به گزارش گروه فرهنگ دفاعپرس، «بوی باروت بوی باران» به زندگینامه و فرماندهی سردار شهید حمید باکری در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، در قالب ۲۶ خاطره از دوستان و همرزمان وی پرداخته است. برای تدوین این اثر از هفت کتاب و مصاحبههایی با علی فضلی، محمدباقر طریقت، صمد ملاعباسیان، مهدی بخشی و محمد کاشف و گزارشهای شهید سپهبد علی صیاد شیرازی استفاده شده است.
قسمت سیزدهم بازخوانی «بوی باروت بوی باران» را در ادامه میخوانید:
زیر منور نارنجی
بچهها خسته و تشنه بودند شما حساب کنید یک گردان بسیجی با یک دشت تانک بجنگد به چه حال و روزی میافتد. ویژگی عملیات بیتالمقدس در این بود که نیروها و تجهیزات اصلاً متوازن نبودند.
در شب اول قرار بود روی جاده لاستیک آتش بزنند تا محور ما و عراقیها مشخص بشود بعد از نبرد سنگین، آرپیجی زنهای گردان با ردیفهای سهگانه تانکهای عراقی، وقتی وضعیت آرام شد، سرمان را بالا گرفتیم دیدیم همه جا آتش است. با تانکهای سوخته خط محور سهل است همه چیز به هم خورده خودی و غیر خودی را پیدا کردن شد یک معضل این شب باز من گروه را هدایت میکردم به بچهها گفتم: صدای عراقیها میآید در همین نزدیکیها هستند. خط آتش درست کنید بروید پشت خاکریز، اما انگار نه انگار نیرو، تکان نمیخورد واقعاً خسته بودند هر کار کردم نشد.
با حمید آقا صحبت کردم و گفتم نیروها، نای حرکت ندارند. مثل اینکه گم شدیم موقعیت را مشخص کنید فرمودند، در آسمان دو تا منور است ما زیر منور قرمزیم و نارنجی روبروی ماست. من هم گفتم ما زیر منور نارنجی هستیم و قرمز روبروی ماست؟! حمید آقا پشت بی سیم خندید و فرمود: بگو ما با هم میجنگیم!
خوشبختانه در آن مدت کوتاه خطری متوجه ما و گروه حمید آقا نشد، چون چند دقیقه قبل به بچهها میگفتم، الله اکبری که میشنوید عراقی هستند که به ما بدل تاکتیک میزنند! شما امانشان ندهید! با پیوستن به گروه حمید آقا پیشروی و آتش گردان شدت و سرعت گرفت و عراقیها عقب نشستند واقعاً عراقیها ترسیده بودند و رعب شب اول عملیات بیت المقدس، دخل عراقیها را در آورده بود.
انتهای پیام/ 161