به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از گرگان،اول اسفند یادآور یکی از روزهای حماسی در بحبوحه دوران هشت سال دفاع مقدس است که در آن، جمعی از یاران روحانی حضرت امام (ره) در حالی که بعد از عملیات غرورآفرین والفجر ۸ و تصرف شهر فاو، با یک فروند هواپیمای فوکر عازم بازدید از فاو بودند، بر اثر حمله دو فروند جنگنده دشمن در آسمان اهواز به شهادت رسیدندحجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدعلی روحانی فرد، عـازم جبهه بـودنـد کـه هـواپـیـمـاى حـامـل آنـهـا مـورد حـمـله دو فـرونـد جـنـگـنـده عـراقـى قـرار گـرفـت و در ۲۵ کـیـلومـتـرى شمال اهواز سقوط کرد و کلیه سرنشینان آن که نزدیک به ۵۰ تن بودند، به شهادت رسیدند.
روحانی شهید «محمدعلی روحانی فرد» مرداد ۱۳۲۵ در روستای ایلوار از توابع شهرستان کردکوی بدنیا آمد، پدرش میرزا، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت، تحصیلات، سطح ۳ (حوزه علمیه گرگان، مشهد و قم) و کارشناسی الهیات خود را دانشگاه مشهد دریافت نمود.
این شهید والامقام از مبارزین با سابقه انقلاب اسلامی بوده وی اولین فرماندار شهرستان کردکوی بوده است و از دیگر مسئولیتهای شهید معاون اداره نهم سیاسی وزارت خارجه میباشد.
در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۶۴ در اثر شلیک موشک جنگندههای رژیم بعثی در آسمان اهواز به مقام والای شهادت نائل آمد،مزار این شهید در گلزار شهدای روستای ایلوار شهرستان کردکوی قرار دارد.
به نقل از غلام رستمانی همکار شهید در فرمانداری: «ملاقات شهید حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی روحانی فرد با مقام معظم رهبری»
در دوره فرمانداری شهید روحانی فرد، حضرت آیت الله خامنهای رئیس جمهور بودند.
بعد از این که ایشان را ترور کردند و سر و صورت و دستشان آسیب دیده بود، شهید روحانی فرد همه اش در تلاش بود یک وقت ملاقات بگیرد و به دیدن ایشان برود.
از آقای محمدعلی هاشمی که آن موقع معاونش بود، خواست که این کار را بکند، به گمانم یکی از دوستان آقای هاشمی در ریاست جمهوری کار میکرد.
بالاخره وقت ملاقات گرفته شد، روزی که به ملاقات رفتیم را خاطرم هست.،من بودم و محمدعلی و آقای هاشمی، زمانی بود که رئیس جمهور میخواست بین غرضی و موسوی نخست وزیر انتخاب کند، گویا آنها هم بعد از ما با آقای خامنه ای جلسه داشتند؛ چون آن روز آنجا بودند.
آقای خامنه ای توی یکی از اتاقها روی تخت دراز کشیده بودند، هنوز نمی توانستند پشت میز بنشینند، من و محمدعلی و آقای هاشمی که آن موقع شهردار گنبد شده بود، رفتیم داخل اتاق، به محض ورود به اتاقِ ایشان، چهره شان از دیدن شاگرد و دوست قدیمیشان شاد شد.
آقا رو کردند به محمدعلی و با تبسم و شوخی گفتند: «شیخ بچه تو هنوز زندهای؟ شهید نشدی؟ آنجا که شعار میدادند، شیخ بچه را گرفتند تو بودی؟» محمدعلی در جواب آقا گفت: «بله» همه خندیدند.
آقا گفتند: «آن شب داستانی با شما در گرگان داشتیم!» داستان از این قرار بود که آقای خامنه ای در مسجد گلشن گرگان سخنرانی داشتند، ساواکیها هم در مسجد حضور داشتند تا ایشان را دستگیر کنند، توی این شرایط وقتی سخنرانی شروع میشود و محمدعلی فضا را برای دستگیری آقا مهیا می بیند، برای منحرف کردن توجه ساواکیها به آقا، شروع میکند به دعا کردن و شعار دادن برای سلامتی آیت الله خمینی، با انجام این کار ساواک او را دستگیر میکند.
چون آن زمان محمدعلی کم سن و سال بود، وقتی دستگیرش کردند مردم فریاد زدند: «شیخ بچه را گرفتند، شیخ بچه را گرفتند.» بعد از شوخی آقا با محمدعلی، ایشان دوباره از محمدعلی پرسیدند: «الان شما کجایی؟» محمدعلی جواب داد: «من فرماندارم.،فرماندار کردکوی.» ایشان گفتند: «تو فرمانداری؟! خیلی خوبه، ما توی آن منطقه نیاز داریم به افرادی مثل شما»
انتهای پیام /