منازل و مناهل به همراهى دشمنان کوچ دادى و مطمح نظر هر نزدیک و دور و وضیع و شریف ساختى در حالتى که از مردان و پرستاران ایشان کسى با ایشان نبود.
چگونه امید مىرود که نگاهبانى ما کند کسى که جگر آزادگان را بجود؛ و از دهان بیفکند و گوشتش به خون شهیدان بروید و نمو کند. از فرزند هند جگرخواره چه توقع باید داشت و چه بهره توان یافت؛ و چگونه درنگ خواهد کرد در دشمنى ما اهلبیت (ع) کسى که بغض و کینه ما را از بَدْر و اُحد در دل دارد و همیشه به نظر دشمنى ما را نظر کرده پس بدون آنکه جرم و جریرتى بر خود دانى و بىآنکه امرى عظیم شمارى شعرى بدین شناعت مىخوانى.
با چوبى که در دست دارى بردندانهاى ابوعبدالله (ع) سید جوانان اهل بهشت مىزنى و چرا این بیت را نخوانى و حالآنکه دلهاى ما را مجروح و زخمناک کردى و اصل و بیخ ما را بریدى از این جهت که خون ذریّه پیغمبر (ص) را ریختى و سلسله آل عبدالمطلب را که ستارگان روى زمین هستند گسیختى و مشایخ خود را ندا مىکنى و گمان دارى که نداى تو را مىشنوند و البته زود باشد که به ایشان ملحق شوى و آرزو کنى که شل بودى و گنگ بودى و نمىگفتى آنچه را که گفتى و نمىکردى آنچه را کردى، لکن آرزو و سودى نکند.»
آنگاه حقتعالى را خطاب نمود و عرض کرد: «بار الها! بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که با ما ستم کرد و نازل گردان غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت.»
پس فرمود: «هان اى یزید! قسم به خدا که نشکافتى مگر پوست خود را و نبریدى مگر گوشت خود را و زود باشد که بر رسول خدا وارد شوى در حالتى که متحمل باش وزر ریختن خون ذریه او را و هتک حرمت عترت او را در هنگامیکه حقتعالى جمع مىکند پراکندگى ایشان را و مىگیرد حق ایشان را و گمان مبر البته آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه ایشان زنده و در راه پروردگار خود روزى میخوردند.
کافى است تو را خداوند از جهت داورى و کافى است محمد (ص) تو را براى مخاصمت و جبرئیل براى یارى او و معاونت و زود باشد که بداند آنکسی که تو را دستیار شد و بر گردن مسلمانان سوار کرد و خلافت باطل براى تو مستقر شد و چه نکوهیده بدلى براى ظالمین هست و خواهید دانست که کدامیک از شما مکان او بدتر و یاوَر او ضعیفتر است و اگر دواهى روزگار مرا بازداشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم همانا من قدر تو را کم مىدانم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را کثیر مىشمارم؛ چه اینها در تو اثر نمىکند و سودى نمىبخشد.
لکن چشمها گریان و سینهها بریان است چه امرى عجیب و عظیم است نجیبانى که لشکر خداوندند به دست طُلَقاء که لشکر شیطانند کشته شوند و خون ما از دستهاى ایشان بریزد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و آن جسدهاى پاک و پاکیزه را گرگهاى بیابانى به نوبت زیارت کنند و آن تنهاى مبارک را مادران بچه کفتارها بر خاک بمالند.
اى یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستى زود باشد که این غنیمت موجب غرامت تو شود در هنگامیکه نیابى مگر آنچه را که پیش فرستادى و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده و در حضرت او است شکایت ما و اعتماد ما، اکنون هر کید و مکرى که توانى بکن و هر سعى که خواهى به عملآور و در عداوت ما کوشش فرومگذار و با این همه، به خدا سوگند که ذکر ما را نتوانى محو کرد و وحى ما را نتوانى دور کرد و باز ندانى فرجام ما را و درک نخواهى کرد غایت و نهایت ما را و عار کردار خود را از خویش نتوانى دور کرد و رأى تو کذب و علیل و ایام سلطنت تو قلیل و جمع تو پراکنده و روز تو گذرنده است در روزى که منادى حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران است.
سپاس و ستایش خداوندى را که ختم کرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سؤال مىکنم که ثواب شهداى ما را تکمیل فرماید و هر روز بر اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود و کافى است در هر امرى و نیکو وکیل است.»
یزید را موافق نمیافتد که جناب زینب (س) را بدین سخنان درشت و کلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط دارد، خواست که عذرى بتراشد که زنان نوائح بیهُشانه سخن کنند و این قسم سخنان از جگرسوختگان پسندیده است.
منبع: کتاب «الرحیل»؛ رسول حسنی ولاشجری
انتهای پیام/ 161