روایتی از دیدار با خانواده شهدای حادثه تروریستی کرمان؛

قول شهید رئیسی به خانواده هشت شهید/ پدری که دیگر تاب و توان رفتن به خانه‌اش را ندارد

پس از خاموش‌شدن یک‌باره شمع وجود همسر و فرزندان آقا مصیب، چراغ خانه‌‌ وی خاموش شده و او دیگر پای رفتن به آن‌جا را ندارد و با پدر و مادر و خواهر و برادرش زندگی می‌کند؛ او حتی اجازه نمی‌دهد کسی به وسایل خاک‌گرفته آن خانه که روزی صدای خنده و فریاد شادی فرزندانش در آن می‌پیچید، دست بزند.
کد خبر: ۶۸۳۰۲۰
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۶ - 07August 2024

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حمله تروریستی علیه مردم بی‌گناه در مراسم چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، ده‌ها خانواده را داغ‌دار کرد که از بین آن‌ها نام خانواده «سلطانی‌نژاد» به‌واسطه تعدد قربانیان از یک خانواده، بیشتر از دیگران شنیده شد؛ هشت نفر از اعضای این خانواده به‌شهادت رسیدند و یک نفر مجروح شد.

پدر خانواده تمامِ حاصل زندگی مشترکش شامل همسر و دو فرزندش را در این حادثه از دست داده است؛ نامش مصیب است؛ مصیب سلطانی‌نژاد که همسرش سمیه سلطانی‌نژاد، دخترش فاطمه‌زهرا ۱۱ ساله و پسرش مهدی ۶ ساله در انفجار گلزار شهدای کرمان مظلومانه به‌شهادت رسیده‌اند.

قول شهید رئیسی به خانواده هشت شهید/ پدری که دیگر تاب و توان رفتن به خانه‌اش را ندارد

پس از خاموش‌شدن یک‌باره شمع وجود همسر و فرزندانش، چراغ خانه‌ آقا مصیب خاموش شده و او دیگر پای رفتن به آن‌جا را ندارد و با پدر و مادر و خواهر و برادرش زندگی می‌کند؛ حتی اجازه نمی‌دهد کسی به وسایل خاک‌گرفته آن خانه که روزی صدای خنده و فریاد شادی فرزندانش در آن می‌پیچید، دست بزند.

همراه با «سید محمدجواد هاشمی‌نژاد» دبیرکل بنیاد هابیلیان در سفر به کرمان، به دیدار خانواده سلطانی‌نژاد در منزل پدربزرگ فاطمه‌زهرا و مهدی رفتیم؛ هاشمی‌نژاد پس از عرض تسلیت به خانواده، قدری از مصائب حضرت زینب (س) و سپس از آن خانمی گفت که سه فرزند و برادر و برادرزاده‌هایش را در یک روز از دست داد و به‌دنبال آن مصیبت‌هایی فراوان را به چشم دید.

هاشمی‌نژاد ادامه داد: غم از‌دست‌دادن خانواده بسیار دشوار است؛ آدم در هر سنی که باشد، نیاز دارد به یک جایی دست بیاندازد و احساس کند که نقطه اتکایی دارد. شما نقطه اتکای آقا مصیب هستید؛ منزل شما همچون پناهگاهی برای وی است، تا زمانی که بتواند چند سال اول را از سر بگذراند؛ کسی که با وجود چنین مصیبت‌هایی به جای بد و‌ بی‌راه گفتن، پایبند به اعتقاداتش و بلکه مستحکم‌تر از قبل است، فخر خدا می‌شود که خداوند در مقابل ملائکه به چنین بنده‌ای مباهات می‌کند.

قول شهید رئیسی به خانواده هشت شهید/ پدری که دیگر تاب و توان رفتن به خانه‌اش را ندارد

آقا مصیب که در یک نگاه می‌شد مهربانی و قلب رئوفش را ببینی، ترجیح می‌داد درباره حادثه بیشتر شنونده باشد تا گوینده؛ مادر بزرگوارش رشته کلام را به دست گرفت و درباره روز حادثه برای ما گفت: دو ساعت بعد از حادثه متوجه شدیم؛ ما از مطب دکتر برمی‌گشتیم؛ در مسیر برگشت به منزل بودیم که شلوغی‌های بیمارستان باهنر نظرمان را جلب کرد؛ خیلی شلوغ بود؛ از دخترم پرسیدم چه خبر است؟ هنوز از حادثه مطلع نبودیم؛ از یکی پرسیدیم، او گفت در گلزار شهدا بمب گذاشتند و عده‌ای شهید شدند؛ خیلی غصه خوردیم برای افرادی که در آن‌جا بودند، نمی‌دانستیم که خانواده ما هم در بین این عزیزان بودند؛ رسیدیم منزل، آن‌جا بود که با تماس‌ها و رفت‌وآمد آشنایان فهمیدیم که چه اتفاقی برای عزیزان‌مان افتاده است؛ تا صبح دنبال آن‌ها گشتیم؛ در بین شهدا و جانبازان نبودند؛ می‌گفتند امکان دارد زخمی شده باشند و آن‌ها را به تهران یا دیگر شهرستان‌ها برده باشند؛ ولی فردای روز حادثه، در بین شهدا شناسایی شدند.

وی ادامه داد: روزی که بچه‌ها شهید شده بودند، حاج آقا رئیسی می‌خواستند برای نماز به داخل مصلی بروند؛ خودم رفتم مستقیما با ایشان صحبت کنم؛ وقتی دید ما رفتیم جلو، دستش را نگه داشت گفت بگذارید صحبتش را بکند؛ گفتم حاج آقا، خون بچه‌های ما نباید هدر شود؛ انتقام بچه‌های ما را بگیرید؛ خدا رحمتش کند، دستش را روی چشمش گذاشت و گفت چشم، چشم؛ ما برای همین کار آمدیم؛ پسرم صبح‌ها از ساعت ۳ بعد از نیمه‌شب برای کار بیرون می‌رفت؛ آخرین شب هم که از کنار بچه‌ها رفت، بچه‌ها خواب بودند؛ بچه‌ها در آن‌جا موکب داشتند؛ آقا مصیب به خانمش گفته بود مهدی را نبرید، اذیت‌تان می‌کند؛ مهدی گفته بود چطور من نروم؟ من باید بروم بابونه پخش کنم؛ هر روز عصر آماده بود که برود.

قول شهید رئیسی به خانواده هشت شهید/ پدری که دیگر تاب و توان رفتن به خانه‌اش را ندارد

این مادر گفت: یک روستایی هست به نام «نگار» که تقریبا یک ساعتی از کرمان فاصله دارد؛ بچه‌ام در آن‌جا مرغ توزیع می‌کرد؛ گفتم، در آن بیابان‌ها با خدا چه معامله‌ای کردی که خدا مزدت را این‌گونه داد؟ خانه‌اش سر همین کوچه است؛ روی وسایل خانه کلی خاک نشسته است؛ اجازه نمی‌دهد کسی به وسایل دست بزند؛ اگر خانه‌شان را ببینید، آتش می‌گیرید؛ دیگر نه همسری دارد و نه بچه‌ای؛ چطوری تحمل کنیم؟ خدا در این پنج ماه خودش صبر و استقامت به ما داده است؛ به او می‌گویم خدا را شکر کن، پدر و مادرت هستند، خواهر و برادرت هستند؛  نمی‌خواهم ناراحت‌تان کنم؛ ولی خیلی مظلومانه رفتند؛ از همان روزی که بچه‌ها این‌طور شدند، دکتر گفت باید دوباره عمل کنی؛ از بس اشک ریختم، شبکیه چشمم خراب شده است؛ فاطمه‌زهرا روز تولد حضرت فاطمه زهرا (س) به دنیا آمد و نکته دیگر این است که این خانواده، وابستگی شدیدی به یکدیگر داشتند؛ هشت نفر از خانواده ما در این حادثه شهید شدند، این‌ها خیلی مهربان بودند، همیشه با هم بودند، هیچ اختلافی با هم نداشتند، رفیق بودند با هم، فکر می‌کنم برای همین بود که همه با هم شهید شدند و کسی را تنها نگذاشتند.

مادر آقا مصیب در پایان خاطرنشان کرد: نوه‌ام آقا‌مهدی مدرسه‌اش نزدیک منزل ما بود؛ به ما سر می‌زد؛ پسر مهربانی بود، شیرین‌زبان و شیرین‌رفتار بود؛ دنبال بهانه بود تا به منزل ما بیاید؛ علاقه زیادی به ما داشت؛ ما هم از دیدنش خیلی ذوق‌زده می‌شدیم؛ نوه دیگرم فاطمه‌زهرا با اینکه ۱۱ سال بیشتر نداشت، ولی خیلی بیشتر از سنش می‌فهمید، زمانی که در منزل ما بود، احساس نمی‌کردیم او یک کودک است، با ادب و احترام رفتار می‌کرد؛ عروسم سمیه‌ خانم خیلی مهربان و به‌شدت کاری بود؛ طوری که اگر ۱۰۰ نفر مهمان داشتیم، همه کار‌ها را انجام می‌داد؛ اکنون جای خالی او خیلی احساس می‌شود.

قول شهید رئیسی به خانواده هشت شهید/ پدری که دیگر تاب و توان رفتن به خانه‌اش را ندارد

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها