گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: میگفت: «اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره؛ آدم کشته بشه، من بهش میگم شهادت سوسولی، شهادت سوسولی فایده نداره»؛ چراکه معتقد بود «آدم باید بهگونهای شهید شود که هزار تکه شود و وقتی خواستند آن دنیا آدم را به حضرت ابوالفضل معرفی کنند، خودت یک تکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم!»؛ این روایت آرزوی یک شهیدی است که شاید در میان شهدای دوران دفاع مقدس، کمتر نامی از وی به میان آمده باشد؛ شهیدی که میگویند ۲ مزار دارد؛ یکی در قطعه ۲۶ بهشتزهرا (س) و یکی هم در سرپلذهاب؛ فرمانده دلاوری که از او بهعنوان یکی از فاتحان «بازیدراز» در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ یاد میشود؛ شهید «محسن حاجیبابا».
«امیرناصر دُرّی» از همرزمان این شهید والامقام است که خاطرات زیادی را از وی در سینه دارد؛ بنابراین وقتی به بهانه آوردن چند عکس از شهید حاجیبابا، مهمان خبرگزاری دفاع مقدس بود، آنقدر دل در گرو فرمانده شهید خود داشت که ترجیح داد تا خاطرات خود از این شهید والامقام را نیز بازگو کند، تا عظمت شهید حاجیبابا را برای آنهایی که این شهید والامقام را نمیشناسند، خصوصاً نسلهای جنگندیده، روایت کند.
«دُرّی» ابتدا شهید حاجیبابا را مصداق آیه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» میداند و دقایقی درباره این خصیصه شهید سخن میگوید و تأکید میکند: شهید «محسن حاجیبابا» در شرایط عادی و در میان رزمندگان همیشه چهرهای گشاده و لبخند بر لب داشت و با رزمندگان بگو و بخند میکرد؛ اما شدت و حدتی که عملیاتها داشت، موجب شده بود تا وی در برابر دشمن بسیار خشن و کوبنده باشد. (بیشتر بخوانید)
وی همچنین در ادامه، از ماجرای گلایه شهید حاجیبابا از خیانتهای بنیصدر در محضر امام خمینی (ره) تا ماجرای ۲ مزار او را روایت میکند؛ درباره ماجرای مزار دوم شهید حاجیبابا تحریفهایی صورت گرفته و گفته میشود که پیکر این شهید والامقام هزاران تکه شده است که این مطلب صحت ندارد؛ اما واقعیت این است که گلوله توپ به خودروی شهید و همراهانش اصابت میکند و پیکرهای آنها میسوزد؛ ولی متلاشی نمیشود؛ حتی تصاویری که از پیکر این شهید والامقام منتشر شده هم نشان میدهد که پیکر وی متلاشی نشده و سوخته است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخش دوم ماحصل گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس به «امیرناصر دُرّی» همرزم شهید «محسن حاجیبابا» است:
دفاعپرس: اهتمام شهید حاجیبابا در انجام فرائض دینی خود چگونه بود؟
زمانی که از عملیات «بازیدراز» در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ برگشتیم، شهید «حاجیبابا» به من گفت که شما مسئولیت تبلیغات و روابط عمومی پادگان ابوذر را برعهده بگیرید. وقتی از او سوال کردم که باید چهکاری انجام دهم، گفت که باید درب نمازخانه را باز کنی، اذان را پخش کنی و نمازخانه را برای نماز جماعت محیا کنید و سپس کارهای دیگری را نیز در این رابطه به من محول کرد.
پس از این حرف شهید حاجیبابا، من یاد آن روایاتی افتادم که میگویند مهمترین کاری که در حکومت اسلامی صورت میگیرد، برپایی نماز است؛ بنابراین یکروز که موقع اذان شد، نمازخانه را محیا کردیم؛ اما امامجماعت نیامد. در همین حال شهید حاجیبابا رسید و سوال کرد که چرا نماز جماعت آغاز نشده است؟ وقتی فهمید امام جماعت نیامده است، سریعاً خودش امام جماعت شد و نماز جماعت را برپا کرد.
دفاعپرس: با توجه به آنچه از شهید حاجیبابا گفتید، او یک فرماندهای با روحیه مردمی بود؛ درباره این روحیه شهید، بیشتر برای ما روایت کنید.
خرداد سال ۱۳۶۰ که «بنیصدر» عزل شد، زمانی که میخواستند انتخابات ریاست جمهوری را برگزار کنند، صندوقهای انتخابات را به ما دادند و ما سنگربهسنگر میرفتیم و آراء رزمندگان را جمع میکردیم و روی کارت شناسایی آنها مهر انتخابات میزدیم و در پادگان ابوذر هم آراء رزمندگان را جمع کردیم. زمانی که در پادگان در حال اخذ رأی از رزمندگان بودیم، دیدم که شهید حاجیبابا همانند سایر رزمندگان در صف ایستاده است؛ لذا تعجب کردم که فرمانده منطقه همچون دیگر نیروها در صف ایستاده است؛ بنابراین رفتم و به او گفتم که شما بیایید و زودتر رأی خود را به صندوق بیاندازید و به کارهایتان برسید؛ اما گفت که نه، من هم مانند دیگر رزمندگان در صف میایستم و حاضر نشد تا خارج از نوبت رأی دهد.
دفاعپرس: گفته میشود که شهید حاجیبابا در محضر امام خمینی (ره) نسبت به خیانتهای بنیصدر گلایه کرده است؛ ماجرای آن را میدانید؟
اواخر شهریور سال ۱۳۶۰ خدمت شهید حاجیبابا رفته بودم که وی آنجا خاطره ملاقات خود با امام را برای من اینگونه تعریف کرد: یکبار که به دیدار امام رفته بودم، هنگام دیدار با ایشان، وقت اقامه نماز ظهر شد، وقتی مهمانان امام داشتند از حیاط منزل ایشان خارج میشدند، من خود را به امام رساندم و درحالی که ایشان داشتند از صندلی بلند میشدند که بروند برای اقامه نماز، به امام گفتم که میخواهم صحبتی با شما داشته باشم؛ اما امام فرمودند که برو فردا صبح بیا. گفتم که محافظها نمیگذارند؛ اما امام دوباره فرمودند که برو فردا صبح بیا و بار سوم هم که گفتم محافظها نمیگذارند، ایشان دوباره همین را فرمودند.
فردای آنروز به جماران رفتم، در حالی که از در ورودی منزل حضرت امام کسی نمیتوانست بدون هماهنگی وارد شود، تا در ورودی منزل امام که از چند لایه امنیتی باید عبور میکردیم، هیچکسی جلوی من را نگرفت و تا حیاط منزل امام رفتم. آنجا «یاالله» گفتم، در را باز کردم، وارد حیاط شدم و دیدم که امام آنجا نشسته است. زمانی که امام خمینی را دیدم، انگار تعادل خود را از دست دادم و اشکم درآمد. امام در آنجا به من گفتند که فرزندم چه میخواستی به من بگویی؟ من فقط گریه میکردم تا اینکه کمی آرامش پیدا کردم و گزارشی که میخواستم از وضعیت منطقه، کمبودها و مشکلاتی که بنیصدر برای رزمندگان بهوجود آورده بود را دادم. امام هم همینطور دست خود را بر سر من میکشید و به من دلداری میداد و میگفت انشاءالله درست میشود و برای ما دعا کردند.
دوستان شهید حاجیبابا نقل کردهاند که این شهید والامقام بعد از دیدار با امام خمینی (ره)، مانند بچههایی که از خوشحالی بالا و پایین میپرند، بسیار خوشحال شد و گفت: مشکلات من تمام شد. به او گفتند که امام دستخطی به شما داد یا سفارشی کرد، شهید حاجیبابا گفت نه، همان که دست امام بر سر من کشیده شد، تمام غم و قصهها و ناراحتیها را فراموش کردم؛ لذا میروم و تا آخر میایستم.
دفاعپرس: عکسی از شهید حاجیبایا وجود دارد که وی همراه با دیگر رزمندگان با امام خمینی (ره) دیدار میکند، پس ماجرای این عکس چیست؟
این عکس مربوط به دیدار فاتحان «بازیدراز» با امام خمینی (ره) پس از عملیات اردیبهشت سال ۱۳۶۰ در این منطقه است که شهید حاجیبابا هم در این دیدار حضور داشت.
دفاعپرس: شهید حاجیبابا چگونه به شهادت رسید؟
شهید حاجیبابا وقتی قبل از اینکه برای شناسایی به منطقه دشت ذهاب و محوری که قرار بود عملیات در آن انجام شود، برود، زمانی که میخواست از رزمندگان خداحافظی کند، به همرزم خود گفت که دعا کن من که دارم میروم، شهید شوم. شهید حاجیبابا میگفت که من دوست ندارم با یک گلوله یا ترکش کوچک به شهادت برسم؛ بلکه دوست دارم یک گلوله توپ به من اصابت کند و کلاً از بین برم، تا در برابر دیگر شهدا خصوصاً حضرت ابوالفضل (ع) شرمنده نشوم و زمانی که شهید حاجیبابا برای شناسایی رفته بود، گلوله توپی به خودروی آنها اصابت کرد و بههمراه ۲ نفر دیگرش «عباس شوندی» و «احمد بیابانی» به شهادت رسید.
دفاعپرس: چرا شهید حاجیبابا ۲ مزار دارد؟
درباره ماجرای مزار دوم شهید حاجیبابا تحریفهایی صورت گرفته و گفته میشود که پیکر این شهید والامقام هزاران تکه شده است که این مطلب صحت ندارد؛ اما واقعیت این است که گلوله توپ به خودروی شهید و همراهانش اصابت میکند و پیکرهای آنها میسوزد؛ ولی متلاشی نمیشود؛ حتی تصاویری که از پیکر این شهید والامقام منتشر شده هم نشان میدهد که پیکر وی متلاشی نشده و سوخته است.
پس از شهادت محسن حاجیبابا و همرزمانش، پیکرهای مطهر آنها به تهران منتقل میشود؛ ضمن اینکه مراسم تشییع باشکوهی نیز در کرمانشاه برای آنها برگزار میشود. وقتی پیکرهای مطهر این شهیدان والامقام را در قطعه ۲۶ بهشتزهرا (س) تهران خاکسپاری میکنند، بعداً که خودروی آنها را بررسی میکنند، میبینند که بخشهایی از پوست بدن این شهدا به صندلی چسبیده است؛ بنابراین آنها را میتراشند، در یک کیسه جمعآوری میکنند و سپس به آیتالله اشرفی اصفهانی که آنروزها امامجمعه کرمانشاه بودند، مراجعه میکنند و ماجرا را به وی میگویند. آیتالله اشرفی اصفهانی نیز میگویند که اگر استخوانی از پیکرها باقی نمانده است، میتوانید در همان منطقه خاکسپاری کنید.
بعد از زلزله سرپلذهاب که منطقه را بازسازی کردند، محل خاکسپاری این باقیمانده پیکرهای شهدا نیز بازسازی شد؛ اما برخی به اشتباه گفتهاند که دست شهید حاجیبابا در این منطقه خاکسپاری شده است که اخیراً در این محل تابلویی نصب شده و ماجرای صحیح این مزار توضیح داده شده است.
دفاعپرس: چگونه از شهادت محسن حاجیبابا مطلع شدید؟
اواخر شهریور سال ۱۳۶۰ وقتی من از منطقه برگشتم، تقریباً آذر همان سال وارد سپاه شدم و با شهید حاجیبابا تلفنی در ارتباط بودم. آخرینباری هم که تلفنی با او گفتگو کردم، در مشهد دانشجو بودم؛ بنابراین از وی دعوت کردم که برای زیارت به مشهد بیاید و دیداری هم تازه شود؛ اما شهید حاجیبابا از ته دل آهی کشید و گفت که «آنقدر دوست دارم بیایم زیارت؛ اما نمیشود».
زمانی هم که محسن حاجیبابا به شهادت رسید، من از طریق رزمندگانی که در منطقه بودند مطلع شدم؛ اما بهدلیل مسافت زیاد و مأموریتهایی که در سپاه برعهده داشتم، توفیق شرکت در مراسم تشییع شهید را نداشتم تا اینکه ۱۰ یا ۱۲ سال بعد، به بهشتزهرا (س) رفتم و مزار او را پیدا کردم.
یکروز که بر سر مزار شهید حاجیبابا رفته بودم، با حالت دلشکستگی به او گفتم که من اینجا میآیم، اما خانوادهات را نمیبینم و از وی برای پیدا کردن خانوادهاش کمک خواستم؛ لذا یادداشتی نوشتم و بر سر مزارش گذاشتم، تا اینکه چند روز بعد برادر شهید با من تماس گرفت و از آنجا با پدر شهید حاجیّبابا در ارتباط هستم.
انتهای پیام/ 113