به گزارش دفاعپرس از خراسان رضوی، کتاب حماسه حسینی، مجموعهاى است دو جلدى که جلد اول آن شامل سخنرانیها و جلد دوم مشتمل بر نوشتهها و یادداشتهاى استاد شهید مطهری درباره حادثه کربلا است. این کتاب شامل هفت فصل است. فصل اول تحت عنوان «حماسه حسینى» مجموعه سه سخنرانى استاد شهید تحت همین عنوان است که در حدود سال ۱۳۴۷ هجرى شمسى در حسینیه ارشاد ایراد شده است و کتاب نیز به همین نام نامیده شد.
فصل دوم را سخنرانیهاى استاد تحت عنوان «تحریفات در واقعه تاریخى کربلا» تشکیل مىدهد. این سخنرانیها در فروردین ماه ۱۳۴۸ هجرى شمسى برابر با محرم ۱۳۸۹ هجرى قمرى در حسینیه ارشاد ایراد شده است.«ماهیت قیام حسینى» فصل سوم این کتاب را تشکیل مىدهد.
فصل چهارم را یک سخنرانى آن شهید بزرگوار تحت عنوان «تحلیل واقعه عاشورا» تشکیل مىدهد. این سخنرانى در سال ۱۳۵۶ در یکى از جلساتى که به طور هفتگى در برخى منازل برقرار و موسوم به «جلسه یزدیها» بود ایراد شده است.
«شعارهاى عاشورا» (سخنرانى معروف استاد که توأم با گریه شدید ایشان است) فصل پنجم این کتاب را تشکیل مىدهد. این سخنرانى در روز عاشورا و در حدود سال ۱۳۵۲ در مسجد جامع نارمک (تهران) ایراد گردیده است.
فصل ششم این کتاب مجموع هفت جلسه سخنرانى استاد شهید تحت عنوان «عنصر امر به معروف و نهى از منکر در نهضت حسینى» است. در این فصل علاوه بر موضوع مذکور، بهطورکلى اصل «امر به معروف و نهى از منکر» مورد بحث واقع شده که در خلال آن، مسائل اجتماعى و سیاسى روز نیز مطرح گردیده است. از جمله کارنامه مسلمین در مسئله فلسطین بررسى شده است.
«عنصر تبلیغ در نهضت حسینى» فصل هفتم این کتاب را تشکیل مىدهد. این فصل مجموع هفت سخنرانى استاد تحت همین عنوان است که در سال ۱۳۵۰ شمسى و در ماه محرم در مسجد «جاوید» تهران ایراد شده است. در این فصل بهطورکلى «تبلیغ در اسلام» نیز مورد بحث واقع شده است.
کتاب حماسه حسینی از نظر نوع موضوعات و قوت تحلیل، از شاهکارهاى آیتاللّه مطهرى بهشمار مىرود و از نظر خرافهشویى از این حادثه بزرگ و درسآموز و پرداختن به جنبههاى مختلف این حادثه و ارزشگذارى براى هر یک از این جنبهها و از نظر پرداختن به جوانبى که معمولاً کمتر به آنها پرداخته مىشود یک کتاب کمنظیر محسوب مىشود.
عناوین سخنرانیهاى جلد اول به ترتیب عبارتند از: حماسه حسینى، تحریفات در واقعه تاریخى کربلا، ماهیت قیام حسینى، تحلیل واقعه عاشورا، شعارهاى عاشورا، عنصر امر به معروف و نهى از منکر در نهضت حسینى، عنصر تبلیغ در نهضت حسینى. به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت امام سجاد علیهالسلام فرازی از جلد نخست کتاب «حماسه حسینی» اثر متفکر شهید مرتضی مطهری با اندکی تلخیص را در ادامه میخوانید.
در روز جمعهاى در شام نماز جمعه است. ناچار خود یزید باید شرکت کند. اول آن خطیبى که به اصطلاح دستورى بود، رفت و هرچه قبلا به او گفته بودند گفت؛ تجلیل فراوان از یزید و معاویه کرد، هر صفت خوبى در دنیا بود براى اینها ذکر کرد و بعد شروع کرد به سبّ کردن و دشنام دادن على (ع) و امام حسین (ع) به عنوان اینکه اینها -العیاذباللَّه- از دین خدا خارج شدند، چنین کردند، چنان کردند.
زین العابدین (ع) از پاى منبر نهیب زد: «ایهَا الْخَطیبُ! اشْتَرَیتَ مَرْضاةَ الَمخْلوقِ بِسَخَطِ الْخالِق» تو براى رضاى یک مخلوق، سخط پروردگار را براى خودت خریدى.
بعد خطاب کرد به یزید که آیا اجازه مىدهى من بروم بالاى این چوبها دو کلمه حرف بزنم؟ یزید اجازه نداد. آنهایى که اطراف بودند، از باب اینکه على بن حسین (ع)، حجازى است، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است، براى اینکه به اصطلاح سخنرانىاش را ببینند، گفتند: اجازه بدهید، مانعى ندارد. ولى یزید امتناع کرد. پسرش آمد و به او گفت: پدرجان! اجازه بدهید، ما مىخواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مىکند. گفت: من از اینها مىترسم. اینقدر فشار آوردند تا مجبور شد؛ یعنى دید دیگر بیش از این، اظهار عجز و ترس است؛ اجازه داد.
ببینید این زین العابدین (ع) که در آن وقت از یک طرف بیمار بود (منتها بعدها دیگر بیمارى نداشت، با ائمّه دیگر فرق نمىکرد) و از طرف دیگر اسیر، و به قول معروفِ اهل منبر چهل منزل با آن غُل و زنجیر تا شام آمده بود، وقتى بالاى منبر رفت چه کرد! چه ولولهاى ایجاد کرد! یزید دست و پایش را گم کرد. گفت الآن مردم مىریزند و مرا مىکشند.
دست به حیلهاى زد. ظهر بود، یکدفعه به مؤذّن گفت: اذان! وقت نماز دیر مىشود. صداى مؤذّن بلند شد. زین العابدین (ع) خاموش شد. مؤذّن گفت: «اللَّهُ اکبَرُ، اللَّهُ اکبَرُ»، امام حکایت کرد: «اللَّهُ اکبَرُ، اللَّهُ اکبَرُ». مؤذّن گفت: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ»، باز امام حکایت کرد، تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم (ص). تا به اینجا رسید، زین العابدین (ع) فریاد زد: مؤذّن! سکوت کن. رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که اینجا اسمش برده مىشود و گواهى به رسالت او مىدهید کیست؟ ایهاالناس! ما را که به اسارت آوردهاید کیستیم؟ پدر مرا که شهید کردید که بود؟ و این کیست که شما به رسالت او شهادت مىدهید؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند که چه کردهاند.
آنوقت شما مىشنوید که یزید بعدها اهلبیت پیغمبر (ص) را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشیر را که آدم نرمتر و ملایمترى بود، ملازم قرار داد و گفت: حداکثر مهربانى را با اینها از شام تا مدینه بکن.
این براى چه بود؟ آیا یزید نجیب شده بود؟ روحیه یزید فرق کرد؟ ابداً. دنیا و محیط یزید عوض شد. شما مىشنوید که یزید، بعد دیگر پسر زیاد را لعنت مىکرد و مىگفت: تمام، گناه او بود. اصلا منکر شد و گفت من چنین دستورى ندادم، ابن زیاد از پیش خود چنین کارى کرد. چرا؟ چون زین العابدین (ع) و زینب (س) اوضاع و احوال را برگرداندند.
انتهای پیام/