گفت و گوی دفاع پرس با دوست شهید "امیر سیاوشی":

آخرین پیغام شهید مدافع حرم: "می‌روم و با یک خال در پیشانی برمی‌گردم"

بچه‌ها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند: "امیر نکند که بدون پا برگردی". امیر پاسخ داد: "برگشتی ندارد. می‌روم و با یک خال در پیشانی برمی‌گردم." این آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید.
کد خبر: ۶۶۵۷۳
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۶ - 17January 2016

آخرین پیغام شهید مدافع حرم:

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، هیاتی و شوخ طبع بودن شهید "امیر سیاوشی" در میان دوستان و آشنایان، او را به "امیر" دلها تبدیل کرده است. همین دست رفتارهای مردم پسند بود که این مجاهد راه حق را در میان مردم از کوچک و بزرگ شهره ساخت. هر زمان از روز که به گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر (ع) بروید، شخصی بر مزار امیر نشسته است.

بر سر مزارش رفتیم و دقایقی را با دوستان شهید سیاوشی صحبت کردیم و از خاطرات شهید شنیدیم. در ادامه متن گفت و گو را بخوانید.

** علم داریش زبان زد بود

امید تقوی یکی از دوستان شهید: به امام حسین (ع) و محرم ارادت خاصی داشت. یک سال ماشینش را فروخت و با پول آن یک عَلَم خرید. امسال هم قصد داشت که آن عَلم را بفروشد و علم دیگری بخرد اما فرصتش پیش نیامد تا این کار را انجام دهد.

امسال محرم یک کاروان آماده کرد و از میدان زر (یکی از میادین چیذر) تا امامزاده علم کشی کرد. علم داریش زبان زد بود. برای شب سوم محرم دوستانش را از جنوب دعوت کرد تا سنج و دمام بزنند. امیر با وجود اینکه همیشه دوست داشت زیر علم برود اما به رسم میهمان نوازی آن روز زیر علم نرفت و گفت میهمانها مقدم هستند. در آخر با اصرار بچهها یک بار علم را بلند کرد.

همان شب در چایخانه، شام به بعضی از دوستان نرسید. با هزینه خودش کیک و آب میوه خرید تا شام دیگری برایشان تهیه کند. خودش هم که مسئول کاروان بود تا وقتی تمام بچهها شام نخوردند، شام نخورد.

روز عاشورا در وسط هیات، میانداری کرد و پرچم بزرگی بر دست داشت. پس از مراسم برایم با شوق زیادی تعریف میکرد که "نبودی ببینی چطور میانداری کردم". عکسی که در شبکههای مجازی از امیر میبینید که در حال چرخاندن پرچم در میان هیات است، عکس همان روز است.

زمان خاکسپاری امیر، از تمام نقاط شهر از نارمک، نیاوران، ازگل و ... برایش علم و هجله آوردند.

** آخرین پیغام امیر به دوستانش

امیر از طرف نیروهای ویژهی نیروی دریایی سپاه پاسداران به ماموریتهای مختلفی از جمله تانزانیا، آفریقا، هند و ... رفته بود. اما این ماموریتش با دیگر ماموریتها فرق می کرد. قبل از اربعین با کاروانی از بچههای چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر کربلا، امیر در گروه مجازی اعلام کرد که به سوریه میرود و حلالیت طلبید. بچهها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند "امیر نکند که بدون پا برگردی". امیر پاسخ داد: "برگشتی ندارد. میروم و با یک خال در پیشانی برمیگردم." آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمیکردیم که هفته بعد خبر شهادتش را خواهیم شنید.

** لباس با طرح "امیر دلها"

یک هفته قبل از اعلام رسمی شهادتش، حرفهای ضد و نقض زیادی میشنیدیم. برخی میگفتند، امیر زنده است و برخی خبر شهادتش را میدادند. زمانی که از شهادتش اطمینان یافتیم، تیشرتهایی را که عکس امیر بر روی آن هک شده بود را تهیه کردیم. در روز تشییع تمام دوستانش همین لباس را بر تن داشتند.

امیر با همه اهل محل، از کودک تا پیرمرد صمیمی بود. زمانی که برای آماده کردن مزارش جمع شده بودیم. کودکی با لباس فرم مدرسه به سمتمان آمد و گفت: "چه خبر است؟" گفتم: "امیر شهید شد." با شنیدن این خبر شروع به گریه کرد. ما هم که به سختی ریزش اشکهایمان را کنترل میکردیم، بهانه خوبی بود تا گریه را از سر بگیریم. مراسم تشییع امیر در چیذر عاشورایی به پا کرد.

** مهره مار داشت

امیر به دلیل شخصیتی که داشت، زمانی که در میدان میایستاد همه دورش جمع میشدند. الان هم که از دنیا رفته، همه بر سر مزارش جمع میشوند. صبح قبل از رفتن به محل کار ابتدا به مزار امیر سر میزنیم و برایش فاتحهای میخوانیم.

** مزارش را خودش انتخاب کرد

ابتدا قبرش را در ابتدای گلزار در نظر گرفته بودند. تمام کارهایش را هم انجام دادیم. روز اولی که به گلزار شهدا آمدیم، کنار درب امامزاده و در همین نقطهای که امروز مزار امیر است جمع شدیم. از آنجایی که امیر همیشه دوست داشت در جمع دوستان باشد، کارها به گونهای پیش رفت که مزارش به مکانی که بچهها ایستاده بودند، انتقال یافت.

** دو تن از بهترین دوستهایمان را از دست دادیم

هومن شجاعی از دیگر دوستان شهید در ادامه گفت: هر قدر امیر پسر بازگویشی بود، امین کریمی بسیار شخصیت آرامی داشت. بخاطر دارم یک روز با جمعی از دوستان فوتبال نگاه میکردیم. باران شدیدی هم میآمد. امین در زیر باران زنگ میزد تا در را باز کنیم. ما هم از آیفون او را میدیدیم و میگفتیم صبر کن، میآیم. بعد از این که کاملا خیس شد در را باز کردیم. با لبخند و بدون هیچ گله و شکایتی وارد اتاق شد. ما دو نفر از بهترین دوستهایمان را در دفاع از حرم حضرت زینب (س) از دست دادیم. 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار