گروه فرهنگ و هنر و دفاع پرس، فرزاد موتمن امسال با فیلم سینمایی «آخرین بار کی سحر را دیدی» در جشنواره فیلم فجر حضور دارد. این فیلم را باید در ادامه حرکت آرام و همه گیر فیلمهای خیانت دانست. تم خیانت چنان در فیلمهای این چند سال اخیر فراوان شده که باید آن را یک ژانر در سینمای ایران به حساب آورد.
تصویر سیاه انگارانه از خانواده
«سحر» زنی مطلقه است که یکباره ناپدید میشود و مادرش برای جستجو به کلانتری میآید و از گم شدن دخترش خبر میدهد و ادامه فیلم همین «جستجو» برای پیدا کردن «سحر» است که این تم به گفته «فرزاد موتمن» از علایق اوست که موفق به ساختش شده است.
اما این جستجو نه برای پیدا کردن قهرمان داستان است نه ضد قهرمان؛ اساسا این فیلم هیچکدام را ندارد. پلیس این فیلم با بازی فریبرز عربنیا هیچ تناسبی با پلیسهای مشابه ندارد. نقش این «آقای پلیس» نگران که برای قربانیاش میگرید چنان کاریکاتوری است که فقط باید به آن بخندیم.
همه گرههای فیلم را نویسنده میگشاید و پلیسهای فیلم برای پیدا کردن سرنخ، بدیهی ترین راهی را که به ذهن عامی ترین افراد میرسد انتخاب میکند، درحالی که اشاره به آن اصلا نیاز نبود.
ظاهرا این دست فیلمها فقط ساخته میشوند که ذهن را برای آثاری که به مسئله خیانت و دختران خیابانی عریانتر خواهند پرداخت آماده کنند. سحر به دلیل ارتباطات مشکوکش از همسرش میخواهد از هم جدا شوند، (دیگر هیچ توضیحی برای این عمل مثلا قهرمان مظلوم از دید فرزاد موتمن لازم نیست) سحر بعد از طلاق به تب و تاب میزند تا از کشور خارج شود.
زنی رنجور و مظلوم برای رهایی از جامعه (ایران) که اسیر تعصبات بیمورد فراوانی است به دنبال جای امنی است و این جای امن خاک ایران نیست. هیچ نکته روشنی، هیچ روزنه امیدی و هیچ آسایش وجود ندارد.
خانواده که اصلا نهاد ظالم فیلم است. خانواده سحر به شدت ویران و پر از استرس است. پدر راننده است و در جادهها مشغول کار، پسر به خاطر وضعیت خواهرش از سربازی فرار کرده، خواهر سحر همیشه در حال زار زدن است و پیداست او هم در زندگی زناشویی دچار بحران است. او حتی پدرش را بازخواست میکند که داشتن دوست پسر برای هیچ دختری و زنی نشانه انحراف نیست. مادر که اتفاقا چادری هم هست (با تاسف) مثل اغلب زنان چادری فیلمها زنی سرخورده و احمق و ظلم پذیر است که حتی چادر سر کردن هم بلد نیست.
این بیرون ماندن مو در فیلمها چه تفاخری دارد که کسی درکش نمیکند و حتی مادر سحر هم یا آنکه چادری است خرمنی از موهایش را بیرون داده است. از همه خجالت بار تر اینکه این زن چادری زشت ترین زن فیلم است. صورتی پر از کک و مک و پر از گریه و التماس، فیلم صراحتا میگوید که زن چادری همین است.
زن سخن چین و فضول همسایه هم دست بر قضا چادری است و باز او هم نمیتواند این چادر را روی سر بگیرد. این زن چهره کریهی ندارد او درونی زشتتر دارد چرا که همین زن همسایه چادری است که مدام در زندگی سحر سرک میکشد و به او تهمت ارتباط با مردان را میزند.
در حالی که زنان دیگر فیلم که چادری نیستند چهرههای موجه و معقول و قابل تحملی دارند. کارگردان چنان چهره زن چادری را ساخته که بیننده نه از آن زن که از چادر متنفر میشود و حالتی مشمئز کننده به خود میگیرد.
اگر سحر به این روز افتاده خودش مسبب این سیاهبختی است نه جامعه. شوهر سابق سحر کارگر است و زحمت هم میکشد تا نان حلالی در بیاورد. او هم خوش چهره است، اما چرا سحر نیمه شب پیامک مشکوک دریافت میکند و توضیحی هم درباره این پیامکها به شوهرش نمیدهد و در عوض میگوید که باید از هم جدا شوند. این مرد کارگر طبیعیترین کار را انجام میدهد و با درخواست طلاق سحر موافقت میکند.
در کلانتری بازپرس مدام از پسری که به عنوان آخرین نفری که با سحر بوده دو سه بار میپرسد «تو دوست پسرش بودی؟» و چنان تاکید میکند که این مسئله اصلا مهم نیست و جای شرمندگی ندارد.
در ادامه میبینیم که سحر را برادرش به خاطر تعصباتش کشته و پولهایش را سرقت کرده است. برادر اعتراف میکند سحر زنده بوده که او را دفن میکرده است. باز همان قضیه زنده بگور شدن اعراب در 14 قرن پیش اینبار در ایران در قرن حاضر و در اوج تمدن و مدرنیته غربی به دست برادری کور از تعصبات. این برادر قطعا موجود بیماری است که دست به چنین خباثتی زده اما این فرع ماجرا است. اصل فیلم همین است که اگر دختری ارتباط آزاد دارد حتی اگر زنی شوهر دار باشد اشکالی ندارد. اگر غیر از این باشد با همین فاجعه روبه رو خواهیم بود.
کدام تدبیر در این فیلم وجود داشت که به جشنواره فیلم فجر آمد در حالی که با آرمانهای این انقلاب فاصله بسیاری دارد. این دیگر نیاز به گفتن ندارد که فراوانی فیلمها با تمی نزدیک به هم، سیاستهای فرهنگی دولت را تبیین میکند. کاش مدیران سینمایی با درنگ بیشتری فیلمها را ارزیابی میکردند.