دلنوشته/ ابوالقاسم محمدزاده

کام عطشان

کربلا غوغای محشر بود. اسب‌ها شیهه می‌کشیدند و در میان آواز جنگ و طبل و شیپور پیروزی، صدای ناله‌ی زن‌ها و کودکان بلند شده بود‌؛ و شاید! ارباب بی‌کفن با زبان بدن و عملش به طفلان می‌گفت؛ شد کشته سقا، با کام عطشان.
کد خبر: ۶۷۹۱۸۸
تاریخ انتشار: ۲۸ تير ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۹ - 18July 2024

کام عطشانگروه استان‌های دفاع‌پرس- «ابوالقاسم محمدزاده» پیشکسوت دفاع مقدس؛ وقتی رفت، کوه حرکت می‌کرد و صلابت قدم‌هایش، دل‌های مضطرب  زن‌ها را آرامش می‌بخشید.

صدای الله و اکبرش که در صحرای تف‌دیده پیچید، لبخند بر لب عطشان و ترک‌خورده کودکان نشست و چون فریاد؛ «ادرک اخایش» طنین افکند، آسمان دل‌های بیقرار، طوفانی شد، رعد و برق زد و ابرها گریستند. 

اما، نمی‌دانم آن لحظه‌ای که عمود خیمه عباس (ع) را با دست بر کمر گرفته کشید زن‌ها و بچه‌ها چه حالی داشتند. گفتنی نیست. 

شاید! دستی که شاه تشنه لب بر کمر داشت، خیلی حرف گفتنی را نشان می‌داد. شاید! خیمه‌ای عمودش کشیده شد می‌گفت؛ 
- من دیگر صاحب ندارم
 و شاید؛ حسین علیه‌السلام گفته بود؛ 
-من دیگر برادر ندارم.
 و شاید! ..

کربلا غوغای محشر بود. اسب‌ها شیهه می‌کشیدند و در میان آواز جنگ و طبل و شیپور پیروزی، صدای ناله‌ی زن‌ها و کودکان بلند شده بود‌؛

و شاید! با زبان بدن و عملش، ارباب بی‌کفن می‌گفت؛ 

گو؛ با سکینه، گوید: به طفلان

شد کشته سقا، با کام عطشان....

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها