روایت روز تلخی که سه عضو خانواده «رحمت‌آبادی‌نسب» به شهادت رسیدند

خانواده «رحمت‌آبادی‌نسب» سه نفر از اعضای خود را در حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان از دست داده است؛ «زینب رحمت‌آبادی‌نسب» به همراه مادرش «معصومه بدرآبادی» و پسرخاله‌اش «محمدطا‌ها قدیری‌فرد».
کد خبر: ۶۷۷۲۰۱
تاریخ انتشار: ۱۹ تير ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۱ - 09July 2024

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، همزمان با چهارمین سالگرد شهادت سیدالشهدای مقاومت حاج قاسم سلیمانی، ۲ انفجار تروریستی در مسیر گلزار شهدای کرمان رخ داد که باعث شهادت و جانباز‌ی تعدادی از هموطنان شد که عمده شهدای این حمله تروریستی با هم نسبت‌های فامیلی داشتند؛ یعنی خانوادگی به زیارت مزار حاج قاسم رفته بودند. یکی از آن‌ها خانواده «رحمت‌آبادی‌نسب» است؛ «زینب رحمت‌آبادی‌نسب» به همراه مادرش «معصومه بدرآبادی» و پسرخاله‌اش «محمدطا‌ها قدیری‌فرد».

همراه «سید محمدجواد هاشمی‌نژاد» دبیرکل بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) برای ابراز هم‌دردی و عرض تسلیت به دیدار این خانواده رفتیم. از قبل با خانواده این عزیزان هماهنگ کرده بودیم و زمانی را در پرس‌و‌جوی آدرس منزل شهید رحمت‌آبادی‌نسب گذراندیم. آدرس برای ما که با خیابان‌های کرمان آشنا نبودیم کمی پیچیده بود. پس از مدتی، رسیدیم درب منزل شهید رحمت‌آبادی‌نسب و با استقبال گرم خانواده ایشان مواجه شدیم. بسیار مهمان‌نواز بودند. در خانه‌ای بودیم که هم مادر خانواده و هم دختر ۱۱ ساله‌شان را از دست داده بودند. مادر محمدطا‌ها هم به‌همراه رقیه خانم دختر سه‌ساله‌شان به جمع ما اضافه شدند.

روایت روز تلخی که سه عضو خانواده «رحمت‌آبادی‌نسب» به شهادت رسیدند

در ابتدای این دیدار، به رسم ادب، دبیرکل بنیاد هابیلیان پس از عرض تسلیت به خانواده این شهید بزرگوار، مختصری از فعالیت‌های بنیاد هابیلیان را جهت آشنایی بیش از پیش بیان کرد و در ادامه درباره مقام شهید و فضیلت صبر بر مصیبت و اتفاقات ناگوار زندگی سخن گفت.

فضای روحانی در منزل آقای رحمت‌آبادی‌نسب ایجاد شده بود. پس از اتمام صحبت‌های هاشمی‌نژاد، سکوتی معنادار در جمع حاکم شد. اندکی گذشت، «محمدرضا رحمت‌آبادی‌نسب» پدر شهید «زینب رحمت‌آبادی‌نسب» سکوت را شکست و برایمان از روز حادثه، این‌گونه گفت: همسرم با دخترم به همراه خواهرخانمم و پسرش، در آن مراسم بودند. سه نفر از این عزیزان شهید شدند. مهدیه‌خانم بدرآبادی هم بر اثر اصابت ترکش جانباز شد. بعد از حادثه، من با همسر و دخترم تلفنی صحبت کردم. من در جیرفت مشغول کار بودم، نمی‌توانستم زود خودم را به مراسم برسانم. دخترم پشت تلفن اصرار می‌کرد، بابا زودتر بیا که کار از کار نگذرد و دیر نشود. آن‌جا نفهمیدم، ولی اکنون می‌فهمم اصرار زینب برای چه بوده است.

وی ادامه داد: من در مسیر برگشت از سرکار بودم که در ساعت ۱۵:۳۰ خبر انفجار را شنیدم. به همسرم تماس گرفتم؛ جواب‌گو نبود. به هر آشنایی هم که زنگ می‌زدم، خودشان را بی‌اطلاع نشان می‌دادند. هر طور بود خودم را به محل حادثه رساندم، غوغایی بود. دیر رسیده بودم. رفتم بیمارستان، در آن‌جا مجروحان و جنازه‌های زیادی را آورده بودند. بعد از مدتی توانستم پیکر همسر و دخترم را پیدا کنم. واقعاً روز سختی را تجربه کردم. همسر شهید بدرآبادی با بغضی در گلو با صدای آهسته‌تر از قبل گفت: در انفجار دوم این مصیبت بزرگ بر ما وارد شد.

روایت روز تلخی که سه عضو خانواده «رحمت‌آبادی‌نسب» به شهادت رسیدند

ابوالفضل رحمت‌آبادی‌نسب، پسر خانواده نیز سپس رشته کلام را به دست گرفت و گفت: ابتدا می‌خواستم با مادر و خاله‌ام در مراسم شرکت کنم؛ ولی امتحان داشتم و از میانه راه برگشتم. انفجار اول که اتفاق افتاد، با مادرم تماس گرفتم؛ ولی جواب‌گو نبود. به هر کسی که با آن‌ها بود تماس می‌گرفتم، اما آنتن نمی‌داد. تا این‌که پسرخاله‌ام جواب داد و گفت که همه حال‌شان خوب است. به مادرم پیامک دادم. او به شوخی گفت: «من شهیده شدم. الان دارم از بهشت بهت پیام می‌دم.». دیگر خیالم راحت شد؛ ولی متأسفانه بعد از چند دقیقه در انفجار دوم، مادر، خواهر و پسرخاله‌ام را از دست دادم.

آقا ابوالفضل، عکس و ویدیو‌هایی را از روز حادثه به ما نشان داد.‌ ای کاش هیچ انسانی در هیچ نقطه از دنیا شاهد این صحنه‌ها نباشد. واقعاً دل هر انسانی را به درد می‌آورد. پس از آن، روایت روز حادثه را از زبان مادر شهید «محمد‌طا‌ها قدیری‌فرد» هم شنیدیم. او گفت: ما به رسم گذشته، سعی می‌کردیم روز سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی، به خاطر ازدحام جمعیت آن‌جا نرویم و همیشه روز بعد می‌رفتیم. پسرم محمد‌طا‌ها به پدرش خیلی اصرار کرد که اجازه بدهد همان روز برویم. شوهرم اول مخالفت کرد؛ ولی وقتی اصرار پسرم را دید، اجازه داد تا ما برویم. با خواهرم هماهنگ کردم، من، محمدطاها، رقیه دخترم به همراه خواهر و خواهرزاده‌ام راهی گلزار شهدا شدیم. زیارت کردیم و مدتی را در خیمه‌ای که آن‌جا بود، به استراحت سپری کردیم.

وی روایت ماجرای را این‌گونه ادامه داد: خواهرم تسبیح را به من داد و گفت ذکر بگو. خودش زیارت عاشورا می‌خواند. دقایقی گذشت، تصمیم گرفتیم که برگردیم، زینب گفت می‌خواهم نماز بخوانم. منتظر بودیم تا نمازش تمام شود. بعد از نماز، به من گفت: خاله جان، می‌دانی چرا نمازم را خواندم؟ گفتم نه بگو برای چه؟ گفت: نمازم را خواندم که مدتی را بیشتر در این‌جا بمانیم. حیف است این‌جا را ترک کنیم. پس از مدتی، خیمه را ترک کردیم. راه افتادیم. بیرون از خیمه، گل نرگس می‌دادند که بچه‌ها گرفتند. مسیری را پیاده رفتیم و سر مزار برادرم رسیدیم. فاتحه‌ای خواندیم. مدتی نگذشته بود که صدای مهیبی در فضا پیچید. انفجار اول بود، ساعت ۱۴:۴۵. خیلی ترسیدیم. آشنایان به ما تماس می‌گرفتند و جویای سلامتی ما می‌شدند، ما به سمت ایستگاه اتوبوس به راه افتادیم. رسیدیم و سوار اتوبوس شدیم. خواهرم پیامکی را که به آقا ابوالفضل داده بود نشانم داد و با هم خندیدیم.

مادر شهید «محمد‌طا‌ها قدیری‌فرد» افزود: از اتوبوس پیاده شدیم. چند قدمی رفتیم. صدای سوتی آمد. با رقیه که در بغلم بود به زمین پرتاب شدیم. بلند شدم. محمد‌طا‌ها روی زمین افتاده بود. خواستم بلندش کنم؛ ولی سرش آسیب دیده بود و خونریزی داشت. خواهرم و زینب هم روی زمین افتاده بودند. خیلی اذیت شدم. صدای آمبولانس نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. رسید بالا سر مجروحین و نبض خواهرم را گرفتند. هنوز نبضش می‌زد. زینب و محمدطا‌ها هم نبض‌شان می‌زد. خواهر و خواهرزاده‌ام لحظه‌ای بعد، به‌شهادت رسیدند؛ ولی پسرم در بیمارستان پس از عمل شهید شد، من به قدری حالم بد بود که متوجه نبودم از ناحیه پا مجروح شدم. در بیمارستان برای از دست‌دادن عزیزانم بلند بلند گریه می‌کردم. پرستار‌ها فکر می‌کردند به خاطر مجروحیتم گریه می‌کنم؛ ولی من خودم را فراموش کرده بودم و برای عزیزانم گریه می‌کردم. روز‌های اول اشک می‌ریختم ولی اکنون از درون می‌سوزم از فراق عزیزانم.

روایت روز تلخی که سه عضو خانواده «رحمت‌آبادی‌نسب» به شهادت رسیدند

با صحبت‌های مادر شهید محمدطا‌ها بیش از پیش قلب‌مان به درد آمد. با خودم می‌گفتم، نمی‌شود با چیزی، درد و غم این مادر را تسکین داد. از صمیم قلب دعا می‌کردم خداوند به او صبر دهد. فرزند، خواهر و خواهرزاده‌اش در یک چشم برهم‌زدن و به فجیع‌ترین شکل ممکن به‌شهادت رسیده بودند. مگر می‌شود آدمی چنین صحنه‌هایی را از ذهنش پاک کند؟ اکنون او مانده و داغی بر دل که همیشه از درون می‌سوزاندش.

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار