به گزارش گروه سایر رسانه ها ی دفاع پرس، در تاریخ 15 دی ماه 59 یعنی حدود 4 ماه پس از شروع جنگ تحمیلی عملیاتی مشترک با همکاری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران انجام گردید. سردار کریم پور یکی از فرمانده هان که مسوولیت یکی از گردانهای عملکننده سپاه را به عهده داشته است گزارشی در خصوص این عملیات ارائه داده است. این گزارش به لحاظ تاریخ دفاع مقدس باارزش میباشد که در جای خود میتواند به عنوان یک تجربه گرانبها از جنگ و عملیات مشترک مورد بهرهبرداری قرار گیرد. این گزارش را به همان صورتی که این فرمانده عزیز ارائه نموده است و زبان یک گزارش مردمی است را تقدیم مینمایم.
* عملیات 15 دی 59 - عملیات نصر
طبق تماسی که فرمانده سپاه پاسداران سوسنگرد و فرمانده تیپ یک دزفول با هم داشتند قرار شد که دو گردان 150 نفری از سپاه پاسداران سوسنگرد در اختیار تیپ یک قزوین قرار گیرد. یک گردان که شامل سه گروهان 50 نفری بود به فرماندهی برادر حسین کلاه کج و یک گردان دیگر به فرماندهی برادر کریم کریمپور که شامل سه گروهان 50 نفری بود.
گروهان اول به فرماندهی علی پور محمدیان گردان دوم به فرماندهی برادر مصدق و گروهان سوم به فرماندهی برادر حسین علم الهدی (فرمانده سپاه هویزه) قرار داشت، که گردان من (کریمپور) قرار شد از سمت رودخانه کرخه تا نزدیکی پل دشمن با همکاری سرهنگ جعفری که فرمانده گردان تانک بود به نزدیکی پل برسیم و گردان برادر حسین کلاه کج نیز با گردان تانک سرگرد فردوسی از سمت راست حمله کنند. در ضمن فرمانده تیپ یک سرهنگ جمشیدی به من گفته بود که گردانی که شما به آن مامور هستید باید دقت بیشتری داشته باشید.
سرهنگ جمشیدی به من و سرهنگ جعفری گفت در سر راه به میدان مین برخورد خواهید کرد و آنجا شما توقف کنید و نیروهای پاسدار به نزدیکی پل که رسیدند نیروهای دشمن که در حال فرار در روی پل هستند مورد حمله قرار دهند.
این حمله تا ساعت 2 بعدازظهر انجام شد و ما هنگامی که بر سر پل رسیدیم به تیپ همدان برخورد نمودیم که نزدیک بود بر روی آنها آتش کنیم که این به ما گفته نشده بود که تیپ همدان از جناح دیگر حمله خواهد کرد.
تا ساعت 5 الی 6 بعدازظهر نیروهای دشمن کاملاً نابود و بسیاری اسیر گرفته شد و آن روز ما بدون اینکه شهید بدهیم با چند زخمی به پیروزی رسیدیم. فردای آن روز 16/10/59 روز سه شنبه من با معاون تیپ تماس گرفتم، ایشان به من گفت: دشمن میخواهد ما را محاصره کند و من گفتم تکلیف ما چیست؟ ایشان گفتند که شما باز در اختیار گردان سرهنگ جعفری خواهید بود و سمت چپ جاده جهاد سازندگی جلوی تانکها قرار گیرد و بیسیم خود را نیز با کانال ما برقرار کنید و اینکار انجام شد.
در ساعت 2 بعدازظهر بود که از طریق بیسیم دستور پیش روی داده شد و همه نیروها حدوداً 500 متر پیشروی کردند. در همین هنگام بود که هواپیماهای دشمن بر فراز نیروهای خودی به پرواز درآمدند و پیشروی متوقف شد و نیروها همانجا ایستادند.
ساعت 4 بعدازظهر بود که از طریق بیسیم میشنیدیم که فرمانده گردان تانک میگفت به تانکها، که باید مقاومت کنید و بایستید و تانکها میگفتند که مهماتشان تمام شده و نمیتوانیم مقاومت کنیم. چند دقیقه بعد به تانکها دستور داده شد، یک خیز عقب نشینی کنید. که ما بعد از چند لحظه شاهد بودیم که تمام نیروهای زرهی به سرعت عقب نشینی کردند و تمام منطقه پر از دود و گرد و غبار گردید و ما هر چه خواستیم دوباره با بیسیم تماس بگیریم کسی جواب نداد و ما بدون تکلیف در منطقه مانده بودیم.
من به فرماندهان دسته گفتم تا آنجایی که میتوانید برادران پاسدار را خیز به خیز عقب ببرید، و مشاهده میشد از سمت راست که تانکها و ادوات زرهی خودی مستقر است به سمت ما تیراندازی میشد که برادران پاسدار یکی پس از دیگری شهید و بر روی زمین در خون خود غلطیدند.
چند نفر از برادران پاسدار به خیال اینکه اینها نیروهای خودی هستند که بر روی ما آتش میکنند، لذا تفنگ را بلند کرده به نشانه اینکه ما از خود شما هستیم به سوی آنها میرفتند که دیگر برنگشتند.
من و 25 نفر دیگر از برادران پاسدار که شاهد این جریان بودیم میدیدیم که از چند طرف ما به سوی ما تیراندازی میشود، بعضی از برادران میگفتند که این نیروهای خودی هستند که اشتباهاً به سوی ما تیراندازی میکنند و ما مشاهده میکردیم یک تانک میرود و دیگری برمی گردد و یک هرج و مرج عجیبی مشاهده میشد. من و برادران پاسدار که میدیدیم از هر طرف مورد هدف قرار گرفتهایم میخواستیم به سمت راست تیراندازی کنیم ولی ما میدانستیم که نیروهای خودی در سمت راست است بنابراین یک خیز از یک سنگر به سنگر دیگر عقب آمدیم.
در این هنگام 2 نفر از برادران مورد اصابت گلوله قرار گرفته که یک نفر شهید و دیگری از ناحیه دست مجروح شد. در این هنگام تصمیم گرفتیم که در سنگر تا آخرین قطره خون خود دفاع کنیم و ساعت 5/6 (شش و نیم) شب از تاریکی شب استفاده کردیم و عقب نشینی کردیم و یک ساعت بعد به رودخانه کرخه کور رسیدیم که چند مجروح داشتیم که با کمک آمبولانس برادران ارتشی جهت درمان حمل شدند. آن شب به اتفاق برادران همانجا ماندیم. فردای آن روز (17/10/59) چهارشنبه تمام نیروهای خودی در رودخانه کرخه موضع گرفته بودند. آن روز درگیری بین نیروهای خودی و دشمن کم بود.
شب آن روز به اتفاق برادر پورمحمدی دادستان انقلاب اسلامی مسجدسلیمان به نزد فرماندهی تیپ سرهنگ جمشیدی رفتیم که با ایشان هماهنگی کنیم. او گفت: مسوولین باید به ما کمک کنند. من به آنها گفتم چه کمکی؟ گفت: ما احتیاج به بلدوزر داریم که برای ما سنگر بکند. من با برادر پورمحمدی در صدد تهیه بلدوزر شدیم، بیرون از پاسگاه فرماندهی که آمدیم همان نزدیکی یک دستگاه بلدوزر و یک دستگاه لودر مشاهده کردیم، برگشتیم و به فرمانده تیپ گفتیم که شما این وسایل را دارید.
جواب داد که راننده ندارند و ما در صدد تهیه راننده برآمدیم و همینکه در بین تانکها بودیم یکی از برادران داوطلب که در اختیار گردان تانک بود گفت که من راننده بلدوزر هستم و شب و هم روز میتوانم سنگر بکنم. ما او را به نزد سرهنگ بردیم و سرهنگ هم به وی گفت تا صبح سنگر بکن، هنگامی که این برادر میخواست بلدوزر را روشن کند مشاهده شد که شخصی بر روی بلدوزر خوابیده است وی گفت من راننده بلدوزر هستم و در خود لودر نیز شخصی بر روی بلدوزر خوابیده است که راننده لودر بود.
بنابراین با بودن لودر و بلدوزر فردای آن روز 18/10/59 پنج شنبه باز نیروهای خودی در رودخانه کرخه بدون سنگر و بدون اینکه با دشمن سنگر مساوی داشته باشند موضع گرفته بودند و سنگرهای دشمن مسلط بر جاده تدارکاتی ما و نیروهای ما بودند که چند تانک ما بدون اینکه سنگری برای تیراندازی داشته باشند از رودخانه بالا میآیند که بلافاصله زده میشوند و مشاهده میشد بعضی از تانکها که از ناحیه تیربار یا برجک آتش میگرفتند هیچکس از نیروهای خودی برای خاموش کردن آنها اقدامی نمیکرد و تمام نیروهای پیاده به فاصله 5 متر از تانکها در کانالی نشسته بودند و همه نزدیک هم، بدون هیچ گونه عکس العملی (نیروهای پیاده ارتش).
فرماندهی مشکل داشت و حتی من که نزد پاسگاه فرماندهی بودم دیدم که سرهنگ جعفری و سرگرد فردوسی و چند افسر دیگر که از فرماندهان ارشد بودند بین هم گفتگو میکردند که ما در محاصره قرار گرفتیم که من اعتراض کردم که شما چطور در محاصره هستید در صورتی که ما پشت سرمان خالی و نیرویی از دشمن نیست؟ به شدت نشانههای ضعف دیده میشد.
حدود ساعت 4 بعدازظهر باز از بیسیم شنیده شد که باید پیشروی کنیم، چیزی نگذشت که هواپیماهای دشمن بر فراز نیروهای خودی به پرواز درآمدند و انبار مهمات را زدند. در کنار انبار مهمات که آتش گرفت چند نفر بر پیام پی و نفر بر زرهی قرار داشت که دیدیم به سرعت از منطقه به عقب درحرکتند.
با بیسیم دوباره تماس گرفتیم که چرا پیام پیها عقب میروند؟ جواب دادند برای اینکه از خطر انفجار مهمات در امان باشند به آن طرف رودخانه میرویم. ولی متاسفانه تمام نیروها به سرعت از منطقه خارج شدند و با گذاشتن بسیاری از تانکها و نفربر و کامیون عقب نشینی کردند. من و برادران پاسدار تا سه ساعت بعد که در منطقه بودیم هیچ خبری از دشمن ندیدیم، بنابراین در صدد برآمدیم که وسایل را از منطقه خارج کنیم ولی متاسفانه هیچ یک از برادران آشنایی کامل با رانندگی آن وسایل نداشتند.
گروهان برادر علم الهدی به طور کلی همه شهید شدند به جز یکی یا دو نفر و گروهان برادر پورمحمدی 10 نفر شهید و 10 نفر زخمی و گروهان برادر مصدق 5 شهید و 6 زخمی داد یاد همه این دلاور مردانی که با تمام وجود میجنگیدند و شهید و زخمی میشدند تا توان هجوم دشمن را از بین ببرند و سد پیشروی دشمن بشوند و نتیجه تلاش و زحمت و ایثار آنها پیروزی بر دشمن بعثی بود تا ابد در قلب مان هست.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی